یاد یاران

نویسنده

» یادی از محمود محمودی خوانساری

صدای جاودان ایران زمین…

رجا محمدی

کمبود منابع موثق جهت تحقیق، خصوصا درارتباط با شرح زندگی هنرمندان کشورمان همواره اهالی تحقیق ومطالعه را آزرده است؛ تا آنجا که گویی برخی از آنان اصلا وجود خارجی نداشته اند و یا پنداری درسنین ابتدایی حیات بدون دستیابی به مهمی دست از دنیا کشیده اند! این معضل شاید در مورد هنرمندان‫، خصوصا نسلهای قدیمی تر،بدلیل پایبندی به اصول اخلاقی نظیر تواضع و یا گوشه نشینی و البته بی توجهی ما ایرانیان به آنان در دوره حیاتشان بیشتر نمود پیدا میکند.غرض اینکه هنگام تهیه نوشته ای بمناسبت بیست وپنجمین سالروز خاموشی هنرمند ارزنده محمود محمودی خوانساری درمضیقه اطلاعات معتبر وکافی دررابطه با خدمات هنری و زندگی شخصی وی قرارگرفتم. بحث در ارتباط بااین نقیصه که امروز صورت خصوصیت بخود گرفته مجالی دگر می طلبد که امیدوارم در آینده بدان بپردازم‫.

 محمود محمودی خوانساری در سال ۱۳۱۲ شمسی در محله ری سانشهر خوانسار از توابع استان اصفهان از پدرومادری که اهالی شهر همواره از آنان بنیکی یاد کرده اند دیده بجهان گشود.بنابراین طبیعی ست که خوی انساندوستی از خصایص بارز محمودی خوانساری شمرده میشود.هنوز تحت آموزش زبان عربی و تعلیمات دینی نزد پدر روحانیش بود که در ۱۳سالگی وی را ازدست میدهد وهمراه دایی خود جهت کار وتحصیل در دبیرستان ادیب، روانه تهران میگردد.شوق وعلاقه ذاتی نسبت به زمزمه اشعار فارسی او را دمی آرام نمیگذارد تا اینکه در همین ایام با هنرمندانی چون:ناصر مسعودی وقاسم جبلی آشنا میگردد واین آشنایی پای او را به محافل هنری با حضور افرادی چون، جهانگیرملک، اکبرگلپایگانی، شاپورنیاکان وپرویز یاحقی باز مینماید تا برای اولین بار همراه آنان به اجرای برنامه در رادیو نیروی هوایی بپردازد. در سال ۱۳۳۵ و پس از اتمام خدمت سربازی با استاد فقید ابوالحسن صبا ملاقات مینماید و نزد ایشان به فراگیری ردیف موسیقی ایرانی میپردازد.خود محمودی در این خصوص میگوید:در سال ۳۵ بود که با استاد بی همتای موسیقی و انسان عالیقدر شادروان ابوالحسن صبا آشنا شدم و این آشنایی با اینکه دیری نپایید در زندگی من تاثیر زیادی گذاشت.تشویق استاد با وجود عدم تمکن مالی ام مرا دلگرم میساخت…مرگ صبا پس از مرگ پدرم مهلکترین ضربه را به من وارد کرد. درسال ۱۳۳۶ و پس از مرگ صبا مدتی به شیراز رفت و از سال ۱۳۳۷تا ۱۳۳۹ در شیراز زندگی کرد.دراین مدت به اجرای برنامه در رادیو شیراز پرداخت که اسباب شهرت وی را نیز فراهم کرد.شایان ذکر است که مدتی از معلومات افرادی چون :دکتر منوچهر جهانبگلو و کمال دهگان و حبیب شاطرجی نیز بهره مند شد.در سال ۱۳۳۹ به توصیه جهانگیر ملک نزد داریوش پیرنیامؤسس برنامه گلهااز وی جهت همکاری با گلها دعوت بعمل آمد و مجددا به تهران بازگشت.اولین اجرای محمودی در گلها برگ سبز شماره ۶۵ به همراه تارفرهنگ شریف بود و پس از آن اجرا، آثار متعددی در گلها با همیاری دیگر هنرمندان از خود بجای گذاشت.نکته شایان ذکر اینکه محمودی از ابتدای فعالیتهای هنریش تنها به اجرای آواز پرداخته بود، اما در سال ۱۳۴۸در مجموعه برنامه هایی با عنوان نوایی از موسیقی ملیکه با همت دکتر منوچهر جهانبگلو پایه ریزی شد به اجرای ترانه نیز مبادرت نمود.اولین و شاید ماندگارترین ترانه وی اثری بود با نام مرغ شباهنگبا آهنگ استاد فقیداسدالله ملکوکلام رحیم معینی کرمانشاهیدر مایه افشاری.همین اثر سبب ایجاد الفتی ناگسستنی میان او واسدالله ملک گشت.در همین رابطه، محمودی میگوید:گویا من و ملک همزاد و مترادفیم؛هرکس به محض دیدار من سراغ او را میگیرد وبا دیدن ملک،جویای محمودی میشود.محمودی تا سال ۱۳۵۸ در رادیو همراه با سایر موسیقیدانان به هنرنمایی پرداخت که ذکر همه آن آثار در این مقال نمینگنجد.با وجود اینکه بسیار انسان خانواده دوستی بود هرگز ازدواج نکردو تمام هم خود را صرف نگهداری از مادر پیر و رسیدگی به خواسته های خواهران وبرادرانش کرد.وی در سال ۱۳۶۶ بر اثر عارضه قلبی چشم از دنیا فرو بست و در قطعه ۱۰۱ بهشت زهرا در تهران بخاک سپرده شد.برخی آثار مثبوت محمودی ازمیان بیش از دویست اثرش به شرح ذیل میباشد‫:

