در درخشش آزادی
کیوان باژن
به بهانهی ۱۳ آذر؛ روز مبارزه با سانسور
آذر به نوعی یادآور تیغ بی رحم سانسور است. درواقع دهشتناک ترین نوع سانسور؛ یعنی تحمل نکردن وجود اهل قلم و حدف فیزیکی آن ها. شاید تعبیر خانم سیمن بهبهانی دقیق تر باشد جنون افسارگسیختهی سانسور. نماد این جنون، قتل پوینده و مختاری است. به این مناسبت، از سوی کانون نویسندگان ایران، سیزده آذر روز مبارزه با سانسور نامیده شده است تا ضمن ارج گذاری بر کوششهای آزادیخواهانهی این دو عزیز، و دیگر کسانی که در این راه از دست رفتند، یادآور اهمیت آزادی بیان باشد. جا دارد که هم صدا با سیمین بهبهانی بگوییم: نوشته را میتوان پاک کرد اما عقیده را نمیتوان سلب کرد.
به مناسبت این روزدر آخرین ایام حیات سیمین بهبهانی از اعضای سرشناس و پیگیر کانون نویسندگان بااو گفت وکرده ایم.
خانم بهبهانی، ممنون که این گفت و گو را پذیرفتید. میخواهیم دربارهی سانسور صحبت کنیم و پیامدهای آن، و نیز قتلهای زنجیره یی و نقش کانون نویسندگان ایران در رابطه با این ها. شنیده ایم به کتاب آخرتان که مجموعهی گفت و گوهای شماست مجوز چاپ نداده اند. چرا؟ مگر چه گفته اید؟
برخی از این گفت و گوها،همراه چاپ اول کتاب یاد بعضی نفرات (۱۳۷۸)، منتشر شده بودند که به علت افزودن مقالات دیگر در چاپ دوم این کتاب، گفت و گوها را جدا کردم و آن چه را پیش تر انجام داده بودم به آن افزودم و به صورت کتاب مستقلی برای وزارت ارشاد فرستادم. دو سه سالی در دایرهی سانسور خوش گذراند! سپس با فرمانِرد از آن جا خارج شد و ناشر(شاعر گرامی، آقای حافظ موسوی) آنها را برایم پس فرستاد. علتاش را نمیدانم. شاید توضیح دربارهی پرسشهایی که مربوط به احوالِ
کشور است به مذاق تاییدکنندگان خوش نیامده بود.
کتابهای دیگرتان چه طور؟
به تازگی دو کتاب منتشر کرده ام (با مادرم همراه و مجموعهی داستانها و یاد نوشتها) که هردو در مواردی جای جای سانسور شدهاند.
شما در دورهی پهلوی هم دچار سانسور میشدید؟ اساسا سانسور در آن دوره چه گونه بود؟
تاخیر در کار بود، اما آثار من سانسور نمیشد. به یاد میآورم که مجموعهی رستاخیز (۱۳۵۲) یازده ماه در دایرهی سانسور ماند، اما دست نخورده به ناشر بازگشت. البته برخی از مقامات در هفتههای اولِ انتشار این کتاب به وسیلهی تلفن یادآوریهای گله آمیزی میکردند.
با توجه به اینها، چه تفاوتی بین سانسور در پیش از انقلاب و پس از آن میبینید؟
پیش از انقلاب، سخت گیری به مقیاس امروز کم تر بود. البته این در مورد آثار من است که در پرسش قبلی هم پاسخاش را دادم. راجع به کتابهای دیگران آگاهی درستی ندارم. روی هم رفته باید بگویم که در هیچ دوره یی بدون سانسور یا خودسانسوری نبوده ایم.
به نظر شما دولتها چرا از سانسور استفاده میکنند؟
بروید از خودشان به پُر سید!
اثر سانسور برنویسندگان،ادبیات و اندیشه و در نهایت بر مخاطبان و به طور کلی روی مطالعه چیست؟
به گمان من، سانسور درد نگهبانان مصلحت مدنی را دوا نمیکند. اگر مطلبی گفتنی باشد، با همان گفتن، خود به خود، منتشر میشود. هیچ کس نمیتواند آن چه را در دلِ کسی میگذرد تغییر دهد، آن هم با زور. باید مسئولانِ امور ببینند کجای کارشان نقص دارد و آن را رفع کنند. گفتار آزاد و بدون سانسور موجب میشود که اولیای امور هشیارتر شوند. در گفتارها و نوشتارها جامعه میتواند داوری کند و بس. کسی که پشت میزی نشسته و دستورهای نیازموده را به کار میبندد به گفتهی حافظ هیچ کاره نیست.
