هویت ایرانی و زبان فارسی

نویسنده
شاهرخ مسکوب

» دریچه

بخش دوم – قسمت اول: اهل دیوان و نثر فارسی

گردآورنده: بهرام دریایی

 

همانطور که می دانیم زبان فارسی، از ستونهای اصلی ملیت ایرانی است، از آغاز دوران اسلامی تا عصر مشروطیت تحولاتی عمده داشته است که زمینه ساز زبان فارسی تکامل یافتهء امروزی است. در این تحول، بخصوص سه گروه – اهل دیوان، روحانیت و عرفا – نقش عمده بازی کرده اند. در این کتاب، نقش سه گروه یاد شده از زاویه ای اجتماعی و در ارتباط با کار کرد ملی و فرهنگی زبان فارسی بررسی و روشن می شود که با فارسی نوشتن چه رابطه ای داشته اند و چه نقشی، مثبت و یامنفی، در قبال آن بازی کرده اند.

در صحبت از ملیت، زبان و تاریخ ، در بخش یکم، طبعا” از نخستین نثرهای فارسی سخن به میان آمد. اکنون می توان به این موضوع پرداخت که اهل دربار و دیوان بیشتر به چه زمینه هایی از نثر توجه داشتند، (ومنظور از “اهل دیوان” ، فقط کسانی نیست که در دربار یا دستگاه حکومت، مقامی، شغلی یا وظیفه ای داشتند، بلکه همچنین کسانی است که از راه نوعی پیوند، مستقیم و نا مستقیم، مدام یا موقت، با دستگاه دولت سروکار داشتند، می توانستند بنویسند، و این دستگاه “خریدار” محصول کار و حرفهء آنها بود، از منجم و ریاضی دان گرفته تا طبیب و جغرافیادان و دبیرو مورخ).

به هر حال با وجود اهمیت فوق العادهء نثر فلسفی و نیز نثر علمی و آثار بزرگانی چون ابوعلی، ابوریحان، خواجه نصیر، قطب الدین شیرازی، باباافضل ودیگران ، ناچار فقط می پردازیم به تاریخ و رسالات اجتماعی – آموزشی. در تاریخ هم توجه مان بیشتر به استنباط از تاریخ است نه کیفیت نثر تاریخ، که البته محتاج بحث و بررسی فنی طولانی است، و همچنین توجهی می کنیم به رابطه مورخ و دربار.

 

استنباط مورخان ما از تاریخ نویسی

واما در باب تاریخ، ما در دورهء اول، دونوع تاریخ داشتیم:- از طرفی شاهنامه ها و از طرف دیگر تارخ های متعارف مثل تاریخ بلعمی، تاریخ سیستان یا مجمل التواریخ و القصص، و تاریخ بیهقی و غیره. می توان تصور کرد وجود دو نوع تاریخ، نشان دواستنباط متفاوت ازتاریخ، و دو نقش مختلف فرهنگی و سیاسی است که انجام دادن آنرا از تارخ توقع داشتیم.

جز هزار بیت دقیقی و شاهنامه فردوسی ، متاءسفانه شاهنامه های نخستین همه از بین رفته است ولی از همین گنجینهء بازمانده، تاریخ “اساطیری – حماسی” ایران خواه شفاهی و خواه کتبی)، نگهدارهء خاطرهء قومی ما باقی مانده است. گذشته معنوی و مشترک، فرهنگ تاریخی هر قوم، مایهء پیوند افراد آن به یکدیگراست، آنها را از صورت آحاد جدا از هم در می آورد و بدل به اجزا و اعضاط یک کل واحد می کند. شاهنامه ها برای ما کار این فرهنگ گذشته و در عین حال زنده را می کرد. خاطره ها و یادگارهای قوم ایرانی را که در عین حال سرچشمه عواطف مشترک هم هست، را در خود نگه می داشت. قوم بی خاطره، مثل آدم بی حافظه است و این شاهنامه ها نمی گذاشتند ما مثل آدمهای از زیر بته در آمده بین گذشته و آینده، هاج و واج بمانیم، ما را در مکانی از زمان جا می دادند.

این “تاریخ ” ها (مثل شاهنامه )، به سهم خود جهان بینی قوم ایرانی را در خود نگه داشتند. نه فقط در بخش اساطیری و در داستانهای بزرگ پهلوانی بلکه حتی در سرگذشت پادشاهان ساسانی، در نطقهای تاجگذاری و نرم و رزم آنها نیز تصور از خوب و بد و دنیا و آخرت، استنباط از خدا و انسان، آئین کشورداری و روابط اجتماععی را می توان دید . جهان بینی قوم در تاریخی که طی صد ها سال از دوران پیش از تاریخ ساخته و پرورده شد، جای گرفت و نقش بست. در حقیقت در اساس هردوی آنها یک چیزند و خاطره و جهان بینی قوم ، در پایه و بن، بهم میرسند.

