چرا باید رأی داد

مسعود بهنود
مسعود بهنود

po_masoud_01.jpg

از جمله دردها که ما در جوانی از بزرگ تر ها به ارث بردیم و به همین درد نسل ما لایق انتقادها شد، این بود که نگاهی صد در صدی [اوج بداندیشی] به مسائل جامعه و سیاست در جانمان، در استدلال هایمان و در حرکت ها و بی حرکتی هایمان بود.

وقتی در سال 1355 ماجرای حزب رستاخیز به گوش ها رسید. بعض افراد متفکر در گوش ما خواندند که شاه قصد دارد فضای سیاسی را باز کند. صاحب این قلم در همه سال های اخیر از امثال روزنامه کیهان دشنام شنیده چرا که در آن سال به شوق آمده برای اولین بار در عمر خود اعلام داشت که رای می دهم و در مقاله ای هم این را نوشتم و به همه توصیه کردم که رای بدهند.

حالا بیائید با خود تجسم کنیم که اگر شاه آن بازی “فضای باز سیاسی ” را تا آخر ادامه داده بود. یعنی همان طور که قول داده شده بود برای هر حوزه انتخابیه حزب سه نفر را نامزد می کرد و مردم کاملا آزاد بودند که از بین آن ها یکی را انتخاب کنند. در شباهت صوری به همان روشی در کشورهای مردم سالار مثل آمریکا رایج است و دو حزب نامزدها را از صافی خود می گذرانند و معرفی می کنند و مردم عملا مختارند که از بین نامزدهای دو حزب یکی را به نمایندگی مجلس و ریاست جمهوری انتخاب کنند. اما در آن سال همین که معلوم شد در چند حوزه مانند تبریز و همدان، چند تائی که ساواک نمی پسندید از چهره های با سابقه نظام جلوترافتاده اند و دارند بازی را می برند، ساواک وارد شد و خلاصه همان شد که قبلا بود. اما فرض محال که محال نیست. می توان پرسید اگر چنان نمی شد. و اگر اکثریتی از مردم هم مانند من رای می دادند و در سال 55 مجلس آزادی نماینده خواست های مردم تشکیل می شد، آیا بهتر نبود.

در آن روزگار تنها امری که باعث شد تا طبقه متوسط شهری، در آن انتخابات شرکت نکند این استدلال بود که هر عملی که رژیم استبدادی را تقویت می کند نباید کرد. کسی هم نمی گفت که شرکت کردن یا نکردن در انتخابات چه می تواند به استفاده و یا به زیان نظام وقت انجام دهد. با همین نگاه صد درصدی، اکثر طبقه متوسط که باید تصمیم گیری به جایش وضعیت کشور را روشن کند، اندیشه اصلاح در سر نداشت. رای نداد. نظام هم نشان داد ظرفیت چنین ظرافت هائی ندارد و همه کار را زمانی می کند که آب از سر گذشته است.

جلوتر بروم، از دوران مشروطه نیز چون نیک به دوران بنگریم. مراجع و ماخذی که باید طبقه متوسط را به حرکت در می آوردند در همان نقطه بودند که مرد بزرگ میزرا جهانگیر خان شیرازی[ مدیر صور اسرافیل] شهید بزرگ قلم، در شماره دوم نشریه خود بدان متوهم بود. او نوشت احاد مردم ایران تک تک با تمامی وجود خواهان حریت [بخوانید آزادی ] شده اند.

این توهم، وقتی کاملا توهم است و واقعیت نیست که بدانیم در آن زمان نود و هشت در صد مردم ایران بی سواد بودند و “حریت” به گوششان هم نخورده بود. بگذریم که هنوز بعد از صد سال هنوز نمی توان گفت تک تک احاد ایران خواهان حریت هستند. برای این که گمان بد نکنید بگویم که به نظر من این مجامله را با هیچ جامعه پیشرفته ای هم نمی توان کرد. کدام جامعه است که واقعا آزادی برای تمام مردمش تک به تک دارای چنان اهمیتی باشد که میرزا جهانگیر خان تصور کرده بود. یک سوی این توهم همان است که جان نازنین صور اسرافیل را تبه کرد، اما زیان دیگرش این است که آدمیانی که چنین می اندیشند حق دارند بر اساس این پندار مثلا استدلال کنند که نباید به چیزی کمتر از صد رضایت داد. درست هم هست واقعا اگر مردم جامعه ای تک تک تمام حواستشان آزادی باشد و حکومتی و یا گروهی آنان را از آن آزادی محروم کند، البته که اوضاع فوق العاده شکننده است و باید منتظر ماند که به وزش نسیمی دگرگون شود.

اما این ها که در عالم واقع نیست.

داستان طبقه متوسط ما و فرهیختگانش به ماجرای حریف بلغاری رضازاده که با نام قطری در مسابقات آسیائی شرکت داشت می ماند. بدان می ماند که وزنه برداری از بلند کردن وزنه 250 کیلوئی [ مثلا] ناتوان نشان دهد، در دفعات دوم و سوم هم نتواند آن وزنه را بلند کند، اما وقتی باز فرصتی برای او پیدا شود مربی دستور دهد که حالا 350 کیلو بردار. آیا این شرط عقل است. یا درست تر این که اگر 250 کیلو نشد وزنه 225 کیلوئی طلب شود.

