کلمات کماکان دار میشوند. میله میشوند.
شاید اولینبار تیم امنیتی حاکم بر روزنامهی کیهان بود که پروندهها را عمومی میکرد و به شکل داستانهای دنبالهدار، ابتدا برای روشنفکران و دگراندیشان جرم میتراشید تا در ادامه، کلمات معصوم، تبدیل به حکم قاضی و حیلهی مامور امنیتی بشود برای سربهنیست کردن بیپناهانی به نام نویسنده.
کیهان که دیر زمانیست با نام سرپرست گویا دائماش، حسین شریعتمداری، شناخته میشود؛ خیلی زود دست به کار پرورش نیروهای نو شد. از توابان تا جوانان جامعالشرایط در مکتب کیهان مشق میکردند و پروندهسازی را یاد میگرفتند. شاگردان کیهان، از شناخته شدهتریناش پیام فضلینژاد تا آنهای دیگر که عطر و اسانس اصلاحطلبی دارند، با کیف سوار موجی شدند که از خون دگراندیشان سرچشمه میگرفت. هنوز جنازهی سعیدی سیرجانی، محمد مختاری، محمدجعفر پوینده و… به زبان تاریخ شرمسازی کلماتی را شهادت میدهند که در یک روزنامه، ابزار مدرن آگاهیرسانی، منتشر میشد تا فضا و افکار آمادهی حذف فیزیکیشان بشود.
حالا اما زمانهی دیگریست. عصر سازندهگی به غدهی بدخیم امنیتیها ختم شد. دوران اصلاحات به سرطان جنون دولتی دیوانه رسید تا امروز که زمانهی “تدبیر و امید” پدید آمده. دولت امنیتیهای موجه. دیپلماتها و حقوقدانهای “دوران تازه”. به نظر میرسد دیگر کیهان از سکه افتاده. شریعتمداری بیآبرو شده و به لحن شعار دانشجوهای دوم خردادی “رسالت، کیهان/ دستپروردههای شیطان” به تاریخ پیوستهاند و دوران بازنشستهگی و فسیلی و پیوستن به موزه را میگذرانند. شریعتمداری و یاران دیگر پروژهی سوخته و لو رفتهی امنیتی هستند. اگر ترسی میسازند و هو و جنجالی دارد از گذشتهی مخوف و تاریکشان میآیند. برادر حسین و فرزنداناش، پیام و دیگران، در دورهای چنان زیست زیر نورافکن را به اجبار تجربه کردند که امروز چون پیرلاتهای پنبهای نه تیغشان چنان که باید برّنده است و نه ساطورشان چون سابق شقه میکند. کیهان رونقی ندارد که کیهان ِ بچهها به صد شکل تکثیر شده.
زمانهای دیگر است. کِشت پنبه تجارتی پر سود شده. بچهها، با نمای امروزی، لباس مد روز و صورت شش تیغ، در اول صف ایستادهاند. یکی گردنبند بتمن بر گردن انداخته و طرفدار هالیوود و بازار آزاد آمریکایی است و دیگری “فروغ” را مادرم میخواند و بر تارک صفحهی آمریکایی فیسبوکاش تصویری درخشان از “احمد شاملو” میدرخشد. زمانهی پوکربازهاییست که رو بازی نمیکنند. در زیر لایهی طلایی هالیوود و روشنفکران آبرومند، برای هر آنکس که مستقل بوده و مستقل مانده، شیشکیهای فرهنگی میبندند. یکی نشانی منزل “ابراهیم گلستان” را زیر عنوان “محلهی ثروتمندان” به مخاطب میدهد تا لابد در پی ایجاد خشم طبقاتی دلخواه، او را “نشانهی انحطاط فرهنگی” بخواند و دیگری از میان صد حرف “رضا براهنی” آن را که میخواهد بولد و برجسته میکند که “از جمهوریاسلامی دلخور نیستم!” آن یکی هم از راه میرسد و “ناصر تقوایی” را پروردهی اقتصاد دولتی میخواند که در زمانهی “بازار آزاد تدبیر و امید” پیش پای “هنرمندانی مستقل” مثل “دهنمکی”! قربانی شده و باید مرگ را بپذیرد. تمام اینها که در بالا آمد قصه و افسانه و فانتزی نیست. محصولات فرهنگی ژورنالیسم امروز است. از کیهان ِ ولایت و زیر دست “برادر حسین بازجو” هم بیرون نیامده. کار ِ “بچههای امروز” است با گردنبند بتمن و عکس شاملو و چهگوارا بر سینه!