برداشت دینی از تاریخ

 

در این دوره، برداشت مورخین از تاریخ، از زندگی اجتماعات بشری، دینی است. خدا جهان را طی چند روز آفرید، با آفرینش جهان زمان و به دنبال آن “تاریخ آغاز می شود. دنیا پس از اینکه آفریده شد، سرنوشتی دارد که باید با قیامت به انجام برسد. قیامت، پایان تاریخ است. اجتماعات بشری هم در این منظومهء کلی هستی جای دارند و ارادهء الاهی بر همهء احوال و ایام جاری است. نمونهء دیگری بیاوریم، تولد و مرگ هرکس، یعنی اول و آخر، یعنی تاریخ زندگیش، از پیش معلوم و محتوم است. برای اجتماعات بشری هم، نیروی محرک تاریخ، آنچه که اجتماع را متحول می کند، در داخل خود اجتماع نیست بلکه از عالم بالا و مطابق با مشیت الاهی است.

 

مشیت الاهی در تاریخ

حرکت تاریخ بنا بر اراده (مشیت) خداست. هیچ برگی ار درخت نمی افتد مگر به خواست و ارادهء او. اما مشیت الاهی دانسته نیست، انسان نمی تواند از آن سر در بیاورد، بدین معنا که شعور انسان آنرا ایجاد نکرده و در تحول آن نقش اساسی و کلی ندارد. به این اعتبار، در نظر مورخ، سرگذشت اجتماعی انسان همان تقدیر افراد و اجتماعات است، تقدیری که انسان خود در ساختن شالوده و استخوان بندی، در ترسیم خطوط کلی آن دست ندارد، چون ناشی از مشیت الاهی و غیر عقلانی است.

همانطور که گفته شد ارادهء خداوند جاری می شود برای حکمتی که آن است. بشر باید از راهنمایی فرستادگان (پیغمبران) و حکمت خدا که دراجتماع بشری (درتاریخ) به ظهور می رسید عبرت بگیرد، اگر به فهم انگیزه (مشیت) راه ندارد ولی نتیجه را می تواند درک کند و راه رستگاری را بیابد. در چنین حالی، هدف از تاریخ نویسی، بیان مشیت الاهی، شرح تقدیر و سرنوشت اقوام است تا از گذشتگان عبرت بگیرند، و عبرت گرفتن یعنی دریافتن حکمت کار خدا به قدرتوانایی و به قدر سعادت خود و در نیتجه سازگارشدن، هماهنگی با مشیت الاهی (به زبان دیگر، ایمان و عمل به دین).

 

سرمشق تاریخ نویسی

مورخ دروهء اسلامی ما چنین الگویی را در نظر دارد که همان هدف قرآن را تقلید می کند. در نیتجه مورخ که برای عبرت، برای آموزش راه و رسم زندگی و رستگاری آخرت، ملاک و معیاری گویاتر از کتاب دین ندارد، بی اختیار بر می گردد به دین. فلسفهء این تاریخ نویسی، مذهبی است، یعنی جان و روح عالم پائین در عالم بالاست و خواست ن عآن عالم است که به این عالم به آنچه در اینجا می گذرد، به زیر و رو شدن و فراز ونشیب اقوام، معنی می دهد.

در اینجا شاید اشاره ای به ابن خلدون بی فایده نباشد. او از مورخان اسلامی نادری است که نقد عقلی و منطقی را در شناخت اخبار و سنجش رویداهای تاریخی بکار می گیرد تا حقیقت و خرافه را از همدیگر تمیزدهد. ولی با اینهمه، اونیر معتقدست که ما در بهترین حکومت ها، کار کشورداری باید با رهنمودهای شریعت و در راه نجات آخرت باشد و جا به جا برای اثبات استدلالها و تاکید بر نتیجه گیریها، به آیه های قرآن استناد می کند.

 

انگیزه های دیگر

از دوره ای که تاریخ نویسی رواج داشت. موقعیت اجتماعی مورخ، وابستگی شدید او به امرا و حکام، سبب می شد که تاریخ نویسی تحت الشعاع قرار گیرد و دفاع و ستایش اعمال سلاطین مستبد و چاپلوسی و نملق (درآثار بعضی از مورخان جیره خوار دربار) شرافت حرفه ای وملاحظات اخلاقی مربوط به آن و به طورکلی حقیقت جویی را از یاد ببرد. حرفهء چنین مورخی تاریخ نویسی نیست، تملق است که بی آن “امورات” ش نمی گذرد. باید توجه داشت مورخی که در حکومت خودسرانه و دلبخواه تیمور و محمود و دیگران بسر می برد، اگر طعم “استبداد آسیایی” آنها را نچشیده باشد لااقل از دور دستی بر آتش دارد.