به نظر شما سانسور و سانسورچیان تا چه حد دررسیدن به اهدافشان موفق بوده اند؟
بهتر بود میگفتید تا چه حد موجب شکستِ خود و دیگران شده اند! مطلبی که سانسور میشود، لابد حاویی عقیدهی خود نویسنده بوده است. نوشته را میشود پاک کرد، اما عقیده را نمیتوان از کسی سلب کرد. اظهار عقاید در نوشتهها مثل آب میماند: اگر از یک سمت جلوی آن را بگیرید، از سمت دیگر جاری میشود. سانسور جز بدبینی و احساس جدایی از هموطنانِ مامور سانسور کاری نمیکند. فقط لجاج میآفریند و مشکلات را بیش تر میکند.
چه باید کرد؟ راه مقابله با سانسور چیست؟
بگذارند بگویند و بنویسند و به داوری مردم بسپارند. تشخیص مردم بهترین وسیلهی توجیه گفتهها و نوشتههاست. بگذارند خود نویسندگان در کار یکدیگر قضاوت داشته باشند. بگذارند آن چه را نامعقول است خود خوانندگان از صحنه برانند. چند تن انگشت شمار نمیتوانند در کار چند هزار نویسنده اظهارنظر کنند. چه بسیار ذوقها و تواناییهایی که به دست همین سانسور به نومیدی کشانده و کشته شده اند. چیزی که باید به وضوح در نوشتهها، شعرها، داستانها و بررسیها بدرخشد آزادی ست.
آیا رشد فناوری به عقب راندن سانسور کمک کرده است؟
بله، بسیار. امروز اگر نوشتهها در کتاب یا روزنامه یا مجله منتشر نشود، به آسانی روی سایتهای اینترنتی قرار میگیرد و در یک چشم بر هم زدن دور جهان را طی میکند.
به نظر شما حرکتهای جمعی نویسندگان و تلاشهاشان در مقابل سانسور میتواند ثمر داشته باشد؟ آیا تا به حال کاری کردهاند ؟
البته بیتاثیر نخواهد بود، اما من ماموران سانسور را بسیار سخت گیر دیدهام. با این سخت گیریها، فعالیتهای دسته جمعی باید تا مرز معجزه اثرگذار باشند.
نقش کانون نویسندگان در این مورد چیست؟
مخالفت با سانسور و دفاع از آزادی بدون حصر و استثنا.
به نظر شما مواردی که کانون میتواند روی آنها تکیه کند تا در مقابل سانسور بایستد کداماند؟
مهم ترین فایدهی وجود کانون، هم فکری و مشاوره و تصمیم گیری با توافق همگانیست. تدوین بیانیهها، هشدارها و یادآوریهای شفاهی یا کتبی، به گمان من، وسیله یی ست برای آگاه ساختنِ دولت مردان از مشکلاتِ عمومی و خصوصیی مردم و نویسندگان. البته باید بگویم: گوش اگر…!
می بینید که خود من هم کلام ام را سانسور میکنم!
خانم بهبهانی، شما از چه زمان عضو کانون بودهاید؟
از آغاز ۱۳۵۷ تا کنون.
در دورهی معروف به قتلهای زنجیرهیی وضعیت کانون نویسندگان ایران از نظر شکل گیری، برگزاری جلسات و… چه گونه بود؟
تا آن جا که به یاد دارم، جلسات کانون به ویژه جلسات هیات دبیران که خود من نیز به تناوب عضو آن بوده ام هیچ گاه تعطیل نشد اما گاه و بی گاه نوشتههایی در صندوق نامههای من دیده میشد که تهدید آمیز بود و شگفت آن که این تهدیدها با آیاتی از قرآن همراه بود. در این دوران جلسات هیات دبیران کانون با حضور اعضا پررونقتر میشد و بسیار فعال و هشیار عمل میکرد.
در مورد این تهدیدها بیشتر بگویید
خوب به یاد دارم که در آن هنگام هفته یی دو سه بار تهدید نامه دریافت میکردم که شماری از اعضای کانون را با اسم و رسم به قتل تهدید میکرد و نام این افراد با ترتیب حروف تهجی اعلام میشد و تعدادشان از ۷۰ تا ۲۸۰ رسیده بود و بیش تر اوقات بهبهانی که با حرف ب شروع میشد در سطور اول خودنمایی میکرد.
