گپ

نویسنده
یوسف محمدی

بهزاد فراهانی در گفت و گو با روز

مرگ هنرمند…

 

آقای فراهانی، باز هم نمایشی به صحنه آوردید که متنش را خودتان به نگارش درآورده اید واین بار مونتاژ تازه ای از آثار قبلی اتان به نام “فیروزه”.

بله. البته قبل از هرچیزی من این نکته را یادآوری کنم که من پیش از اینکه خود را بازیگر و یا کارگردان بدانم، به عنوان نویسنده می شناسم. یعنی من در دانشگاه درس نمایشنامه نویسی خوانده ام وعلاقه اول من هم  به  همین رشته تخصصی است که انصافا جزو شیرین ترین وسخت ترین هنرهاست.  این را هم درنظر داشته باش که هر نویسنده ای علاقمند است که بتواند روزی خودش یکی از نمایشنامه هایش را به اجرا درآورد و خوشبختانه این غنیمت نصیب من شده که توانایی اجرای نمایش های خود را داشته باشم.

 

 

قریب به چهارسال از کارگردانی اتان می گذرد. آیا این یک سکوت اعتراض گونه بود ویا مساله دیگر؟

بله. آخرین اجرای من درتئاترشهر مربوط می شود به سال 84. درآن سال من نمایش “دنیای دیوانه دیوانه دیوانه ” را به صحنه بردم وبعدها هرگز این فرصت نصیبم نشد که اجرایی داشته باشم تا امسال و این ماهها. اتفاقات زیادی دراین چهارسال برای من رخ داد تا مانع از اجرای این اثرم شود.

 

چه شد که تصمیم گرفتید “فیروزه” را به صحنه بیاورید؟

حقیقت این است که قصد داشتم قبل از این نمایش اجرایی ازآثار بهرام بیضایی، شاهین سرکیسیان وعباس جوانمرد داشته باشم اما با مشورت و مشاوره دوستان تصمیم گرفتم که آثار خود را به این گونه اجرا کنم.

 

نگاه شما در “فیروزه” از زاویه انتقاد به چرخشی سیاه گونه تبدیل شده است. یعنی تماشاگر از همان ابتدا با ناامیدی شدیدی برخورد دارد که تا انتها ادامه پیدا می کند…

اصلا قصدی برای انتقال چنین مفاهیمی نداشتم. منظور این است که برای مخاطب از قبل طراحی نکردم. این حسی است که اغلب به من می گویند ومن هم همین پاسخ را می دهم که زندگی را دربرابر چشمانتان می بینید. برشی از زندگی وواقعیت و این بسیار تلخ است. چرا؟ چون اجتماع هرروز سیاه ترازقبل است.

 

قهرمان داستان شما “فیروزه” است، اما با شروع نمایش وبه تدریج این شخص به حاشیه می رود.

فیروزه عنوان همه قهرمانان این اپیزودها هستند. با دقت درطراحی های متوجه اشتراکات خواهید شد وبا تحلیل موبه مو می بینید که همه کاراکترها وقسمت ها مربوط به نوعی همسان سازی آشنا است که من به آن عنوان “فیروزه “را می دهم.

 

تئاترومرگ و نویسنده سه عنصری هستند که محوریت همه اپیزودها می باشند. خط روایت نمایش تا اندازه ای برای تماشاگر نامفهوم است. این جریان از وقتی تشدید می شود که تکلیف نویسنده ومرگ دربرابر یکدیگر به نتیجه نمی رسد. چرا؟

معتقدم مرگ وهنر وهنرمند هیچ سنخیتی با یکدیگر ندارند. یعنی اینکه شما هرگز ندیدید که هنرمندی را با مرگ او به یادآورند. شکسیپیر را با هملت به یاد می آورند وچخوف رابا باغ آلبالو. جوانمرد وسرکیسیان را با نمایش ها واجراهایشان یاد دارند وبقیه بزرگان را.

 

برای اجرای این نمایش چقدر تمرین داشتید؟

دو ماه ونیم.

 

استفاده از بیوک میرزایی در نمایش با وجود سال ها جدایی از تئاترریسک نبود؟

آیا ایشان نمایش ونقش خود را به خوبی اجرا کردند؟

 

با توجه به فاصله درازی که از بازیگری دارند ونقایص فراوانی که دراجرای ایشان دیده شد اما نسبتا خوب بودند.

همین که می تواند تماشاگرراراضی نگاه دارد کافی است. درضمن بیوک دراین سال ها بازیگری راکنار نگذاشته و کمی کم کار شده است. او همچنان در سینما ورادیو به خوبی می درخشد.

 

فکرمی کنید اجرای بعدی نمایش شما چه زمانی باشد؟

امیدوارم که بتوانم به زودی قطعه جدیدم را به صحنه بیاورم. برای من تئاتر بیش از هررشته دیگر ارزشمند است وبا این کار ونفس تماشاگر جان تازه می گیرم.