بالاخره حکم صادر شد

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

بالاخره پس از حدود پانزده ماه بازداشت و تحمیل شرایط بلاتکلیفی، امروز حکم دادگاه، در غیبت خانم ستوده و بازداشت خود او، به آقای فقیهی ابلاغ شد. حکم صادره را می‌شد انتظار داشت، اگر جز این بود جای تعجب داشت. اما مخلفات آن و کاسته نشدن از مدت حبس به ازای این موارد، جای شگفتی دارد. 

 در حکم صادره که هنوز مطلع نیستم شخص صلواتی آن را امضا کرده یا احمدزاده، هر دو اتهام با اشد مجازات گنجانده شده است. حالا مشخص شد که هیچ جایی برای خوش بینی وکلایم جهت اعمال ماده ۴۷ در خصوص تعدد جرائم وجود نداشته است. اعمال این ماده کمک می کند که دیگر موارد مشابه، الا سنگین ترین حکم حذف گردد. این موردی است که می گویند مسموع واقع نشده است.

 در نتیجه، همان حکمی صادر شده است که خودم از ابتدا انتظارش را داشتم و دیگران حتما در مقایسه با احکام سنگین دیگر محکومان پس از انتخابات ۸۸ آن را سبک خواهند خواند! در هر صورت دستور از بالا رسید و حکم بالاخره توسط قاضی اعلام و ابلاغ شد؛ یک سال برای اتهام توهین به رهبری، دو سال هم برای تبلیغ علیه نظام-ـ در مجموع سه سال زندان-ـ در کنار پنج سال محرومیت از فعالیت‌های سیاسی و مطبوعاتی و یک سال نیز ممنوع‌الخروج شدن از کشور.

 گفته می‌شود تاریخ ۸۹/۶/۲۷ را برای اعمال آن در نظر گرفته‌اند که به نوبت خود امری نادر و مبهم است. اگر این گونه باشد در زمان گذراندن حبس زمان ممنوع الخروجی ام نیز منقضی خواهد شد! روال این است که اجرای این موارد فرعی پس از پایان دوره زندان تازه آغاز می‌شود. هنوز نمی‌توان حدس زد که هدف شان از اعلام چنین تاریخی برای ممنوع الخروجی چیست و اصولا تاریخ اعلام شده درست است یا در زمان انشای حکم این گونه بیان شده است. در صورت صحت می‌تواند به اعمال محدودیت در شرایط آزادی بین دو دادگاه تجدیدنظر و بدوی توجه شده باشد- ایام مرخصی استحقاقی و استعلاجی در ایام حبس. باید صبر کرد و حکم صادره را روایت کرد و روند امور قضایی متعاقب آن را. 

 در هر صورت به مهدی پیغام داده ام که مصاحبه ای انجام دهد و بگوید که ”چون دادگاه فرمایشی بوده و حکم صادره هم حکم قاضی نیست، بلکه حکم شخص آیت‌الله خامنه‌ای است، پس در شرایط عدم استقلال دادگاه و قوه قضائیه، رای دادگاه تجدیدنظر همان رای دادگاه بدوی خواهد بود و جایی برای تجدیدنظر خواهی و فرجام‌خواهی وجود نخواهد داشت”. در مقابل، وکلا باید به دادستانی مراجعه کنند و خواستار تحویل اموال و وسایل توقیف شده شوند که هنوز در بازداشتگاه ۲۰۹ نگهداری می‌شوند. در کنار آن لازم است که درخواست تبدیل قرار بازداشت به وثیقه یا کفالت را نیز ارائه دهند تا این امکان فراهم آید که تا زمان صدور حکم نهایی و ابلاغ آن به واحد اجرای احکام، برای تحمل باقیمانده دوران حبس، آزاد باشم. جالب این است که فارغ از محاسبات قضائی ـ- سه برابر منظور کردن دوران حبس انفرادی-ـ تا چشم برهم زدم پانزده ماه از این ایام گذشته است.