شاه طهماسب اول در تذکره شرح حال خودش اینطور و،

 آورده:-

ای به کوشش فتاده در پی بخت

بخت و دولت به کاردانی نیست

هر که را جاه ومال و حشمت نیست

جز به تاءیید آسمانی نیست

پادشاه است، خودرا اولوالامر و سلطنتش را ناشی از تاءیید آسمانی می داند و براین اساس اعمال خودش را توجیه می کند. در چنین دوره هایی کمتر مورخی در بند هدفهای اخلاقی و مسائل نظری است. تارخ نویسی کسب وکاری دیوانی است برای جیفهء دنیایی.

در دورانهای انحطاط اجتماعی واخلاقی در آن فضای فرهنگ اسلامی و برداشت مذهبی در آثار مورخان مغرض و متملق (که متاسفانه کم هم نبوده و نیستند) تاریخ نویسی بدل به وسیله ای می شود برای توجیه و حتی ستایش هر کشتار و ستمی.

 

تاریخ و اخلاق

در تکوین و بافت تقریبا” همهء تاریخهای ما، در باطن فکر، اخلاق وجودارد، منتها در هر دوره ای اخلاقی که به شرایط فرهنگی و غیرفرهنگی آن دوره مربوط می شود. شاید بهتر باشد مثالی بزنیم. اخلاق ناسخ التواریخ سپهر با اخلاق تاریخ بیهقی فرق دارد. تاریخی که با وچود آن، احتیاجی به تاریخای دیگر نیست، چون ناسخ آنهاست و هیچ نشانی از تواضع اهل حقیقت در آن نیست! و برای همین دربارهء قتل امیر کبیر چیزهایی نوشته که مربوط به رضایت خاطر قاتلان است، نه حقیقت. بیهقی قتل حسنک را می نویسد و مورخ الدوله سپهر قتل امیرکبیر را، تمایز عظیم اخلاقی دو نویسنده، در بیان ایندو واقعه خوب پیداست.

 

توجه به جلوهء بیرونی

تاریخهای دست اول ما (به فارسی و عربی) که از حملهء اعراب به ایران صحبت می کنند معمولا” از آن ساخت اجتماعی و طبقاتی، از رابطهء دولت و ملت، طبقات با یکدیگر، نقش دین، فساد اجتماعی و اخلاقی، بارسنگین مالیاتی، فقر، ظلم و…. آنچه در اواخر دورهء ساسانی می گذشت و سبب شد که چنان امپراطوری بزرگی به این آسانی فروریزد، کمتر حرف می زنند.و آن چیزیکه بیشتر نظر را جلب می کند، جنگ جلولا، نهاوند، کشته شدن یزدگرد به دست آسیابان و لشکرکشی ها و فتوحات است. در ضمن فراموش نشود که عرب به ایران می آید و دین تازه ای می آورد. در نظر مورخ مسلمان این دگرکونی، مشیت الاهی است، باید دین محمدی رواج یابد و خلق خدا به این دین خدا بگروند. اگر اواخر دورهءساسانی وضع بهتری داشت، اگر آن فساد و پوسیدگی اجتماعی و فرهنگی نبود در نظر او (مورخ مسلمان) باز نتیجه همین بود. درنظر مورخ مسلمان، اصل ورود به اسلام است نه شکل این ورود.

با چنین برداشتی، طبعا” توجه مورخ برای علت رویدادها، علت اصلی آنها، گذشته از زمین، متوجه آسمان هم هست. او اما علت و سبب را در اینجا نمیبیند و در نتیجه تمام نیرو و توانایی، تمام هوش و حواس خود را صرف کاویدن پدیده ها، علل و انگیزه های این جهانی، دنیایی و اجتماعی نمی کند. در اینجا باید به یک نکته هم توجه کرد، و آن اینست که چنین قضاوتهایی به این شکل، کلیشه ای و آسان است ولی منصفانه نیست، کار ذهن تنبل است. شناخت نیروهای پنهانی، درونی و نظر داشتن به حوادث نمایان بیرونی، امری جدید و مربوط به علوم انسانی در دوره های اخیر است. کنجکاوی مورخان و یا جویندگان قرنهای گذشته، از حدودی جلوتر نمی توانست برود، از حدود صداقت، آگاهی و دقت شخصی. بررسی بسیاری از پدیده ها و روابط اجتماعی، ممکن نبود منظم (سیستماتیک) و روش دار (متدیک) انجام بگیرد، چون هنوز کار کرد بسیاری از این پدیده ها و روابط ناشناخته بود.