نگاه دیگر

حامد احمدی
حامد احمدی

کارنامه یک تهیه کننده خیلی ویژه

 

تطهیر روحانیت ، منزه سازی حکومت

ساختن جنس تقلبی و مشابه سازی و استفاده از سوپاپ های اطمینان یکی از نشانه های شیوه حکومتداری جمهوری اسلامی است. موضوع های ملتهب که گستره وسیعی برای جمهوری اسلامی دارد، با اینکه منطقه کاملا ممنوعه محسوب نمی شوند اما هر کسی هم بدون داشتن کارت سفید و برگه ماموریت اجازه ورود به این حیطه ها را ندارد. داریوش مهرجویی بعد از نمایش فیلم “زیر نور ماه” به کارگردانی “رضا میرکریمی” در مصاحبه ای عنوان کرده بود که همیشه دوست داشته درباره روحانیت فیلم بسازد اما اجازه ورود به این موضوع و مضمون را نداشته است. مضمونی که فیلم های زیاد و مشهوری درباره اش ساخته شده و از قضا مهم ترین ها و پر سر و صداترین شان توسط یک تهیه کننده و با طرح های از خودش جلو دوربین رفته است؛ فیلم های که خود تهیه کننده از آنها به عنوان سه گانه روحانیت نام می برد. به خاطر این شاید عجیب نباشد که فیلم در حال اکران “بوسیدن روی ماه” هم اینبار جور دیگری وارد داستان دستمالی شده و کلیشه ای خانواده شهدا شده است و مادران شهیدی را تصویر می کند که تا پیش از این کسی اجازه بازتاب دادنشان را نداشته است؛فیلمی به تهیه کنندگی منوچهر محمدی که به طنز، اهالی سینمای ایران از او به عنوان یک ژانر و گونه نام می بردند. “بوسیدن روی ماه” فیلمی در گونه منوچهر محمدی است. با همان مضامین ملتهب و ظاهرا خطرناک که از زوایه دید این تهیه کننده و طراح قصه در نهایت تبدیل شده به یک فیلم تبلیغاتی برای جمهوری اسلامی.

 

زیر نور ماه- رضا میرکریمی

تا پیش از این فیلم روحانیون نقش مهمی در سینمای ایران نداشتند. دوربین سینما بسم اللهی بود که نسبتی با روحانیت نداشت و حضورش مساوی بود با غیبت آقایون روحانی. اما برای اولین بار منوچهر محمدی با طرح قصه ای که محورش یک طلبه است که می خواهد لباس آخوندی به تن بکند، دوربینش را به قلب حوزه علمیه قم برد. جایی که طلبه جوان توسط روحانیون سنتی و متعصب دوره شده و قرار است تبدیل به یک روحانی عادی و معمولی بشود؛ اما حضورش در شهر و آشنایی تصادفی با آدمهای زیرپل نشین که فقیر هستند و زندگی سختی دارند او را دچار تردید می کند. “سیدحسن” که به شکل طعنه واری همنام نوه آیت الله خمینی پایه گذار جمهوری اسلامی و آغازگر حضور روحانیون در حکومت است، با گذر از فضای بسته و سنتی حوزه، وارد شهر و فضای ممنوعه زیر پل می شود. جایی که محل زندگی دزدها، بیکارها و فاحشه هاست. جالب اینکه دلیل حضور سیدحسن در چنین مجلس معصیت باری پس گرفتن لباس روحانیتش از یک پسربچه دزد است. همنشینی ای که باعث می شود طلبه جوان در گناه خوردن مال دزدی و صحبت کردن با زن نامحرم شریک بشود و از هاله معصومیت باسمه ای که در حوزه برایش ساخته شده بیرون بیاید. تا اینجا شاید ظاهرا با فیلمی هنجارشکن در ساحت سینمای جمهوری اسلامی مواجه هستیم. اما وقتی شک و تردید سیدحسن به دردودل با یک روحانی شهرنشین دیگر می رسد، فیلم ظاهرا ملتهب تبدیل به یک فیلم صرف تبلیغاتی می شود. روحانی ای که هیچ ندارد و از رانت لباسش استفاده نکرده و از مردمی که به او متلک می گوید و او را صاحب زندگی مرفه و بنز می دانند گله می کند و با موعظه اش باعث می شود که سیدحسن تردیدش را کنار بگذارد و به سمت لباس روحانیت برگردد تا آخوندی از نوع دیگر باشد! زیر پل نشینها که محصول شکل حکومتداری جمهوری اسلامی هستند سرجای خودشان با مصائبشان باقی می مانند و نامه دردمندانه شان به خدا بدون جواب می ماند و سیدحسن با لباس روحانیت از چنین شهر گناهی فاصله می گیرد تا نهایت تفاوتش با روحانیون سنتی حوزه این باشد که سوار اتوبوس می شود و موبایل دست نمی گیرد و با استفاده از قدرت پولسازی لباسش بنز سوار نمی شود؛ یک نوع ساده زیستی باسمه ای احمدی نژادوار در روزگاری که هنوز احمدی نژاد ظهور نکرده بود. جایی که شوربختهای حاشیه نشین فقط خودشان مسئول این بیچارگی هستند و بدون حامی و پشتوانه زیر پل با بدبختی هایشان تنها می مانند تا روحانی تازه نفس خودش را از تمام آلودگی ها، از آلودگی روحانیون سنتی تا کثافت حاشیه های شهر، دور نگه بدارد و منزه بماند.