الف- گل های رنگارنگ شماره های ۲۴۱ (ب) در مایه دشتی و غزلی از رهی معیری با مطلع (آنقدر باآتش دل ساختم تا سوختم)/ ۲۹۱ در شور با شعری از عماد خراسانی (ماییم و دلی پرخون از جور پری رویی)/ ۴۵۲ دستگاه همایون (حدیث درد من گر کس نگفت افسانه ای کمتر)/ ۴۸۴ سه گاه با شعری از رهی معیری (شب یار من تب است و غم سینه سوز هم)/ ۴۸۸ در شور با غزلی از حافظ (ما بی غمان مست دل از دست داده ایم)/ ۴۹۲ شوشتری منصوری با شعری از پژمان بختیاری (ما هم شکسته خاطر و دیوانه بوده ایم)/ ۵۱۲ افشاری و شعری از رهی معیری (دور از تو هر شب تا سحر گریان چو شمع محفلم)/ ۵۲۷ ماهور و غزلی از موید ثابتی (دیریست تا به دیر مغان جا گرفته ایم)/ ۵۲۹ الف و ب شوشتری منصوری و غزل پژمان بختیاری (دل زشوق گریه ای مستانه می سوزد مرا)/ ۵۳۳ شور و غزلی از حافظ (ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد)/ ۵۴۰ دستگاه نوا و غزلی از حافظ و سعدی (زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت/ تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی)/ ۵۵۰ افشاری با شعری از قاآنی (دل شکسته من آتش است اثر دارد)/ ۵۴۴ دشتی و غزلی از سعدی (آن نه روی است که من وصف جمالش دانم)/ ۵۶۰ چهارگاه با غزلی از حافظ (مژده ای دل که دگر باد صبا باز آمد)/ ۵۶۴ سه گاه با غزلی از سعدی (آن را که غمی چون غم من نیست چه داند) و دیگر آوازهایی که شماره های آن بر نگارنده مجهول است.