امروز همچنین دادگاه مرتضی کاظمیان برگزار شد. خوشبختانه تنها اتهام او تبلیغ علیه نظام است. در پرونده اش از موارد عام و تکراری چون تجمع و تبانی و… خبری نیست. در این میان وضعیت دیگر اعضای شورای مرکزی انجمن دفاع از آزادی مطبوعات، از جمله حکمت و شمس الواعظین هنوز روشن نیست. برای علی اتهام‌های سنگینی در نظر گرفته‌اند؛ اما هنوز دادگاهی برگزار نکرده اند. معلوم نیست که برای محمود چه خوابی دیده اند. می گویند شمس پس از آزاد شدن از بازداشتگاه یک قطره آب شده و به زمین فرو رفته و کسی از او خبری ندارد. همچنین دادگاه سیف‌زاده از مواردی است که جلسه اولش به دلیل عدم حضور قاضی یا نماینده دادستان، در شهریورماه تشکیل نشد تا در نوبتی دیگر برگزار گردد.

 بر این اساس، از اعضای شورای مرکزی انجمن دفاع از آزادی مطبوعات در حال حاضر من و زیدآبادی در رجایی‌شهر هستیم، کیوان صمیمی در بند ۳۵۰ اوین، خانم مفیدی با حکم بیرون است و جواد مظفر و مرتضی کاظمیان هم در حال انتظار برای تعیین صدور احکام اولیه و نهایی. حکمت و سیف‌زاده در انتظار تشکیل شدن دادگاه هستند و شمس‌الواعظین هم در شرایطی نامعلوم. در نتیجه از اعضای شورای مرکزی انجمن، تنها محمدرضا زهدی می‌ماند که پس از بازداشت، پرونده‌اش مختومه شده و عباس صفایی‌فر که پرونده‌ای نداشته و احتمالا نخواهد داشت؛لابد با توجه به مواضعش و داشتن ارتباط‌های خانوادگی‌ از دو سو، با آیت‌الله خامنه‌ای و اعضای بیت او.

وضع اعضای گذشته ی انجمن هم چندان تعریفی ندارد. شش سال حبس جدید برای عمادالدین باقی در نظر گرفته‌اند، به دلیل مصاحبه آخر مرحوم آیت‌الله منتظری که در تلویزیون بی بی سی پخش شد. فریبا داوودی مهاجر با حکم حبس سه یا پنج ساله در کیف سال هاست به خارج از کشور رفته تا در کنار اکبر گنجی، محسن کدیور،مسعود بهنود، دیگر اعضای جلای وطن کرده، زندگی جدیدی را شکل دهد. می ماند دیگر اعضای شورای مرکزی انجمن که لابد اسم آن ها را در اختیار نداشته یا در موردشان حساسیت نداشته اند.رضا و حسین. نام آن ها خوشبختانه در این سال ها چندان مطرح نبوده و حساسیت برانگیز نشده است. علی‌رضا که در این سال ها دائم غایب بوده و در سال‌های اخیر غیبتش از لحاظ کمی و کیفی موثر. محمد شریف و تقی رحمانی هم که با وجود دعوت، در عمل هیچ‌گاه رسما وارد شورای مرکزی نشدند.

 در این شرایط،‌ انجمن دفاع از آزادی مطبوعات اگرچه همچون انجمن صنفی روزنامه‌ نگاران ایران و دیگر نهادهای صنفی، حمایتی و… رسما منحل اعلام نشد، اما پس از خرداد۸۸ هـیچگاه نتوانست فعالیت خود را به صورت آزادانه و جدی دنبال کند. حتی نشست‌های دو هفته یک بار برگزار نشده و اعطای جایزه سالانه قلم طلایی نیز به حالت تعلیق درآمده است.

 این وضعیت محدودیت‌سازی است که نه تنها در مورد نهادهای صنفی- حمایتی مطبوعات، اعمال شده، بلکه علیه دیگر سازمان‌های غیردولتی و نهادهای مردم نهاد و احزاب و گروه‌های سیاسی نیز با شدت بیشتری تحمیل شده است. همین امروز محسن اژه‌ای در اولین مصاحبه مطبوعاتی خود به عنوان سخنگوی جدید قوه قضائیه، انحلال ”جبهه مشارکت ایران اسلامی” و ”سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی” را اعلام کرد. این در حالی است که در این ارتباط تاکنون دادگاهی برای این دو حزب تشکیل نشده و حکمی صادر نگردیده است. جالب این است که او خبر خود را به رای دادگاه مستند کرد، که نه شعبه اش مشخص است، نه زمان برگزاری آن. اژه ای حتی پا را از این مرحله نیز فراتر گذاشته و تهدید برگزار کردن دادگاه علیه موسوی، کروبی و احتمالا خاتمی را با انتساب رسمی”سران فتنه” به آنان مطرح کرد، البته “مگر اینکه توبه کنند”!