 

مارمولک-کمال تبریزی

اولین قسمت از سه گانه روحانیت با اینکه توسط مطبوعات سینمایی و منتقدان تحویل گرفته شد، اما در گیشه موفقیتی نداشت. پس قسمت دوم با استفاده از لحنی کمدی و خط شکنی های بیشتر باید قلب مخاطب را فتح می کرد. فیلمی با ژست مخالف خوانی اما در نهایت دوباره در جهت جا انداختن پاکیزگی روحانیت و بی تقصیر بودنش در اوضاع جاری. در مارمولک پسربچه دزد زیر نور ماه دیگر بزرگ شده و یک دزد خبره و حرفه ای است. کسی که اینبار لباس روحانیت را می دزدد و به جای نگه داشتنش در کیسه و انداختنش میان اجناس به درد نخور، آن را بیرون می آورد و به تن می کند و با استفاده از آن موفق به فرار می شود و در جایگاه روحانی یک شهر مرزی قرار می گیرد و با آسان گیری و عامه گویی مردم را جذب و مسجد خلوت شهر را شلوغ می کند. اگر تمام لحظات کمدی و شوخی های فیلم را حذف کنیم، با یک زیر نور ماه دیگر طرف هستیم. روحانی صاحبدل در اینجا کتاب اگزوپری در دست دارد و لباس روحانیت را عامل اهلی شدن انسان معرفی می کند و به جای طلبه جوان، یک دزد میانسال است که از این خطبه و همجواری با لباس روحانیت دچار تحول روحی می شود. لباس روحانیت که سایه اش نزدیک به سی سال مملکت و مردم را به قهقهرا کشانده در مارمولک لباس اهلی شدن است که می تواند یک دزد خرده پا را متنبه کند؛ کاری که مسئولان قضایی و انتظامی موفق به آن نشده اند. مارمولک شاید یک دعوت ناخواسته از روحانیت است برای ورود به مسائل قضایی و انتظامی و تطهیر خلافکاران. رضا مارمولک روحانی قلابی فیلم دقیقا چون صنف و سلک روحانیت اهل سرک کشیدن به زندگی آدمهاست؛ منتها خوی خلافکارانه اش دلیل این سرک کشی را به چشم چرانی و مسائل جنسی می کشاند که حضور در لباس روحانیت باعث می شود دست و پایش بسته باشد و به میل قلبی اش نرسد و دست آخر در قامت یک جوانمرد فیلمفارسی آدمهای بد را تنبیه کند و دختر قصه را نجات بدهد! مسجد خلوت شهر هم با حضور یک روحانی که روابط دختر و پسر را بد نمی داند، اهل نیکوکاری ناخواسته است، مثل عوام حرف می زند و کلا اهل حال است، شلوغ می شود و همه از باج بگیر شهر تا دختر دلبر و پسرهای نوجوان پای خطبه های این “آخوند دل انگیز”-عبارتی که لومپن فیلم برای توصیف آخوند فیلم استفاده می کند- با چهره ای دیگر از روحانیت آشنا بشوند. روحانی ای که شاید حالا در صدا و سیمای جمهوری اسلامی با نام حجت الاسلام دهنوی ظهور کرده و با پرداختن به مسائل جنسی دنبال جمع کردن بیننده است تا ثابت کند روحانیت در مورد مسائل اتاق خواب هم صاحب نظر است و باید زمام این بخش از زندگی را هم به روحانیت تقدیم کرد.