ب _ گل های تازه شماره های ۳ آواز دشتی و شعری از شهریار (از زندگانی ام گله دارد جوانی ام)/ ۹ سه گاه و غزلی از حافظ (چه مستی است ندانم که رو به ما آورد)/ ۱۲ سه گاه و شعری از سایه (شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت)/ ۱۷ بیات ترک با غزلی از ابوالحسن ورزی (با بهار آمد و آورد بوی تو)/ ۱۹ افشاری با غزلی از حافظ (نماز شام غریبان چو گریه آغازم)/ ۲۰ شور با شعری از شهریار (باز امشب ای ستاره تابان نیامدی)/ ۲۷ با غزلی از علی اشتری (عمری زسوز آتش هجران گریستم)/ ۳۰ شوشتری و شعری از حافظ (الا ای آهوی وحشی کجایی)/ ۴۴ شوشتری و شعری از حافظ (دل از من برد و روی از من نهان کرد)/ ۴۷ مخالف سه گاه و غزلی از یغمای جندقی (نگاه کن که نریزد دهی چو باده به دستم)/ ۵۷ ابوعطا و شعر شهریار (به اختیار دلی برده چشم یار از من)/ ۶۳ ماهور و غزلی از شهریار (امشب ای ماه به درد دل من تسکینی)/ ۷۰ دشتی و شعری از حافظ (به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم)/ ۷۶ سه گاه و شعری از عراقی (بیا بیا که نسیم صبا می گذرد)/ ۸۶ همایون و شعری از سعدی (ای زلف تو هر خمی کمندی)/ ۱۱۵ ماهور و شعری از حافظ (صحن بستان ذوق بخشی و صحبت یاران خوش است)/ ۱۱۸ شور و غزلی از عبار همدانی (روزی که کلک تقدیر در پنجه قضا بود)/ ۱۳۰ دشتی و غزلی از سایه (چشم گریان تو نازم حال دیگرگون ببین)/ ۱۳۲ ابوعطا و شعری از حافظ (در همه دیرمغان نیست چو من شیدایی)/ ۱۳۵ سه گاه و شعری از حافظ و باباطاهر (یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود)/ ۱۳۷ بیات ترک و غزلی از حافظ (دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم)/ ۱۴۱ بیات اصفهان و شعر حافظ (با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی)/ ۱۴۵ سه گاه و شعر عماد خراسانی (چیست این آتش سوزنده که در جان من است)/ ۱۴۸ افشاری و شعر سعدی (هر شب اندیشه دیگر کنم و رای دگر)/ ۱۵۲ شور و شعری از سعدی (بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست)/ ۱۶۸ ماهور با شعری از سعدی (سلسله موی دوست حلقه دام بلاست)/ ۱۸۳ سه گاه و شعری از حافظ (چه بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست)

ج- برنامه برگ سبز با شماره های ۵۶ نخستین آوازگل های محمودی خوانساری به همراه تار فرهنگ شریف/ ۶۵ سه گاه و شعری از حافظ (دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم)/ ۷۹ بیات زند و شعری از عراقی (من از تو روی نپیچم گرم بیازاری)/ ۸۲ سه گاه و شعری از حافظ (دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود)/ ۸۸ همایون، شوشتری و غزلی از رهی معیری (شب یاد من تب است و غم سینه سوز هم)/ ۹۴ شور وشعری از تولام وفا (ای که داری به من از مهر نهانی نظری)/ ۹۹ سه گاه و غزلی از فروغی بسطامی/ ۱۰۲ ابواعطا و غزلی از همای شیرازی و نواب صفا (لب تشنه ام ساقی به من زان آب آتش زا بده)/ ۱۰۵ افشاری با مطلع (یاران غمم خورید که غمخوار مانده ام)/ ۱۰۶ غزلی از مولوی (ما درره عشق تو اسیران بلاییم)/ ۱۰۹ با غزلی از علی اشتری (عمریست تا به پای خم از پا نشسته ایم)/ ۱۳۴ شوشتری، منصوری و شعری از دنیا! (قصه غصه عشاق جهان)/ ۱۴۹ شور و دشتی و شعری از سعدی (ای خردمند که گفتی نکنم چشم به خوبان)/ ۱۶۵ سه گاه و شعری از سعدی (بخت آیینه ندارم که در او می نگری)/ ۱۶۶ بیات اصفهانی و غزلی از رهی معیری (چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی)/ ۱۷۹ شور و غزلی از حافظ (رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید)/ ۲۵۴ شور و شعر مهستی گنجوی و ابوالحسن ورزی (در فغانم از دل دیر آشنای خویشتن)/ ۲۶۲ ابوعطا و غزل طبیب اصفهانی (غمت در نهانخانه دل نشیند) و چندین برنامه بدون شماره دیگر که صرف نظر می شود.