 امروز، ورزش و نرمش رسمی را همچون گذشته با نیم ساعت پیاده روی و بدنسازی شروع کردم. لازم است که اندک اندک زمان آن را افزایش دهم و در نوبت صبح به یک ساعت گذشته برسانم. هنوز وضعیت دستگاه‌های بدنسازی و در اختیار داشتن آنها نامشخص است. غیبت طولانی گرامی و عدم دسترسی راحت به حاج کاظم و حتی سید مسؤول دفتر رئیس زندان پیگیری چنین مسائلی را مشکل ساخته است. آن ها اگرچه در زمان ملاقات قول فراوان می‌دهند و دستور شفاهی و حتی کتبی برای تسهیل دسترسی‌ها و پیگیری‌ این موارد صادر می‌کنند، اما پای عمل که می‌رسد، همه چیز و همه کار در رده‌های میانی قفل می‌شود و ما دائم سرمان به در بسته می‌خورد. 

 امروز بعدازظهر برخلاف روال دو سه هفته اخیر باز جلوی ورود مرا به محوطه هواخوری گرفتند. هر چه این در و آن در زدم تا قفل در ورودی گشوده شود، نگهبان کشیک حاضر نشد دست در جیب کند و کلید در جهاد را درآورد. همه به گونه‌ای از ”مسؤولیت داشتن” ماجرا دم می زدند و حاضر نبودند بدون دریافت مجوز کتبی مقام های بالای زندان قدمی برای حل مشکل بردارند.

 ریشه ی سختگیری‌های اخیر بازمی‌گردد به اعمال مقررات شدید کارگری، از جمله شدت بخشیدن به کنترل رفت و آمد کارگران زندانی یا دقیق‌تر زندانیان کارگر. دیروز با وجود اینکه در دیر توزیع شدن نهار مسؤولان زندان مقصر بودند، اما وقتی نوبت شیفت بعدازظهر رسید، به دلیل ده بیست دقیقه تاخیر کارگران آنها را به محوطه راه ندادند و برای اکثر آنها گزارش غیبت رد کردند. حتی سرکارگرها و مسؤولان واحدها مشمول این اقدام تنبیهی شدند.

 گویا خرج‌ها بالا رفته و مقاطعه‌کاران می‌خواهند از طریق استثمار هرچه بیشتر زندانیان کارگر، هزینه‌های خود را زودتر جبران کنند و سود خویش را بیشتر افزایش دهند. کارفرمایان اکثرا بستگان مسؤولان زندان هستند یا اقوام روسای سازمان زندان‌ها! ارقام میلیاردی در مورد قرارداد اجاره وکنترات فروشگاه‌های زندان رجایی شهر مطرح می‌شود. سودی که از طریق گران فروختن اجناس به زندانیان از این جیب به آن جیب می‌رود، گوشه‌ای از اقتصاد پنهان درون زندان است و منافع مالی غیررسمی برخی از مسؤولان ذیربط! این تازه در یک اقتصاد نسبتا آزاد و شفاف شکل می گیرد. بحث قاچاق موادمخدر و تجارت چند میلیاردی مبتنی بر آن در زندان که جایگاه خاص خود را دارد. در بند زنان در کنار بحث مواد، مسائل دیگر هم وجود دارد و سوءاستفاده‌های جنسی که هرازچندگاه یک بار گند یکی در می‌آید که پیامدش می شود قرار گرفتن زندانبان در جایگاه زندانی. اینجا، این شایعه بین زندانیان عادی دهان به دهان می گردد که پدر همسر حاج کاظم یکی از این موارد بوده که پست خود را از دست داده است. در اوین که بودیم نام های دیگری مطرح بود و زنان زندانی مشهور دارای ارتباط.

 مطالعه هم زمان دو سه کتاب با هم گاه این شرایط را فراهم می‌کند که یک دو کتاب با وجود تفاوت حجم و محتوا، با هم به نقطه ی پایان برسند. امروز این حسن تصادف در مورد کتاب‌های ”کوری”و ”سور بز” پیش آمد. هر دو را از کتابخانه مرکزی زندان قرض گرفته بودم. آن ها از رمان‌های مطرح و در خور توجه یک دهه ی اخیر ادبیات جهان هستند که نویسندگان شان جوایز مختلفی برده اند. اولی برنده جایزه ی نوبل ادبیات شده و دیگری مطرح در سطوح مختلف.

