این زباله‌های شریف!

علی رضا رضایی
علی رضا رضایی

» راستانِ داستان/ قصه

اصلاح‌طلب‌ها و حاکمیت که به لج و لج‌بازی افتادند و کرباسچی محاکمه شد، برای اولین بار طرح ملی ریزش زباله‌ها دم در دادگستری مطرح شد. آن‌موقع هنوز رسم بود که روی دیوارها بر پدر و مادر هر کسی که آشغال بریزد لعنت بفرستند ولی چون روی دیوار دادگستری می‌شد بر پدر و مادر هر کسی جز آشغال‌بریز لعنت فرستاد، این بود که می‌شد با خیال راحت روی این طرح فکر کرد. آن‌زمان همه جای تهران پر از زباله بود. فرهنگ‌سازی برای گذاشتن زباله‌ها ساعت 9 شب دم درب خانه‌ها به‌شدت ادامه داشت ولی با این‌حال بالاخره خیلی پیش می‌آمد که ساعت از دست آدم در برود و آشغال‌ها بماند پای دیوار مردم.

همان دوره، از طرف شهرداری‌های پایتخت دو کشور، تهران و پاریس “خواهر خوانده” اعلام شدند و همه فوراً با خودشان گفتند لابد شهرداری تهران چه پولی به شهردار پاریس داده تا همچین چیزی اعلام بشود. البته بعدها که زیارت پاریس و زباله‌هائی که کم‌کم دارد جزو میراث فرهنگی محسوب می‌شود قسمت شد، این سوال شکل جدیدی گرفت: واقعاً آن‌موقع شهرداری پاریس چه پولی به کرباسچی داد که حاضر شد تهران به آن “تمیزی” را خواهر خوانده‌ی پاریس اعلام بکند؟

فرهنگ‌سازی که کم‌کم داشت جواب می‌داد و ملت ساعت ۹ شب زباله‌های‌شان مرتب و منظم دم در بود، خود شهرداری هم همکاری کرد و وقتی مامورش برای بردن زباله‌ها می‌آمد حتماً زنگ خانه را هم می‌زد و پای اف اف می‌گفت زباله‌ها را بیاورید. می‌گفتی آورده‌ام، چیزی نمی‌گفت و می‌رفت. این ماجرا وقتی جالب شد که در راستای واگذاری مملکت اول به آقا امام زمان و بعد به شرکت‌های خصوصی، حمل و نقل زباله‌ها هم افتاد دست بخش خصوصی و حالا این‌دفعه اگر پای اف اف می‌گفتی زباله‌ها را آورده‌ام دوباره اف اف زنگ می‌خورد و یک صدائی می‌گفت آشغالا رو بیارین. این دیالوگ آن‌قدر ادامه پیدا می‌کرد که بالاخره مجبور می‌شدی بروی پائین یک صد تومنی، دویست تومنی، خلاصه مشکل کارگر حمل زباله با اف اف خانه‌ات را حل کنی.

واگذاری‌ها به بخش خصوصی شکل‌های جدیدتری هم به ماجرای زباله‌ها داد. مثلاً می‌آمدند زنگ خانه‌ات را می‌زدند می‌گفتند “سهمیه کسیه زباله‌تان را آورده‌ایم”. می‌رفتی بگیری می‌گفت هزار تومن بده. -چرا آخه؟ -برای “سهمیه” کیسه زباله. -مگه کیسه زباله هم سهمیه بندیه؟ -من نمی‌دونم، گفتن سهمیه کیسه زباله رو بیاریم هزار تومن بگیریم. همه از دم کارت شناسائی هم داشتند: شرکت کیمیا پاک گستران تمیز، شرکت پاکیزه گردانان نظافت، پای همه‌شان هم نوشته بود: وابسته به شهرداری تهران. دروغ می‌گفتند. وابسته به هیچ جا نبودند. دروغ اصلی را هم آن شرکتی گفته بود که این بیچاره‌ها را که عمدتاً از شهرستان برای کار آمده بودند را در ازاء دریافت شناسنامه‌های‌شان، برای نظافت منازل می‌فرستاد این‌طرف و آن‌طرف و وقتی هم کار نبود می‌فرستاد کیسه زباله بفروشند.

بعدها قضیه حتی جذاب‌تر از این‌هم شد. در نارمک یک شب آمدند درب تک تک خانه‌ها را زدند گفتند آشغال‌ها را بیارید، هفتگی ما هم فراموش نشه. اینجور مواقع کمتر پیش می‌آمد (هنوز می‌آید؟) که کسی هفتگی مربوطه را نپردازد. کیسه‌های زباله تک تک جمع شد و پولی که در هر محله از ملت دریافت شد بیشتر. نیم ساعت بعد دوباره زنگ همان خانه‌ها زده شد: آشغال‌ها را بیارید…. – ما که همین نیم ساعت پیش آشغال‌ها را آوردیم هفتگی هم دادیم. – به کی؟ - به همکارتون. – همکار ما کیه؟ -بابا جان برو وقت ما رو نگیر. صدا قطع می‌شد.

دو ساعت بعد همه در نارمک متوجه شدند که وسط هر میدانی کوهی از زباله روی هم چیده شده. یکی از همان شرکت‌های کیمیا نظافت آفرینان پاکیزه، جلوتر از شرکت اصلی آمده بود زباله‌ها را گرفته بود چیده بود وسط هر میدانی و “هفتگی” مربوطه را هم زده بود به جیب. خیلی نظیف و پاکیزه!