د- برنامه شاخ گل شماره های ۱۲۶ شور و شعر شیخ بهایی (ساقیا بده جامی زان شراب روحانی)/ ۳۷۷ شور و غزلی از سعدی (دوش بی روی تو آتش به سرم بر می شد)/ ۳۸۸ دشتی و شعری از سعدی (ندانست به حقیقت که در جهان به که مانی)/ ۳۹۸ سه گاه و شعری از حافظ (من ترک عشق و شاهد و ساغر نمی کنم)/ ۴۱۰ افشاری و شعری از هادی رنجی (ما را دل از کشاکش دنیا شکسته است)/ ۴۵۸ بیات ترک و شعری از رفیق اصفهانی (دلم شادم که با او همدم و همخانه خواهم شد) و چندین برنامه بی شماره مجهول دیگر.

نقل قولها راجع به این هنرمند ارزنده بسیار است اما بهتر دیدم به ذکر برخی اکتفا نمایم و از آنجا که خود شاهد دوستی وصمیمیت استاد ارجمندم اسدالله ملک و محمودی خوانساری بودم اولین یادنامه را به استاد ملک اختصاص میدهم…

“حکایت من و محمودی “

دربین هنرمندان موسیقی کشور، شاید هیچکس به اندازه ی بنده – به خصوص از سال 50 به بعد با محمودی نزدیک و صمیمی نبود. زیرا رابطه ی ما فقط منحصر به همکاری هنری نبود. بلکه رفاقتی همه جانبه بود با این حساب اگر بخواهم درتمام زمینه ها راجع به او سخن بگویم مطلب بسیار طولانی می شود . خوشبختانه در این کتاب هم راجع به شخصیت معنوی و هم راجع به مقام هنری محمودی سخن بسیار گفته شده و می توان گفت تقریباً حق مطلب ادا گشته. پس بنده فقط می پردازم به نقل ماجرای آشنایی ام با محمودی عزیز و حاطراتی که از او دارم. باری ، محمودی در آن ایام که خدمت سربازی را می گذراند، بعد از ظهرها گاهی به محل کلاس برادرم ( آقای حسین ملک ) می آمد. اغلب هنرمندان بزرگ مملکت هم می آمدند و محمودی در آن محافل دوستانه گهگاه اوازی می خواند و با صدای جادوئی اش همه را شیفته ی خویش می ساخت. 12 ساله بودم که برای اولین بار آن جا محمودی را دیدم. آن روز حتی تصورش را نمی کردم که ممکن است روزی این جوان خوش آواز، و خوش قلب و مهربان یکی از بزرگان هنر این سرزمین گردد و دست سرنوشت بین من و او پیوند همکاری و رفاقتی صمیمانه برقرار نماید. دیدارهای ما چندان تکرار نشد که محمودی برای دوسالی به شیراز رفت و من تقریباً از او بی خبر ماندم. تا اینکه بعدها شنیدم به تهران بازگشته و در برنامه ی گلها با هنرمندانی چون محجوبی، کسائی، عبادی، شهناز، یاحقی، شریف… همکاری دارد. آن روزها با وجود خوانندگانی چون بنان، قوامی، گلپایگانی، بعید به نظر می رسید که محمودی بتواند مطرح شود. اما علیرغم تصور همه، او بسیار زودتراز آنکه می شد باور کرد در فضای موسیقی آن زمان شگفت و همه ی نظرها را به سوی خود جلب کرد . سال ها بعد، هنگامی که محمودی در اوج شهرت و قدرت هنری خود بود من هم به رادیو راه یافتم و درجریان همکاری های رادیویی بود که قصه دوستی ما سر زبان ها افتاد. علاوه بر آثار زیادی که در برنامه ی گلها به اتفاق محمودی اجرا کردیم، هنگامی که بنده و مرحوم دکتر جهانبگلو تصمیم به تهیه ی برنامه ی “ نوایی از موسیقی ملی ” گرفتیم، بر آن شدیم که برای اجرای آوازها فقط از وجود محمودی استفاده کنیم. در این برنامه ها محمودی علاوه بر آوازهای درخشان زیباترین تصنیف های خود را نیز به عالم هنر ارائه داد. از آن جمله مرغ شباهنگ، سکوت مستی، دعای دل، لاله ی پرپر،… که آنها را یکی از یکی زیباتر و عالی تر اجرا نمود. بدین ترتیب طی زمان زندگی محمودی و من به طرز عجیبی به هم پیوند خورد. تا آن جا که اغلب اوقات را باهم بودیم، و صرفنظر از همکاری هنری در زندگی اجتماعی نیز یار و غمخوار یکدیگر بودیم. از فضایل و مکارم اخلاقی محمودی هرچه بگویم کم گفته ام. او یک وجود استثنایی بود. غمخوار همه بود و خودش غمخواری نداشت. اصلاً هرگز به خودش اجازه نمی داد که با اظهار درد و گرفتاری هایش خاطر دوستان را ملول کند. به همین دلیل هیچگاه کسی متوجه نمی شد که او چه مشکلات، گرفتاری ها، و محرومیت های سنگینی را تحمل می کند. محمودی بسیار حساس، فوق العاده قدرشناس، و به طرز غیر قابل توصیفی درکار دوستی با وفا بود. حتی دوستان از دست رفته را فراموش نمی کرد. اغلب شب های جمعه را باهم به مقبره ظهیرالدوله می رفتیم و برای تمام رفتگان، به خصوص انها که از نزدیک به ایشان ارادت داشتیم ( چون حالقی، صبا، محجوبی، تهرانی، رهی معیری… ) فاتحه می خواندیم. یادم هست که یک بار در ظهیرالدوله به من گفت : اسدالله جان عمر من مثل درنا کوتاه است، و زود از دنیا می روم. اما از بس دراین دنیا سختی کشیده ام دیگر از مرگ هراسی ندارم. بلکه هروقت این جا می آیم دلم آرام میگیرد. چون میبینم بالاخره یک روز این تنهایی و غربت من تمام می شود. به او گفتم اگرچه در این دنیا غریب هستی و کسی آنطور که باید دوران ترا، و طبع بزرگ ترا نشناخته، ولی مطمئن باش که همواره با هنر والا و آواز درخشانت دریادها خواهی ماند. به قول مرحوم حسین تهرانی، طلا برای همیشه زیر خاک نمی ماند، و بالاخره خودش را نشان می دهد. محمودی با آنکه از نظر مالی به شدت در مضیقه بود، با آن همه هیچگاه دم نمی زد، و استغنای طبعش اجازه نمی داد به کسی رو بیندازد. پس از تعطیل کارش در رادیو ، و خانه نشین شدن صدمات زیادی کشید و بالاخره در اثر ضربه های شدید روحی و روانی که به شکل های مختلف براو وارد شد از پای درآمد. درباره ی هنر محمودی البته سخن بسیار است و من چون می دانم که دوستان دیگر حق مطلب را ادا کرده اند، لذا از تمامی جنبه های کارش فقط اشاره میکنم به قدرت و استعداد فوق العاده ی او در ساختن و خواندن ضربی های زیبا، آن هم به طور فی البداهه، الحق و الانصاف که بنده درمیان هیچیک از خوانندگان چنین استعداد غریبی در فی البداهه ساختن و خواندن ضربی های زیبا ندیده ام. به هرحال، دوستی با محمودی خوانسازی یکی از افتخارات بزرگ زندگی من است، و از دست دادنش برایم فاجعه ای غیر قابل توصیف که هنوز هم سوزش جانم از آتش فراق او التیام نیافته.

