خداوکیلی چه زودباور بودیم ما

نویسنده
سها سیفی

هنوز زنده ام. پس می توانم باز هم سنگسار شوم

“ماه منیر رحیمی” در وبلاگ شخصی اش (مختصر) پست کوتاه اما زیبایی داشت:

من هنوز زنده م! پس می توانم یک بار دیگر سنگ باران شوم! بی تردید اگر آن جابودم، سپر نحیفی برای آن زن و مرد می شدم تا سنگ پیش روی سنگسار شوم. اگر بدانم این حکم هنوز قصد اجرا دارد، سوگند می خورم همین اکنون می روم تاکستان یا هرجای این کره ی لعنتی زندگی.

نسخه بدل شریعتی

«محمود فرجامی» در صفحه شخصی اش در وب سایت عمومی دبش؛ به مقایسه شریعتی و رحیم پور ازغدی پرداخت:

… بیراه نیست اگر بگوییم رحیم پور ازغدی تئوریسین جمهوری اسلامی است یا دست کم بخش های قدرتمندی از حکومت، خواهان این اند. رحیم پور هم در همین مسیر گام برمی دارد. تدریس را رها نمی کند، سخنرانی های پرشمار می گذارد، در دفاع از آنچه هویت اسلامی می گویندش غرب را زیر سوال می برد، سمت های متعدد در دستگاه های رسمی فرهنگی دارد… و البته در کنار همه این ها سعی فراوان دارد تا با گرمی کلام و شیرینی سخن، توده های مردم را هم پای گفتار خود جذب کند.

… با اندک دقتی در شیوه سخنوری رحیم پور، مشخص می شود که الگوی او در این کار علی شریعتی ست. تا حدی که حتی رحیم پور، لحن کلام و آهنگ ادای کلمات خود را نیز همانند شریعتی برمی گزیند و اینها که به ته لهجه مشهدی رحیم پور اضافه شود، نا خودآگاه شنونده را به یاد همشهری شهیر او می اندازد.

مهمتر از این، مخلوط کردن استدلال و وعظ و خطابه با یکدیگر است که شریعتی با استادی تمام و به مدد ذوق ادبی خود از آن استفاده بسیار می برد و البته در جو هیجان زده، عاطفی، آرمانخواه و انقلابی دهه های 40 و 50 نفوذ و کارکرد بسیار یافت. رحیم پور اما نه به میزان شریعتی با فلسفه غرب آشناست، نه آن ذوق ادبی را دارد و نه توان تهییج گری شریعتی را. این گونه است که این تلاش برای شبیه سازی، نه به “نسخه بدلی” از شریعتی، که رحیم پور را به “کاریکاتوری” از علی شریعتی بدل می کند.

گمان من اینست که حسن رحیم پور یک عکس العمل دستوری در مقابل عبدالکریم سروش بود و هنوز هم احساس “نیاز” به او، از احساس “خطر” ناشی می شود. همچنین فکر می کنم این نقطه اوج فواره رحیم پور است و او اگر به همین راه و روش بخواهد ادامه دهد اندک اندک آنقدر پایین خواهد آمد تا به جایگاه اصلی خودش، یعنی یک مدرس میان مایه دروس انسانی (در حد کارشناسی) برسد. تاریخ قضاوتگر خوبی ست.

آیا آنها واقعا اصلاح طلب بودند؟

«الپر» که اول تیر وبلاگ اش شش ساله شده؛ بیست و نهم خرداد پرسش بالا را مطرح کرد و خود به آن چنین پاسخ داد:

…انصافا نبودند. همه یا لااقل اکثر کسانی که بعد از دوم خرداد صاحب آن شدند و به جایی رسیدند و به قول مردم بار خود را بستند، واقعا اصلاح طلب نبودند. نه در روش، نه در منش، نه در گفتار و نه در رفتار و نه در افکار و اهداف؛ در هیچ بخشی اصلاح طلب نبودند و اصلاح طلبانه عمل نکردند. عادت‌های انقلابی آنها، جزمیت‌های مذهبی و اجتماعی و فرهنگی آنها، تعلقات محافظه‌کارانه سیاسی آنها، ساده‌سازی‌های فکری و روشی و اقتصادی آنها… و خداوکیلی ما چه زودباور بودیم که باور کردیم آنها جدا اصلاح طلب اند!