 

طلا و مس- همایون اسعدیان

آخرین قسمت از سه گانه روحانیت، به زندگی خصوصی و شخصی آخوندها می پردازد. اینجا هم دوباره آخوند زیست کرده در فضای ایزوله حوزه به ناچار وارد شهر می شود و با مردمی مواجه است که به او متلک می گویند و مسخره اش می کنند و دچار بدفهمی و بدگمانی نسبت به تمام روحانیون هستند. روحانیونی که به دید منوچهر محمدی و همایون اسعدیان بین شان آدمهای خوبی مثل “سیدرضا” هم پیدا می شود که هرچند از مشکلات زندگی و مردم خبر چندانی ندارد اما بیماری همسرش باعث می شود که در یک آزمون دشوار، میان زیست روحانی وار و زندگی مردم وار، قرار بگیرد. در طلا و مس هم یک دیوار قطور و طولانی و بزرگ بین مردم و روحانیت کشیده است. سیدرضا وقتی دچار مصایب می شود، به ناچار سر از میان مردم در میاورد. همسر بیمار روحانی جوان که مبتلا به ام اس است باعث می شود بخشی از کارهای خانه به دوش او بیفتد تا با گرفتن نوزاد در بغل نجس و برای ساکت کردن گریه اش مجبور به عمل شنیع و گناه آلود رقص بشود! بین “سیدرضا” طلا و مس و “سیدحسن” زیر نور ماه فاصله ای نیست. هر دو به اجبار در موقعیتی ناخواسته قرار می گیرند. این موقعیت ناخواسته آنها را وادار به اعمال معصیت دار از دید روحانیت می کند. هر دو این شرایط را پشت سر می گذارند و با دیدی ظاهرا تازه دوباره به سمت صنف مطبوعشان می روند. سیدرضا هم بعد از رقص و کهنه شستن و غذا درست کردن و پای دار قالی نشستن، در نهایت پشت حجره تدریس علم فقه می نشیند و کفش های نامرتب طلبه ها و روحانیون را جفت و تمیز می کند. باز اینجا با گذر از این داستان های پر از آب چشم، تحولی رخ نداده است. طلبه کاسبکار کاسبی اش را می کند. روحانی عالیقدر در حوزه علمیه آخوندهای سنتی تربیت می کند و روحانی متحول شده و سختی کشیده، تنها جایش از میان طلبه ها و حجره به پشت درها و کنار کفش ها تغییر کرده است.

 