طبقه متوسط ایرانی در دوم خرداد رائی داد و گروهی را به میدان فرستاد، وزنه 250 کلیوئی برداشت. جامعه [ که عبارت است از مردم و حکومت] همان وزنه را نتوانستند به سینه بکشانند. تحمل اصلاحاتی که در سال اول و دوم دولت خاتمی خود را نشان داد، به خود دروغ نگوئیم، از عهده مان بیرون بود. آقای خاتمی [وقتی که ماجرای وزارت اطلاعات و نوار معروف پیش آمد] وقتی که صد نشریه تعطیل شد و آب از آب تکان نخورد، وزنه کوچکتری طلب کرد. به جای دکتر مهاجرانی و آقای عبدالله نوری، جناب مسجدجامعی و جناب موسوی لاری را به میدان آورد، کرباسچی نشد مرتضی الویری را در شهرداری نشاند. مردم در انتخابات سال هشتاد نشان دادند که به خاتمی اعتماد دارند، اما فرهیختگان صد در صدی چه نکردند.

جالب آن است که کسانی که بنا به اسناد معلوم در دوم خرداد سهم و نقشی نداشتند و تحریم کرده بودند مانند همه سال ها، و بعد از آن که شور مردم را دیدند، بعد از دوم خرداد به میدان در آمدند، با پذیرش ناسزای همراهان خود اصلاح طلب شدند، به فاصله کوتاهی [ همزمان با تجربه ای که گفتم و محدوده زمانیش به آخرای دوره اول دولت خاتمی می رسد] برگشتند به جای اول خود. عیبی هم ندارد. البته که هر کس بنا به معیارهای خود تصمیم می گیرد و مسوول تصمیم خویش است. اما وضع وقتی دگرگون شد که در دور دوم و همزمان با انتخابات دوم شوراها شعار تحریم [صد در صد] فضای سیاسی را پر کرد. در شهر تهران که هنوز الگوی اصلی در انتخابات است گرفت و گروه در کمین نشسته توانست با پانزده در صد آرا شام شب ما را که اعتصاب غذا کرده بودیم بخورد چاق شود به انتخابات مجلس هفتم برود که در این جا شورای نگهبان داور بود و ایستاده بود که انواع دوپینگ ها و کمک ها را بکند که کرد، و وقتی آن جناح که تابلوی خود را عوض کرده و به جای جناح راست [ یا بازار] که در دوران اصلاحات به مجامله تبدیل به جناح محافظه کار شد، نام خود را گذاشتند اصولگرا، بر سر مجلس نشست. توان آن داشت که چنان پاس های محکمی به گروه ضد اصلاحات بدهد که حاصلش همان شد که شد در سوم تیر پارسال. اما باز گمان بد نکنیم. مردم وفادار ماندند.

اتفاقا در انتخابات سوم تیر تفکیک و جداسازی آمار نشان می دهد که پیروزی احمدی نژاد بیش تر حاصل اشتباهات رهبران اصلاحات بود که نتوانستند با هم ائتلاف کنند، ورنه کل آرای مردم در دوره اول انتخابات [جمع آرای دکتر معین، مهدی کروبی] برای پیروزی در دور اول هم کافی بود چه رسد که به هر حال قالیباف و مهرعلی زاده و هاشمی رفسنجانی هم در این معامله به معنای چیزی نبودند که اینک رخ داده است. و این جا دیگر نمی توان گفت خطای مردم بود. جناح راست با تابلوی جدید در گوشه ای کمین کرده بود و آن چه برسر جامعه ایرانی آمد نتیجه دویست و پنجاه هزار رای [تفاوت کروبی و احمدی نژاد] در دور اول انتخابات است، یعنی یک در صد آرا، بحث تقلب ها و بداخلاقی ها را فعلا نادیده می گیرم که حتما سهمش بیش از یک در صد بود و فغان آقای کروبی به جاست، اما به فرض سلامت کامل هم باید گفت شعار تحریم وقتی از دهان عزیزانی در داخل و بزرگوارانی در خارج از کشور بلند شد نمی توان گفت که این اندازه اثر نداشت. اما نمی توان و نباید زیان این انتخاب را به حساب تحریم کنندگان نوشت و باید بیش تر از آن کسانی دانست که بازی سیاسی را اداره می کردند و نامزد برمی گزیدند. سیاست می ورزیدند.

این قصه پرغصه بزرگی است و به این سادگی و کوتاهی هم نمی توان بازش کرد. و خوب می دانم که به ویژه در دنیای مجازی [اینترنت] اکثریتی از کاربران با این استدلال مخالفند و صد در صد را بیش تر خوش می دارند، اما باید در همین فرصت اندک درهای ذهن خود گشوده و گفته باشم حالا که سیاست ورزان دانستند و درس درست گرفتند و ائتلافی کردند، حالا که از آن بار بهای سنگینی به دوش مردم مانده باید جامعه متوسطه شهری بجنبد و باز هم حلقه نجاتی بفرستد. گروه به دولت رسیده با حراج خزانه و سرمایه ملت دارد برای خود رای می خرد. اگر در انتخابات این هفته، ترمزی به حرکت این گروه [ منظورم دولت احمدی نژاد] است نزنیم ، به قول طنزنویس محبوب روئی کم نکنیم، برای چندین سال کارمان به تاخیر می افتد.

این ها همه گفتم که سهم خود ادا کرده باشم. و این سند را نگاه می دارم تا در آینده وقتی – بودم یا نبودم – کسی از آن اتهام ها زد که امروز به روشنفکران نسل پیشین زده می شود، مدرکی برای دفاع داشته باشم. از خبرگان حرفی نمی زنم که موضوعی دیگرست و حکایتی دیگر. گرچه می فهمم که بعضی در آن هم رعایت ها می بینند، ولی باری از شدت سنگینی و دشواری در حوصله مان نیست. اما در انتخابات شوراها و به ویژه در شهرهای بزرگ، شرایط برد فراهم است، نسل جوان ایران برخلاف ما فرصت دارد که اشتباه خود را زود جبران کند. باید رفت و رای داد و منسجم و ساماندهی شده هم رای داد. نه پراکنده .