رسانههای امنیتی، برعکس کیهان ِ کهنه، با ظاهر شیک و امروزیشان، پرونده میسازند و منتشر میکند تا آنسوی زمین کسانی که اهل فرهنگ هستند، به جان هم بیفتند. مصاحبهی “براهنی” که منتشر میشود، مترجمی نشانی خط پایان و طناب دار را به شاعر تبعید شده میدهد و شاعری دیگر، از اهالی تبعید، با ابتداییترین برنامهی فتوشاپ بر چهرهی درهمشکستهی “براهنی” خط قرمز نقاشی میکند. انگار که بر فراز همهشان، رستاخیز روحالله خمینی را به تماشا نشستهایم که چند سالی پس از استقرار نظام ولایتاش گفت “ به ایرانیهای خارج کشور کاری نداشته باشید. آنها آنقدر به جان هم میافتند که برای ما خطری ندارند!” حالا آنها که رنج تبعید و مهاجرت را بر دوش و چهره دارند و بیرون آمدهاند تا شاید حرفی دیگر بزنند، بازیچهی رسانههای مشکوک امنیتی هستند و داخل زمین “تدبیر و امید” گل به خودی میزنند.
بچههای کیهان، فرزندان بیشناسنامهی این زمانه، که گرچه با بدان، شاملو و براهنی و دیگران، نشستهاند اما خاندان نبوت و ولایتشان را گم نکردهاند، موذیانه مهره میچینند و بعد به تماشای نبرد خونین دیگران مینشینند. کسانی که مثل برادر حسین وصل به قدرت اصلی نیستند و در شمایل بازجو مخوف به زندانهای وزارتخانه نمیروند اما پادویی قدرت را میکنند تا در دوران دونپرور به عنوان ژورنالیست و هنرمند در جامعه معرفی و مطرح بشوند. بازجوی امروزی “براهنی” پس از انتشار مصاحبه مینویسد “ باید تفاوت شاملو با شبهروشنفکرانی ترسو و فراری مثل براهنی را روشن میکردم.” پیام متاسفانه چون دوران قتلهای زنجیرهای، “دیگر روشن نیست.” در دوران برادر حسین و حاج سعید، یکی پروندههای قطوری از عقاید خطرناک و انحرافهای اخلاقی میساخت، تا دیگری به حکم شرعی روحانیای، گلوی دگراندیشی را فشار بدهد. اما در این دوره، چراغ خاموشها سالار زمین هستند. با مهرهی در خاک رفتهی شاملو بازی میکنند تا دیگران باقی مانده در زمین را اوت بکنند. سنگی در برکهای بیخبر میاندازد و از موج و بلوای ادامهاش کیفور میشوند. دیگر قرار نیست امنیتیها به شکل بدوی تنها را کاردآجین بکنند. دوران خشونت عریان سرهنگها به سرآمده و دیپلماسی حقوقدانها رسم بازی را تعیین میکند؛ ایجاد جنگ بین اهالی فرهنگ تا از پس عقدههای قدیمی و کینههای کور به بهانهای یکدیگر را بدرند. نفرتی که بر روزگار برادر حسین و شاگرداناش سایه انداخته، درس عبرت امنیتیهای امروز است. همهچیز را مثل جشن هالووین دیزاین میکنند تا هیچکس، هیچکس را نشناسد. هرکس نقش دیگری را بازی میکند. دکهها و سایتها پر از “کیهان ِ بچهها”ست. بچههای امروز. شیک و ادکلن زده. شش تیغه. با تصاویری آبرومند بر دست و کلماتی گرانقدر که چون بر زبان میچرخد و از هزارتو ایدئولوژی و التزام عملی به نظام میگذرد؛ میشود دار. میشود میله. داری که اهالی فرهنگ در ذهن برای هم میبافند و میلههایی از جنس خطهای قرمز برنامهی ابتدایی فتوشاپ.