بوسیدن روی ماه- همایون اسعدیان

با تمام شدن سه گانه روحانیت، گویا منوچهر محمدی قصد دارد وارد ساخت سه گانه ای دیگر با محوریت خانواده شهدای جنگ ایران و عراق در دوران معاصر بشود. اگر روزهای جبهه و جنگ با تابوشکنی امثال تبریزی و ده نمکی در فیلم هایی مثل لیلی با من است و اخراجی ها تبدیل به ساخته هایی پروپاگاندا برای جمهوری اسلامی شده اند، حالا پرداختن به وضعیت خانواده های شهدای آن جنگ در دوران فعلی مضمونی هست که توسط منوچهر محمدی و گروه همکارش پیگیری می شود. خانواده هایی که بخش عمده شان در جریان اعتراضات سال هشتاد و هشت در کنار مردم قرار گرفتند و به بیت آقا پشت کردند، قرار است اینبار از دریچه دوربین اسعدیان و ایده و قصه پردازی منوچهر محمدی تصویری دیگر داشته باشند. تصویری که دوباره تفاوتش در سطح سیر می کند و در عمق و باطن فرقی با نگاه روزنامه کیهان و بیت رهبری ندارد. در اینجا مادران شهید ظاهرا از دیدگاه صدا و سیمایی و رسمی دور هستند. نه حجاب سفت و سختی دارند. نه بیست و چهار ساعته در کار عبادت خدا هستند. در میان صندوقچه قدیمی شان نوار داریوش پیدا می شود و اهل قلیان کشیدن و تعارف کردنش به نوه نوجوان هم هستند. در حقیقت مخاطب “بوسیدن روی ماه” قرار است همان نوجوان فیلم باشد که انگار توجهی به ارزش ها ندارد، اهل بگو بخند است، دوست پسر دارد، حجابش را جدی نمی گیرد و قوانین شرعی عرفی شده را زیر پا می گذارد. پس مادر شهید آسانگیر و طبق معمول اهل حال به میدان می آید تا با رفتار مهربانانه اش، با قلیان کشیدن بازیگوشانه و به رخ کشیدن نوار داریوش فرزندش تصویری فراتر از رسانه های رسمی از خودش ارائه بدهد. تصویری که در نهایت باز پایش به فضای تبلیغاتی نظام برای سوء استفاده از شهدا باز می شود. داستان عوض کردن جای دو شهید که یکی پیدا شده و دیگری همچنان مفقودالاثر است و دل سوخته و منتظر مادران، بخش فرعی و در حقیقت لعاب قصه پرداز و مخاطب جذب کن فیلم است. تفکر نهایی و پس پشت بوسیدن روی ماه ابتدا دادن تصویری بی خطر از خانواده شهدا و در قدم بعد رتوش تصور جا افتاده از مسئولان بنیاد شهید است. جایی که با دو مسئول، یکی جوان و تندخو و دیگری فرتوت و رئوف، مواجه هستیم و جالب اینکه جوان تندخو که دل مادر شهید را با ترشرویی اش زخم می زند، از قضا اهل استدلال است و زیر بار دروغگویی و عوض کردن جای دو شهید نمی رود. مسئولان مربوطه از دید منوچهر محمدی و دوربین تکنسینش همایون اسعدیان یا تندخو و راستگو هستند یا رئوف و به مصلحت اهل دروغ. در نهایت یعنی که کسی در میان مسئولان بد نیست. مسئول جدید علیرغم بداخلاقی پایبند اصول است و مسئول بازنشسته شده از روی انسانیت پا روی اصول می گذارد؛ و این دو قطب سازی به تصریح سازنده های فیلم نشانی هستند از دو جناح سیاسی کشور!

منوچهر محمدی با داشتن اعتبار ویژه اجازه ورود به مسائل و مضامین ممنوعه را دارد و حداقل تا به امروز هم مسئولان را بابت داشتن چنین اعتباری ناامید نکرده است. پروژه تطهیر روحانیت امروز رسیده به ایده بی خطر کردن خانواده شهدا و منزه کردن مسئولان کشور. انگار ابراهیم حاتمی کیا بود که در دیدار با رهبر جمهوری اسلامی آیت الله خامنه ای خواستار رتبه بندی سینماگران مانند نظامیان شد تا درجه دارها بتوانند بدون نظارت های سختگیرانه به مضامین ملتهب ورود کنند و باعث سربلندی و استحکام پایه های جمهوری اسلامی بشوند. با اینکه این درخواست حاتمی کیا با توقیف فیلم ملتهب “گزارش یک جشن” رد شد اما دیگرانی هستند که سالهاست چنین درجه ای را در خفا گرفته اند و به روی دوش دارند؛ یکی شان همین سردار منوچهر محمدی!