این جماعت “از انقلاب گذشته” را چه به اصلاحات؟ مگر آنها چه کم از کسانی داشتند که در جناح مقابل بر انحصار در قدرت پافشاری می‌کردند؟ مگر بخش عمده ادبیات تندروهای امروز در سیاست خارجی، اقتصاد، سیاست داخلی، مسائل فرهنگی و امور اجتماعی میراث تندروهای دهه 60 نیست؟ مگر تبار کسانی که بدترین روش‌ها را در نهادهای امنیتی و شبه نظامی علیه اصلاحات به کار گرفتند، ‌به بسیاری از همان‌هایی نمی‌رسد که در رأس اصلاحات قرار داشتند؟ به نظر من این دفاعیه حجاریان مسموع نیست که “ما سیستم امنیتی را دموکراتیک تعبیه کردیم، اینها منحرفش کردند.” ما که این سخن کهنه را قبول نداریم که شما “مأمور به تکلیف هستید نه نتیجه.” شما پایه‌گذار روش‌ها، ساختارها، روندها، گفتارها و رفتارهایی بوده‌اید که به هرحال با حقوق بشر، دموکراسی، مدنیت و اصلاحات سازگار نیست. نه وقتی شروع کرده‌اید سازگار بوده، نه الان که دیگران ادامه داده‌اند سازگار است و نه نشانه‌ای در تئوری یا عمل برای وقوع چنین سازگاری ای وجود دارد. واقعا بعد از اینهمه ناکامی در تئوری و عمل، ما به چه چیز این جماعت اصلاح طلب - به نام و نه به صفت – باید اعتماد کنیم؟

سیگار فروشی شغل کاذب نیست

«حامد قدوسی» نیز در وبلاگ شخصی اش، از تصور غلط در باره مشاغل کاذب نوشت که ارزش را به تولیدات مشهود یا صنعتی می دهد و از نقش کلیدی خدمات غافل است:

…. کوپن فروشان و سیگار فروشان در نظر جامعه یکی از مصداق های بارز مشاغل کاذب هستند. تصور کنید که شما سیگاری نیستید یا گیاه خوار هستید و کوپن سیگار یا گوشت دریافت کرده اید. کوپن در واقع سهمیه شما از یارانه ای است که جامعه به طور برابر برای همه افرادش می پردازد و حق افراد است که از آن استفاده کند. کوپن فروش کاری نمی کند جز اینکه سهمیه یارانه کسی که سیگار نمی کشد را نقد کرده و در مقابل کوپن را به کسی که علاقه مند به داشتن آن است منتقل می کند. این همان نقشی است که تمامی کارگزاران و واسطه ها در همه بازارها (مثلا بازار سهام و مسکن) انجام داده و دو طرف عرضه و تقاضا را به هم وصل می کنند. سیگارفروش سر چهار راه هم یک نیاز مشخص از جامعه را بر طرف می کند و آن دسترسی سریع به سیگار است. اگر این شغل به اصطلاح کاذب را حذف کنیم مردم مجبور خواهند بود تا برای خرید سیگار مسافت طولانی تر را تا نزدیک ترین بقالی طی کنند.

… اگر بگویید که سیگار فروش به این علت صاحب شغل کاذب است که محصول مضری می فروشد، باید بگوییم استدلالتان نادرست است. اولا سیگار تنها محصول مضر در اقتصاد نیست. چه کسی گفته که ضرر روغن جامد یا مواد غذایی کنسرو شده کم تر از سیگار است؟ و ثانیا اگر این طور باشد، باید همه افراد درگیر در فرآیند صنعت سیگار از کارگران کارخانجات گرفته تا کشاورزان توتون کار و کارمندان اداره دخانیات و فعالان صنعت بسته بندی را هم صاحب شغل کاذب بنامیم. هیچ فکر کرده اید که چرا هرگز کسی این گروه را دارای شغل کاذب نمی داند ولی فروشنده ای را که زیر گرما و سرما آخرین حلقه این صنعت را تکمیل می کند صاحب شغل کاذب می داند؟

فلسفه گرایی اخیر ایرانیان دلیل داشته است

«پیام یزدانجو» هم که پیشتر منتقد شدید فلسفه گرایی اخیر ایرانی بوده است؛ در فرانکولا نوشت:

اکنون بر این باور ام که در انتقادات تند خود از “فلسفه­گرایی” یا به بیان دقیق تر “فلسفه­زدگی” – philosophism – ایرانی نکته ی مهمی را از نظر دور داشته ام که باید به آن اذعان کنم. من فلسفه گرایی ایرانی را گرایشی بیش از حد عامدانه و التفاتی شمرده بودم و از این رو ارزیابی به شدت بدبینانه ای از آن داشتم. اما، چنان که در حال حاضر می اندیشم، این گرایش بیش از آن که رویکردی کنشی بوده باشد رهیافتی واکنشی بوده. و این دقیقا” همان نکته ای است که در نظر گرفتن اش موجب می شود، در عین حفظ انتقادات گذشته، اکنون ارزیابی کم تر بدبینانه ای از فلسفه گرایی نسل خود داشته باشم.