وانش شاد و یادش به خیر

مطلب کوتاهی از هنرمند گرامی آقای محمد میرنقیبی

“یادی از دوست”

روز سوم اردیبهشت 1366 است. به اتفاق عده ای از هنرمندان در منزل یکی از دوستان هنر دوست گردهم جمع شده ایم تا به دیدار هم ساعاتی از ناملایمات روزگار به دور مانده و یاد ایام گذشته را تجدید نمائیم. ناگهان یکی از دوستان خبر درگذشت محمودی خوانساری را می دهد. دقایقی در بهت و حیرت فرو می روم و از شدت تاثر سرم به دوران می افتد. با یک جمع بندی کوتاه در می یابم ضربه ای دیگر بر هنر موسیقی ایران وارد آمد که جبران آن به این زودی ها نخواهد شد.یاد روزهای گذشته و خاطرات و ایامی که در جمع دوستان بودیم و من با آواز پر طنین و اعجاب انگیز او نغمه سرایی می کردم و چه شبها که با او بودم و ساعات به طوری می گذشت که فکر می کردم هنوز اول مجلس انس و الفت است. در حالی که سپیده ی صبحگاهی دمیده و مادر خود فرو رفته و صدای محمودی ما را از خود بیخود کرده و ندانسته در حالت رویایی به سر برده ایم. یاد برنامه ی گلها می افتم که با ضبط آواز سحر آمیز او بر روی نوار از خود بیخود می شدم و مرا به عالم رویایی می برد.باری از آن محفل به منزل بر می گردم و با حالتی جنون آمیز آرشیو کوچک نوار خود را درهم می ریزم تا ببینم چند نوار از او به یادگار دارم. با چشمان بی فروغ و بیمار خود که قادر نیستم روی نوارها را بخوانم به دنبال ذره بین می گردم. بالاخره آنرا می یابم و با ولع خاص اولین نوار از صدای او را پیدا می کنم، برگ سبز شماره 94.

