نگاه

نویسنده
امید کشتکار

نگاهی به فیلم “مثل یک عاشق” جدیدترین ساخته عباس کیارستمی

بازآفرینی ماسوله در توکیو

 

تازه‌ترین ساخته عباس کیارستمی به تازگی در سینماهای فرانسه به روی پرده رفته است. این فیلم که “مثل یک عاشق” نام دارد محصول مشترک ژاپن و فرانسه است و با بازیگران ژاپنی و به زبان ژاپنی ساخته شده است. به بهانه اکران “مثل یک عاشق” نگاهی می‌کنیم به این فیلم پذیرفته شده در بخش مسابقه جشنواره کن امسال.

“مثل یک عاشق” دو شخصیت اصلی دارد. یک دختر دانشجوی روسپی و یک پیرمرد که استاد بازنشسته جامعه‌شناسی است. داستان فیلم حول محور برخورد این دو شخصیت با یکدیگر شکل می‌گیرد. پیرمرد دختر را برای یک شب فرا می‌خواند و این رویارویی شبانه تبدیل به پیوند ناخودآگاهی می‌شود که از خلال آن فیلمساز دست به بازآفرینی شخصیت‌ها می‌زند. در این میان ما نامزد دختر را هم می‌بینیم که از روسپی‌گری او بی‌اطلاع است و پیرمرد ناچار می‌شود خود را به جای پدربزرگ دختر جا بزند.

برخلاف تصویری که از این داستان ساده ممکن است در ذهن مخاطب شکل بگیرد، “مثل یک عاشق” داستان تحول شخصیت‌ها نیست. قرار نیست چیزی خارق العاده‌ای در میانه داستان شکل بگیرد. کیارستمی آگاهانه خود را از افتادن به دام “قصه‌پردازی” دور می‌کند و می‌کوشد صرفا یک راوی بی‌طرف باشد. کاراکتر‌ها آدم‌های روزمره‌ای هستند که در همه جا یافت می‌شوند. پیرمرد برای آنکه تنهایی‌اش را پر کند و شرابی با دختر بنوشد او را برای یک شب در اختیار گرفته. شبی که اتفاق نمی‌افتد و دختر خیلی زود به رختخواب می‌غلتد و به خواب می‌رود. در تمام طول فیلم هیچ احساس شهوتی از سوی پیرمرد به دختر جوان و زیبا نمی‌بینیم، اما در عوض احساسی از جنس همذات پنداری در میان شخصیت‌ها شکل می‌گیرد. پیرمرد که شبانه از رسیدن دختر مضطرب و سردرگم شده است، صبح فردا احساسات پدرانه‌ای به دختر پیدا کرده است و حتی در حالی که خواب او را در بر گرفته حاضر است به شهر برگردد و برای حمایت از دختر روسپی او را به خانه‌اش بازگرداند. “مثل یک عاشق” داستان انسان هاست نه اتفاقات. روایت شخصیت هاست و نه تحلیل وقایع. از این جهت حاصل کار فیلمی دیدنی از کار در آمده است که می‌کوشد مخاطب را با هر ثانیه‌اش درگیر کند.

کیارستمی در “مثل یک عاشق” مانند ساخته‌های دیگرش به خصوص سه گانه زلزله، ساختار فیلم را براساس سیر طبیعی وقایع پایه گذاری کرده است. نشان دادن تمامی جزئیات چه از بعد عملی و چه از دید زمانی از جمله مشخصات این سینماست. ریتم کند، کش آمدن زمان، مکث‌ها و سکوت‌های طولانی، دیالوگ‌های بلند و دیالوگ‌های ناتمام بریده بریده، تاکید بر لحن شخصیت‌ها و… همگی از مشخصات سبک کیارستمی است که گرچه در چند ساخته اخیرش مانند “کپی برابر اصل” کمتر دیده شده‌اند، اما تکرارشان در “مثل یک عاشق” یادآور سه گانه معروف و همینطور فیلم تحسین شده “طعم گیلاس” است. کیارستمی با وسواس عجیب و غریبی تمام جزئیات رفتاری شخصیت‌ها را به تصویر می‌کشد. داستان سرایی را در گوشه‌ای‌‌ رها می‌کند و می‌کوشد با نشان دادن جزییات زندگی شخصیت‌های فیلمش، قصه را شکل دهد. او به اینکه تماشاگر چه چیزی از فیلم می‌خواهد اهمیت چندانی نمی‌دهد، بلکه می‌کوشد چیزی را به او نشان دهد که از دیدنش گریزان است. در “مثل یک عاشق” آنچه بیش از همه تماشاگر را با حقیقت زندگی خود همسو می‌کند، تکرار‌ها و تکرارهاست. رفت و برگشت‌های مداوم پیرمرد قصه در خانه، پایین و بالا رفتن‌های مداوم از پله‌های ساختمان، پارک کردن‌ها و حرکت کردن‌های تمام نشدنی اتومبیل ولوو پیرمرد، رفت و برگشت مداوم روسپی همکار دختر جوان در سکانس اولیه فیلم و… تنها نمونه‌ای از این تکرارهاست. “مثل یک عاشق” داستان این تکرار‌ها در روزمرگی آدم هاست. شخصیت اصلی فیلم بیش از تمامی شخصیت‌های دیگر کیارستمی هویت باخته و تمام شده است. دختری که گرچه در دانشگاه جامعه‌شناسی می‌خواند اما خود در میان جامعه حل شده و نابود شده است. مادربزرگ پیرش را شبانه در میدان روبروی ایستگاه راه آهن‌‌ رها می‌کند تا در بیرون شهر توکیو تن به هوس یک پیرمرد فرتوت بدهد. او از زندگی هیچ چیز ندارد، حتی سرخی لب‌هایش هم عاریه‌ای از همکار روسپی‌اش است. کمتر پیش آمده که در سینمای کیارستمی به چنین کاراکتری برخورده باشیم. حتی در “طعم گیلاس” شخصیت افسرده اصلی داستان بیش از آنکه واقعا بازنده زندگی باشد، می‌کوشد نقش یک بازنده را اجرا کند.