در واقع، من آن زمان این نکته را نادیده گرفته بودم که این گرایش بیش از آن که اثباتی باشد سلبی بوده. روی آوردن نسل من به آشنایی با فلسفه و به ویژه فیلسوفان معاصر؛ بیش از آن که کنشی در راستای فراگیری خاص و تخصصی فن فلسفه باشد، واکنشی در برابر تحمیل آرا و عقاید جزمی از سوی سیستم جامد تعلمیات رسمی و تبلیغات حکومتی بوده است. استقبال این نسل از مباحث فلسفی بیش از آن که ریشه در موضوعی به نام علاقه و استعداد فلسفی داشته باشد، مفری، یا بهتر بگویم “بدیل”ی برای جست وجوی تفکری سوای افکار فرمایشی و غیرانتقادی رسمی است. من این نکته را نایده گرفته بودم که جست وجوی چنین بدیلی؛ می تواند از انگیزه های اصلی گرایش نسل جوان ایرانی به آثار فلسفی بوده باشد.

نقاب مان را باور کرده ایم

«مرتضی کریمی» در وبلاگ اش(انسان در شطرنج بودن) قواعد بازی زندگی اجتماعی ایرانیان و برخی انگاره های غلط را به پرسش گرفته است:

ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که حوزه بی‌اعتمادی از “جامعه” به “برادر”مان، حتی به “خود”مان سرایت کرده است(به برادر خودت اعتماد نکن ؛ به چشم خودت هم اعتماد نکن). کلیشه‌های اجتماعی از عنفوان کودکی در خانواده‌ به ما آموخته می‌شود و بعد هم با وارد شدن به هر محیط جدید، اصطلاحا “قواعد‌بازی” را یاد می‌گیریم و بدین ترتیب خود را از برخورداری از “صمیمیت‌اجتماعی”، “صمیمیت‌کاری”، “صمیمیت‌خویشاوندی”، “صمیمیت‌دوستی” و در نهایت “صمیمت با خود” محروم می‌کنیم. نقش بازی کردن که مستلزم داشتن “نقاب” است همواره ما را با خطر یکی‌شدن نقاب (خود به نمایش گذاشته شده) با صورت (خود حقیقی) مواجه می‌نماید، و آنگاه است که خودمان نیز نقابمان را باور می‌کنیم.

رانت تحصیلی برای مشاور جوان

«بازتاب» خبر داد:

با دستور وزارت علوم، مشاور جوان سابق رئیس‌جمهور و رئیس ستاد رایحه خوش خدمت، در دوره دکترای دانشگاه داخل پذیرفته می‌شود. در حالی که مطابق قانون، دانشگاه‌های دولتی ملزم به پذیرش دانشجو از طریق کنکور هستند و حتی دانشجویان بورسیه نیز موظف به شرکت در کنکور و کسب 80 درصد نمره آخرین نفر پذیرش‌شده‌ آزاد در کنکور هستند؛ وزارت علوم، تحقیقات و فناوری به دانشگاه علامه طباطبایی دستور داده است که مشاور جوان سابق رئیس‌جمهور و رئیس ستاد رایحه خوش خدمت که داوطلب بورس تحصیل در خارج از کشور است، در دوره دکترای داخل کشور پذیرفته شود. این در حالی است که تنها دو ماه از پایان دوره کارشناسی ارشد وی که به کیفیت کم‌سابقه‌ای آن را پشت سر گذاشته، می‌گذرد.

مدیران درجه دو و سه زندان ها؛ عامل توزیع کراک

این خبر را هم از سایت الف داشته باشید:

توزیع ماده مخدر کراک در داخل زندانهای استان تهران اخیراً به مسئله ای جدی و بغرنج برای سازمان زندانها مبدل شده است. یکی از معضلات اساسی در ورود، خرید و فروش مواد مخدر کراک در زندانهای استان تهران، فعالیت برخی از پرسنل و حتی برخی از مدیران درجه دوم و سوم زندانهای استان در این زمینه است.

در آخرین مورد، یکی از پرسنل شاغل زندان اوین؛ توسط حفاظت اطلاعات سازمان زندانها با مقادیری مواد مخدر از نوع کراک بازداشت شد و پس از بازرسی از کمد موجود در محل کار وی، مبالغ هنگفتی پول رایج کشور و ارز کشف گردید.