ای که داری به من از مهر نهانی نظری

چه بگویم که تو از حال دلم با خبری

پایان بخش این برنامه سنتور شادروان رضا ورزنده است که او هم نغماتی در افشاری می نوازد. بارها این نوار را تکرار می کنم و با شنیدن اواز محمودی گریستن آغاز می کنم و این صحنه تا دم دم های صبح ادامه داشت. محمودی هنرمندی بود که گوشه ی انزوا را به جنجال و هیاهو ترجیح می داد و از مال دنیا خود را بی نیاز می دانست. استغنای طبع او مانع از این فکر بود که به مال دنیا فکر کند. درویش مسلکی و گوشه گیری را اختیار کرده بود، و به همین دلیل علاقه مندان هنرش کمتر به سراغ او می رفتند. بیشتر به هنر خود و توسعه ی آن فکر می کرد. بارها شاهد بودم که برای شرکت در مجالس و محافل از او دعوت می شد ولی به یک صدم انها پاسخ مثبت نمی داد. و به کرات کاباره دارها به دنبال صدایش بودند تا با رقابت با یکدیگر بتوانند سود بیشتری عاید خود کنند ولی “فلک در چه خیال و ما در چه خیال ” او چندین بار مرا به خانه ی خود که در جوار منزل مادرش در تهران نو بود دعوت نمود و تا واپسین روزهای زندگی تاهل اختیار نکرد. هر بار که او را می دیدم از روزگار و آنچه بر او می گذرد گلایه داشت و همیشه به او گوشزد می کردم و دلداری اش می دادم که خود را با محیط وفق دهد و در غیر این صورت رنج فراوان خواهد برد.اما او زیر بار این حرف ها نمی رفت. راه زندگی خود را به مصداق، رنج خود و راحت یاران طلب انتخاب کرده بود، تا اینکه بالاخره در اثر فشارهای روحی در روز چهارشنبه دوم اردیبهشت 1366 درسن 53 سالگی دیده از جهان فرو بست.

حسن کسائی

“هشتم آبان 1374 “

 بناست دفتر یاد بودی به نام هنرمند فقید محمودی خوانساری طبع و نشر شود. از بنده خواسته اند تا خاطراتی را که از ایشان دارم تقدیم کنم:

 

با عرض تشکر معروض می دارم، محمودی خوانساری هنرمندی شایسته، صاحب سبک و شیوه و روش مخصوص بود. یقین است که این مهم برای هرهنرمندی میسر نیست و حتماً درون مایه ی هنری لازم دارد تا با کوشش و ممارست آن همه لطائف به دست آید.

حرف تحقیق از مقلد نشنوید / کس نگیرد از گل کاغذ، گلاب

دیگر جاذبه و گرمی صدای ایشان بود که اکتسابی نیست، آنهم موهبتی است از طرف حق تعالی که شنونده را تحت تاثیر قرار دهد، و از همه ی اینها که شرح دادم با اهمیت تر شخصیت عالی و ممتاز محمودی خوانساری بود، از صفات بارز او متانت ، وقار و عشق و دوستی نسبت به همه ی انسان ها بود، محمودی همه را دوست می داشت و هرگز از کسی گله مند نبود و نکته ی بسیار با اهمیت اینکه در عین نیازمندی بی نیاز بود و این مطلب بسیار قابل مطالعه است و این جاست که شخصیت ممتاز و زیربنای انسانی و وارسته ی او را هویدا می کند. دریغ و افسوس که چنین هنرمندانی با این روحیه ی ممتاز در جامعه ی ما بسی کمیاب اند، به هر تقدیر روش و بینش و شخصیت او، آبرویی بود برا ی هنر و هنرمند. محمودی با وقار زیست و سربلند از این خاکدان گذشت. یادش به خیر و روانش شاد باد.

با تقدیم احترام – حسن کسائی