با تمام این‌ها فیلم “مثل یک عاشق” یک تفاوت عمده با دیگر آثار کیارستمی دارد. اینباراین فیلمساز عمیقا ایرانی، شخصیت‌هایش را از دل ماسوله با خود به توکیو برده است. در این فیلم گویا آدم‌ها تنها زبانشان را تغییر داده‌اند اگر نه می‌توانستند همین کاراکتر‌ها در هر کجای ایران و جهان نیز با همین خصوصیات حضور داشته باشند. کیارستمی گرچه فضای فیلم را از ایران به شرق آسیا برده است ولی با پافشاری می‌کوشد شخصیت‌هایش همچنان فرا ملیتی بمانند. حتی با اصرار، شخصیت پیرزن پشت پنجره را نیز در این فیلم حفظ کرده است. پیرزنی که گرچه در پرداخت شخصیت‌اش اغراق شده است، اما گویا یک یادآوری همیشگی به پیرمرد است که نیاز دارد تنهایی‌اش را نه با یک روسپی جوان که با زنی چون او پر کند. همین جهانشمولی شخصیت‌ها به نظر من ضعف اصلی فیلم است. کیارستمی تقریبا هیچ استفاده‌ای از فضای جدیدی که برای فیلمسازی یافته است برای خلق موقعیت نکرده است. ما از توکیو به عنوان شهری بزرگ با فرهنگ و هویت کاملا شرقی چیز زیادی در داستان نمی‌بینیم. کیارستمی به راحتی از نقش محیط در فضاسازی و شخصیت‌پردازی گذشته است. بیشتر دقایق فیلم در آپارتمان و یا اتومبیل می‌گذرد و کمتر می‌بینیم که توکیو حضوری در داستان داشته باشد. او حتی از ساخت تصویری که پیش از این در فیلم‌هایش به یادگار می‌ماند نیز در “مثل یک عاشق” گذشته است. تصویری مانند تک درخت “خانه دوست کجاست” و یا دروازه آهنی پارک دارآباد در “طعم گیلاس”. شیاد کیارستمی می‌توانست با در هم آمیختن فضای رنگارنگ و پر ازدحام توکیو با تنهایی پایان ناپذیر دختر به ابعاد جدیدی در فیلمش دست یابد، اما او ترجیح داده است که از قید شهر تا حد زیادی بگذرد و بیشتر نما‌هایش را در فضاهایی مانند آپارتمان و اتومبیل فیلمبرداری کند. برای کیارستمی در این فیلم فضا اهمیت چندانی نداشته، او صرفا به دنبال یافتن درون مایه‌ها شخصیت‌ها بوده است.

در پایان باید گفت”مثل یک عاشق” با وجود تمام انتقاداتی که از آن می‌شود نه تنها فیلم بدی نیست بلکه نقطه عطفی در فیلمسازی کیارستمی است. هرچند که فیلم قطعا به نابی ساخته‌های تحسین شده قدیمی او نیست، اما در پاره‌ای از اوقات‌ها برخی سکانس آنقدر ظریف و درخشان تصویر شده‌اند که بی‌شک تا مدت‌ها در خاطره بیننده خواهند ماند. مانند پلان ورود دختر به خانه پیرمرد که با تلفن‌های پی در پی همکار سمج پیرمرد همراه می‌شود و یا پلان اختتامیه که آنقدر زیبا و ناگهانی تصویر شده است که برای دقایقی تماشاگر را در میان زمین و آسمان معلق نگه می‌دارد. هرچند که ممکن است ریتم کند فیلم (که از الزامات ساختار آن است) تماشاگر را آزار دهد اما باید تاکید کرد که این ریتم کند از ارکان اصلی ساختار فیلم است و بدون آن “مثل یک عاشق” دیگر این فیلم نبود.