 کتاب ”خاطرات یک گیشا” نیز که کتابی عامه‌پسند است، اما نقبی می‌زند به زوایای پنهان جامعه ژاپن و افشا می‌کند اعمال نوعی برده‌داری مدرن در خصوص زنان، روز سه‌شنبه تمام خواهد شد. بعد نوبت کتاب‌های تازه از راه رسیده خواهد بود که در ملاقات پنجشنبه تحویل داده شد‌ه اند. رمان ”چه کسی باور می‌کند؛ رستم” را پیش از همه در دست گرفته‌ام و به فوریت تا نیمه پیش رفته‌ام. نمی‌دانم چه چیزی در دل آن وجود دارم که خواندن دوباره‌اش نیز برایم لذت‌بخش است. 

 مهتاب کلی سفارش کرده است که مواظب آن باشم که گم نشود و زود برش گردانم- با چه حساسیتی کتابی را که به او هدیه داده‌ام، به خودم قرض می‌دهد! لابد رشته‌ای پنهان من و او را به این اثر ” روح‌انگیز شریفیان” متصل کرده است. کتاب شعر ”بازتاب نفس صبحدمان” فریدون مشیری هم در این میان جای خود را دارد و هر فرصتی که دست می‌دهد، اشعاری از آن را می‌خوانم و در مواردی علامت گذاری می‌ کنم که بازخوانی کنم یا در این دفتر یادداشت نمایم ؛مانند مواردی که باز در انتهای یادداشت های روزانه خواهم آورد.

 یک دو روز است که باز درگیر مساله باغ مادر بزرگ شده‌ام و احداث درمانگاه خیریه و پرورشگاه. پیغام داده اند که در این رابطه با بستگان در انزلی تماس بگیرم. خبر این است که چند نفر آن جا رفته و سراغ محل احداث شیرخوارگاه را گرفته‌اند. توضیح داده شده که “قرار است در این محل درمانگاه ساخته شود، نه پرورشگاه؛ بانی خیر هم که اکنون زندان است”. با دایی مصطفی تماس گرفتم، او هم از هویت افراد بی‌خبر بود، همچنین از ماهیت ماجرا. تاکید داشت که اگر قرار باشد کاری در خصوص شیرخوارگاه دختران انجام شود از طریق من خواهد بود. توضیح داد که مدیرعامل پرورشگاه موسسه را ثبت کرده‌، امور اداری را انجام داده‌، اما در پی آن است که هزینه‌های مربوطه را بهزیستی بپردازد.

 مساله این است که من اصرار دارم این اقدام با سرمایه اولیه خودم شروع شود. هر کار می‌کنم مصطفی اصرار دارد که شروع کار پس از آزادی و بیرون آمدن از زندان صورت گیرد. پول اولیه همانی است که مدتی بازجوها و دادگاه روی آن دست گذاشته و آن را ضبط کرده بودند. این کارها همچنان بلاتکلیف مانده، شاید صدور حکم دادگاه گره از این مشکل نیز بگشاید و کار ایجاد خیریه پس از آن دنبال شود.

صبح سه‌شنبه ۸۹/۷/۶ ساعت ۲۵:۹ هواخوری جهاد، زندان رجایی شهر

از نور حرف می‌زنم

هر بامداد

تا نور مهر می‌دمد از کوه‌های دور

من بال می‌گشایم، چابک‌تر از نسیم

پیغام صبحدم را

با شعرهای روشن

پرواز می‌دهم

انبوه خفتگان را

با نغمه‌های شیرین

آواز می‌دهم

از نور حرف می‌زنم، از نور

از جان زنده، از نفس تازه، از غرور

اما در ازدحام خیابان

گم می‌شود صدای من و نغمه‌های من

گویند این و آن

خود را از این تکاپوی بیهوده وارهان!

بی‌حاصل است این همه فریاد

در گوش‌های کر!

دیوانه حرف می‌زند از نور

با موش‌های کور!

 

بیگانه با تمامی این حرف‌های سرد

من، همچنان صبور

با عشق، شوق، شور

انبوه خفتگان را

آواز می‌دهم

پیغام صبحدم را

پرواز می‌دهم

هر سو که می‌روم

در گوش این و آن

حتی در ازدحام خیابان

از نور حرف می‌زنم

از نور…      

از کتاب آه، باران چاپ ۱۳۶۷