عبیدزاکانی رساله ای دارد به نام “ رساله ده فصل” که در آن معانی واقعی برخی کلمات را نوشته است. سه فصل آن را برایتان به روز کردیم. بخوانید و خودتان هم اگر خواستید با آنها عبارت مناسب و کوتاه بسازید.
الفصل الاول
الدنیا: بیت ما.
العاقل: ما.
الدشمن: هر که جز ما باشد.
الکامل: هر که ما منصوب نمائیم.
الآدم: یاران ما.
الدانشمند: هر که با ما نشیند.
الفکر: آنچه از ما صادر شود.
الجاهل: هر کس ما را عیب کند.
العالم: دوران جوانی ما.
المدرس: آنکه ما را عالم داند.
المفلوک: دشمن.
دارالتعطیل: هیات دولت.
الخراب: قوه قضائیه.
المستهلک: شورای نگهبان.
المستمری: پولی که بدهیم تا ما را بستایند.
الچک: آنچه عشق ما را در دل مردم روشن کند.
الساندیس: آب حیات.
الدولار: آنچه عشق ما در دل خلق ها شعله ور نماید.
الفشار: دهیم تا بصیرت حاصل شود.
فصل الثانی
یاجوج و ماجوج: هر کس به دیدار آقا آید.
الربانی: آنکه معامله شکر کند.
المصباح: شیئی که ما را راست گرداند.
عمودالفتنه: ملت.
الفتنه: هر چه مردم کنند.
الخواص: یاران دیروز و دشمنان امروز.
العوام: نخبگان.
الحق: آنچه خداوند از قول ما فرماید.
الچکمه: چون نسوان پوشند فتنه شود و چون رجال پای افزار کنند، فتنه خوابانند.
الواردات والصادرات: فعل الدولت.
زلزله الساعه: چون امام جمعه دهان گشاید.
المنکر والنکیر: بازجو و بطری.
العامل: وزیر و وکیل و قاضی.
الغنیمت: آنچه از خانه زندانی برند.
الرعشه: چون قاضی بیند بر او نازل شود.
الزرد: شلوار مامور چون یک میلیون معترض بیند.
الشریف: موهوم.
الگرگ: مامور اجرای احکام.
الکاسب: آنکه حب ولایت بر او داخل شود.
المشتری: غارت شده.
السارق: یار وفادار برادران.
الافسر: دربازکن بطری.
التیمسار: عمده خر بطری.
السردار: آنکه در جوانی جان دهد و در پیری جان بستاند.
الدریادار: آنکه آب را گل آلود کند و ماهی بازداشت نماید.
السردار جوانی: آنکه هر چه به دهانش رسد گوید.
السردار عباسی: المحب الیتجاوزون فی الفیلم والسینما
فصل الثالث
القاضی: آن که هم قسم دروغ خورد و هم وعده نادرست دهد.
نائب القاضی: مجرم سابق.
الدادستان: آنکه داد دولت از مردم ستاند.
الوکیل: متهم.
المتهم: مجرم.
العدل: ترازویی که سی سال است خراب شده و تعمیر نکنند.
الهیئت منصفه: دشمنان متهم.
الراست: آنکه به چپ رود و راست نگوید.
الچپ: بزرگ شود و راست شود.
الکارگزار: آنکه دائم به ساعت نگاه کند و منتظر بماند تا تمام شود.
شاکی: باجناق قاضی.
اللباس الشخصی: آنکه او را بگیرند و بزنند و زندان کنند تا بگیرد و بزند و زندان کند.
البهشت: مکانی خوش باشد با مردمانی ناخوش.
الحلال: ربا و دروغ و ریا و تهمت و سایر امور خیر.
بیت المال: ملک طلق آقا.
المصلحت: آنچه تشخیص ندهند تا قدرت تشخیص را از دست بدهند.
النظام: جمیع مشکلات.
الحکومت: یک دم دراز کلفت، دو پای کوتاه، یک دست آویزان، مقدار زیادی شکم و مغزی خالی به نام دولت.
الجمهور: کتک خورده.
الشورای نگهبان: زیر خاکی.
الوخیم: اوضاع معمول.
الدرک الاسفل: آخور آخری.
البیت: آخور فعلی.
الرشوه: مجازات کسی که کارش به دولت بیافتد.
الخوشبخت: آنکه شکمی بزرگ و سری کوچک و چشمی نزدیک بین و گوشی ناشنوا بدارد.
الخطیب: دروغگویی که حقوق بگیرد.
الواعظ: دروغگویی که با صدای بلند دروغی را تکرار کند.
الشورای نگهبان قانون اساسی: چهار دروغ در یک محل.