انتشار مصاحبهای با علی مطهری٬ نماینده اصولگرای مجلس هشتم با خبرگزاری وابسته به سپاه پاسداران فارس٬ با استقبال بسیاری از نیروهای نزدیک به جنبش سبز و اصلاحات مواجه شد. حجم به اشتراکگذاری این مطلب در شبکههای اجتماعی مجازی و بازنشر آن در سایتهای نزدیک به جنبش سبز خود گواهی بر این مساله است.
اما این استقبال از سخنان مطهری٬ کمکم حالتی شیفتهوار به خود میگیرد و برخی را در خیال خام آن میاندازد که علی مطهری نیز به جرگه منتقدان سبز حکومت پیوسته است. تنها دلیل این مساله نیز چیزی نیست جز انتقادات تند و تیز مطهری از محمود احمدینژاد. گویا در روزهای اخیر احمدینژاد تبدیل به اسم رمزی شده است که هر انتقادی از وی٬ منتقد را در صف آزادیخواهان قرار می دهد. نقد احمدینژاد٬ همچون شعلههای آتشی که برای سیاوش افروخته شده بود٬ گواهی بر پاکی منتقد خواهد بود.
در این میان کسی هم به دیگر سخنان فرد منتقد دقت نمیکند؛ اگر علی مطهری همچنان منکر تقلب در انتخابات است٬ اگر اعتراضات پس از انتخابات را فتنه میداند٬ اگر بیتوجه به قدرت فائقه آیتالله خامنهای٬ مقصر اصلی را احمدینژاد معرفی میکند٬ آیتالله منتظری را ساده مینامد و…. برای بعضی مهم نیست٬ نکته مهم تنها این است که او از “احمدینژاد” انتقاد میکند.
در این میان البته کسی پاسخ نمیدهد که اگر تنها با توجه به گزیدهای از صحبتها میتوان آب توبه بر سر افراد ریخت٬ چرا کسی از یاران مشایی تقدیرنمیکند؟ مگر آنان در تلاش نیستند که با تقدیم برخی آزادیهای اجتماعی٬ قدرت را در کف خویش گیرند؟ مگر آنها در تلاش نیستند تا از نفوذ اسلام سیاسی بکاهند؟ و آیا همین «جریان انحرافی» نیست که با تئوریهای خویش٬ در پی قبض قدرت ولی مطلقه فقیه است؟
اگر امروز کسی سخنان نزدیکان مشایی را - به حق ـجدی نمیگیرد٬ باید توجه داشته باشد که به همان اندازه سخنان امثال مطهری هم بیمبناست. ناحق بودن سخنان اطرافیان مشایی٬ تنها به دلیل انتساب آنان به احمدینژاد نیست٬ بلکه به دلیل آن است که عملکرد ۶ سال گذشته آنها به خوبی نشان داده که چند مرده حلاجاند.
شکی نیست که بسیاری از منتقدان٬ احمدینژاد را به چشم “دشمن” مینگرند و کم نیستند افرادی که ریشه همه مصایب و بدبختیها را از چشم او میبینند. نگارنده نیز بر این باور نیست که احمدینژاد تنها یک عروسک خیمهشببازی است و اختیاری از خود ندارد. بلاشک سهم احمدینژاد در فجایعی که در سالهای گذشته بر ایرانیان نازل شده٬ کم نیست.
اما نباید فراموش کرد که مشکل تنها در احمدینژاد نیست. چه کسی با بسیج نهادهای نظامی ـ امنیتی٬ احمدینژاد را به قدرت رساند؟ کی در نمازجمعه رسما دستور به کشتار معترضان داد؟ چه کسی در دوران اصلاحات تمامی نهادهای فرودست را وا داشت تا هر طرح و لایحه اصلاحی را در نطفه خفه کنند؟ چه کسی دستور تعطیلی روزنامهها را داد؟ و… بگذریم از اینکه برای برخی دهه ۶۰ گویا واقعا دههای طلایی است و آنهمه کشتار و سرکوب و اعدامهای فلهای و… از خاطر همه فراموش شده است.
متاسفانه برخی استقبالها در عالم سیاست معنای خاص خود را دارد. در دو سال گذشته٬ اتفاقی که رخ داد آن بود که آیتالله خامنهای پرده از چهره کشید و خود به مثابه عضو یک جناح سیاسی که قدرت نظامی را نیز در اختیار دارد٬ فعالانه وارد میدان بازی شد.
البته در عالم سیاست باید از سخنان مطهری هم استقبال کرد و از آن برای پیشبرد اهداف خود استفاده کرد٬ اما نباید فراموش کنیم که این سخنان توسط یک “اصولگرای معتقد به ولایت مطلقه فقیه” بیان میشود که بزرگترین نقدش به جریان احمدینژاد٬ اعتقاد آنان ـ از نظر وی ـ به “لیبرالیسم فرهنگی” است.
برای دموکراسیخواهان ایرانی حیف است که به بهانه انتخابات مجلس و به دست آوردن چند کرسی توسط افرادی که هر روز گوی سبقت را در برائت جویی از “فتنه” از هم میربایند٬ عامل اصلی را فراموش کنند. اکنون که دیکتاتور بزرگ خود را در سیبل قرار داده است٬ او را به راحتی رها نکنیم.