اخلاق الولایت (قسمت اول)

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

عبیدزاکانی رساله ای دارد به نام “ رساله ده فصل” که در آن معانی واقعی برخی کلمات را نوشته است. سه فصل آن را برایتان به روز کردیم. بخوانید و خودتان هم اگر خواستید با آنها عبارت مناسب و کوتاه بسازید.

 

الفصل الاول

الدنیا: بیت ما.

العاقل: ما.

الدشمن: هر که جز ما باشد.

الکامل: هر که ما منصوب نمائیم.

الآدم: یاران ما.

الدانشمند: هر که با ما نشیند.

الفکر: آنچه از ما صادر شود.

الجاهل: هر کس ما را عیب کند.

العالم: دوران جوانی ما.

المدرس: آنکه ما را عالم داند.

المفلوک: دشمن.

دارالتعطیل: هیات دولت.

الخراب: قوه قضائیه.

المستهلک: شورای نگهبان.

المستمری: پولی که بدهیم تا ما را بستایند.

الچک: آنچه عشق ما را در دل مردم روشن کند.

الساندیس: آب حیات.

الدولار: آنچه عشق ما در دل خلق ها شعله ور نماید.

الفشار: دهیم تا بصیرت حاصل شود.

 

فصل الثانی

یاجوج و ماجوج: هر کس به دیدار آقا آید.

الربانی: آنکه معامله شکر کند.

المصباح: شیئی که ما را راست گرداند.

عمودالفتنه: ملت.

الفتنه: هر چه مردم کنند.

الخواص: یاران دیروز و دشمنان امروز.

العوام: نخبگان.

الحق: آنچه خداوند از قول ما فرماید.

الچکمه: چون نسوان پوشند فتنه شود و چون رجال پای افزار کنند، فتنه خوابانند.

الواردات والصادرات: فعل الدولت.

زلزله الساعه: چون امام جمعه دهان گشاید.

المنکر والنکیر: بازجو و بطری.

العامل: وزیر و وکیل و قاضی.

الغنیمت: آنچه از خانه زندانی برند.

الرعشه: چون قاضی بیند بر او نازل شود.

الزرد: شلوار مامور چون یک میلیون معترض بیند.

الشریف: موهوم.

الگرگ: مامور اجرای احکام.

الکاسب: آنکه حب ولایت بر او داخل شود.

المشتری: غارت شده.

السارق: یار وفادار برادران.

الافسر: دربازکن بطری.

التیمسار: عمده خر بطری.

السردار: آنکه در جوانی جان دهد و در پیری جان بستاند.

الدریادار: آنکه آب را گل آلود کند و ماهی بازداشت نماید.

السردار جوانی: آنکه هر چه به دهانش رسد گوید.

السردار عباسی: المحب الیتجاوزون فی الفیلم والسینما

 

فصل الثالث

القاضی: آن که هم قسم دروغ خورد و هم وعده نادرست دهد.

نائب القاضی: مجرم سابق.

الدادستان: آنکه داد دولت از مردم ستاند.

الوکیل: متهم.

المتهم: مجرم.

العدل: ترازویی که سی سال است خراب شده و تعمیر نکنند.

الهیئت منصفه: دشمنان متهم.

الراست: آنکه به چپ رود و راست نگوید.

الچپ: بزرگ شود و راست شود.

الکارگزار: آنکه دائم به ساعت نگاه کند و منتظر بماند تا تمام شود.

شاکی: باجناق قاضی.

اللباس الشخصی: آنکه او را بگیرند و بزنند و زندان کنند تا بگیرد و بزند و زندان کند.

البهشت: مکانی خوش باشد با مردمانی ناخوش.

الحلال: ربا و دروغ و ریا و تهمت و سایر امور خیر.

بیت المال: ملک طلق آقا.

المصلحت: آنچه تشخیص ندهند تا قدرت تشخیص را از دست بدهند.

النظام: جمیع مشکلات.

الحکومت: یک دم دراز کلفت، دو پای کوتاه، یک دست آویزان، مقدار زیادی شکم و مغزی خالی به نام دولت.

الجمهور: کتک خورده.

الشورای نگهبان: زیر خاکی.

الوخیم: اوضاع معمول.

الدرک الاسفل: آخور آخری.

البیت: آخور فعلی.

الرشوه: مجازات کسی که کارش به دولت بیافتد.

الخوشبخت: آنکه شکمی بزرگ و سری کوچک و چشمی نزدیک بین و گوشی ناشنوا بدارد.

الخطیب: دروغگویی که حقوق بگیرد.

الواعظ: دروغگویی که با صدای بلند دروغی را تکرار کند.

الشورای نگهبان قانون اساسی: چهار دروغ در یک محل.