خانم بهبهانی، با این که میدانم ممکن است از یادآوری این مساله متاسف شوید، همانطور که برای همهمان دردآور است، ولی این حق جامعه و نسل جدید است که در مورد آن روزها بداند. از این رو کمی از خاطرات دورهی قتلهای زنجیرهای بگویید. شما خبر کشتهها را کی و چه طور شنیدید و احساس تان نسبت به این خبرها چه بود؟
نخست خبر ناپدید شدن شادروان محمد مختاری را شنیدم که برای خرید شیر و ماست و آذوقهی زندگی از خانه بیرون رفته و دیگر بازنگشته بود. نزدیک به یک هفته گذشت و چه گذشتنی! و برای خانوادهاش چه انتظار دردآوری! و برای ما چه آشفتگیی کشندهیی! سرانجام، جسد آسیب دیدهی مختاری در حوالی جنوب غربی شهر(پشت کارخانهی سیمان) پیدا شد. فردای همان روز بود که خبر گم شدن محمد جعفر پوینده را از دوستم آذر محلوجیان که در سوئد زندگی میکند، به وسیلهی تلفن دریافت کردم. مشت گره کرده ام، که تارهای مویم را در لای انگشتان میفشرد، روی زانویم کوبیده شد. چه دردناک بود!دو روز بعد، جسد پوینده نیز در کنارههای جنوبی شهر پیدا شد، با آثار کبودی در گردن.
در آن دوران جو خانواده، دوستان و به طور کلی جامعه چه طور بود؟
آمیزهی حیرت و وحشت فضای جامعه را تحمل ناپذیر کرده بود. اما فکر میکنم نوعی ایستادگی و سرسختی نیز به عنوان وظیفه در هر کس تثبیت میشد. واکنش همگانی بسیار جدی به نظر میرسید.
به نظرتان اساسا چرا پوینده و مختاری را برای کشتن انتخاب کرده بودند؟
به گمان من، این قرعهی فال بود که به نام آن دو بیگناه زده شد. با وجود تهدیدها و نامههای پی در پی که هر بار شمار کشتگان بعدی را افزونتر میکرد، ایستادگی اعضای کانون و هم چنین مردم بیشتر میشد. این نکته را مسئولان امور دریافته بودند. در اسفند آن سال، نامهای از یک مرجع دولتی واقع در خیابان تخت طاووس که ماموریتش معطوف به نظارت بر اماکن میشد (و ناماش در یادم نمانده است) دریافت کردم تا روز معینی به آن جا مراجعه کنم. میدانستم که دربارهی اوضاع اخیر است، اما نمیدانستم که چه خواهد بود. نامه را در جلسهی هیات دبیران مطرح کردم. تصمیم همگانی آن شد که بروم و به جناب سرهنگ ناشناس مراجعه کنم. رفتم. بر خلاف انتظارم، با برخوردی محبتآمیز پذیرفته شدم. از اوضاع پرسید. آن چه حقیقت بود در میان گذاشتم و دربارهی ناامنیی اوضاع و دریافت نامههای تهدید آمیز که خاطر افراد کانون را آشفته میکرد، سخن گفتم. پرسید:آیا میل دارید که کسی را به عنوان بادی گارد شبانه روزی برای شما و اعضای کانون بفرستیم تا همیشه همراه تان باشد؟ فکر کردم دست ام انداخته، اما دیدم کاملا جدی ست. گفتم:سایر اعضای کانون را نمیدانم که چه نظری خواهند داشت، اما من یک آپارتمان کوچک دارم. بادی گارد را شبانه روز در کجای آن جای دهم؟ انگار خندهاش گرفت و ادامه داد که آیا میل دارید اسلحه در اختیارتان بگذاریم؟ گفتم:پدرم جواز حمل اسلحه داشت و تا پایان عمر از آن استفاده نکرد. من اما، از دیدن اسلحه بیزارم. اگر صد نفر هم به من حمله کنند، حاضر نیستم به روی یکیشان شلیک کنم. کمی فکر کرد و یک برگ متن چاپ شده به دست ام داد. نگاه کردم. روی آن دستورهایی برای محافظت شخصی داده شده بود. از این قبیل: صبحها در ساعات مختلف از خانه خارج شوید. مثلا یک روز هشت و روز دیگر هشتوربع. به هنگام خروج، اطرافتان را زیر نظر بگیرید و گاه در زمان پیاده روی، مواظب اطراف و پشت سرتان باشید و مواردی از این دست که حالا یادم نیست. سفارش نامه را گرفتم و در کیف گذاشتم و به خانه بازگشتم و چند کپی از آن تهیه کردم که به دوستان بدهم. نمیدانم مورد استفاده قرار گرفت یا نه. به هر حال متوجه شدم که برخی از مسئولان امر به وخامت اوضاع پی بردهاند.
شما پوینده و مختاری را چه گونه میبینید؟ اگر میشود کمی از این دو صحبت کنید.
مختاری و پوینده هر دو بسیار مهربان و نویسندگان و مترجمانی آگاه و مسلط بودند. دریغ که تلاش فرهنگیی ایشان ادامه نیافت و در عین جوانی از دست رفتند.
خاطرهای دارید از مراسم خاکسپاری پوینده و مختاری؟
مراسم تشییع و تدفین هر دو عزیز سخت دردناک بود. بسیاری از اعضای کانون سخنرانی کردند و همسران و فرزندان آن دو از دست رفته، در کمال شجاعت، فریاد کشیدند و قول دادند که راه آنان را ادامه دهند.به یاد میآورم صدای پرتوان فریبرز رییس دانا و محمود دولت آبادی را که آسمان را میلرزاند. جماعت نیز فریاد میکشید و من میگریستم.
جلسات کانون در آن فضا چه گونه بود؟
جلسات مرتبتر و پرشورتر از پیش تشکیل میشد و در خاموش کردن شعلههای قساوت و جنون نقش پر رنگی داشت و نامههای حاوی تصمیم به کشتار اعضای کانون دیگر منتشر نمیشد. در نتیجه، آن جنونِ افسار گسیخته بسیار کم تر شد.
اساسا کانون چه واکنشی نسبت به از دست رفتن این دو و در کل، قتلهای زنجیرهای داشت؟
کانون جز اظهار نفرت و تفسیر نامعقول بودن این جنون وحشتناک چه واکنشی میتوانست داشته باشد؟
به یاد سعدی میافتم و این بیت:
… محال است اگر تیغ بر سر خورم
که دندان به پای سگ اندر برم…
ما که نمیتوانستیم کسی را بکشیم!
خانم بهبهانی، اکنون پس از گذشت نزدیک به پانزده سال از قتلها در مورد آن چه گونه میاندیشید؟
جز تاسف بر جهالت و بلاهت چه احساسی میتوانم داشته باشم؟
به نظر شما چه طور میشود جلوی تکرار این گونه حوادث ناگوار را گرفت؟
با تلاش در آگاهی جامعه و برگزیدن مسوولان میهن پرست و آگاه.
رابطهی این نوع قتلها با سانسور چیست؟
افزون بر سانسور، مسایل بسیاری هم در ایجاد چنین فضاهایی اثر گذار هستند. سانسور فقط یکی از آنها است که دست کم موجب دل خوری و تنفر دو قشر نویسنده و خواننده میشود.
میدانیم چند سالی است که کانون سیزدهم آذر را روز مبارزه با سانسور اعلام کرده، رابطه این روز با قتلهای زنجیره یی و سانسور چیست؟ به نظر شما اساسا تعیین یک روز نمادین برای مبارزه با سانسور چه اثراتی دارد؟
گوش اگر گوش تو و ناله اگر نالهی من
آن چه البته به جایی نرسد فریاد است.
این جا دیگر خودم را سانسور نمیکنم.
خودتان چه پیامی برای این روز دارید؟
ایستادگی و نوشتن و گفتن بی محابا و اعتقاد به وظیفهی آگاه سازی.
خانم بهبهانی، چند روز دیگر وارد ماه آذر میشویم. “آذر” شما را به یاد چه چیزهایی میاندازد؟
ایام هجر را گذراندیم و زنده ایم
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود.
در فصل پاییز به یاد قتلهای زنجیرهای (کشتار فجیع فروهرها و کانونیها) و هم چنین قتل علی اکبر سعیدی سیرجانی و حمید حاجی زاده (شاعر کرمانی) و فرزندش میافتم. البته روز دانشجو (شانزده آذر) نیز فراموش ام نخواهد شد و مگر فصلهای دیگر فراموشام شده است؟
معمولا این سوآل در ابتدای گفت و گو طرح میشود. اما من بخش خوشمزهتر را برای پایان گذاشته ام. احوال تان چه طور است؟ این روزها چه میکنید؟
با پیری مبارزه میکنم. میکوشم خود را جوان تر از آن چه هستم نشان دهم. هنوز انتخاب لباس و حفظ ظاهر را تا حد ممکن فراموش نکرده ام. روزگاری به من گفته بودند که زینت المجالس هستی. جواب دادم که خدا را شکر که نفرت المحافل نیستم. همیشه خواستهام که مایهی شادی دوستان خواه یاران کانونیام یا دیگران باشم نه باعث تاثرشان. بنابراین باید بگویم:
از پا فتاده ام و بر پا
صد ساله مرده ام و بر جا.