تسامح و تساهل جوانانه

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

در گرماگرم شرایطی که دوستی های مذهبی و رفاقت های سیاسی پیش از انقلاب در نیمه ی دهه 60 به ترورهای کور خونین و اعدام های خونبار سنگین تغییر شکل و ماهیت داده بود و حتی از میزگردهای رادیو و تلویزیونی اول انقلاب خبری نبود، انجام ماموریت های خبری، گذرم را به کشورهای اسلامی کشاند که انقلابی اسلامی را پشت سر نگذارده و درگیر مسائل عقیدتی و ایدئولوژیک نشده بودند.

 این سفرهای زنجیره ای به شرق و غرب آسیا، از مالزی و اندونزی گرفته تا لبنان و سوریه و عربستان، عینکی را که فضای انقلابی شیشه هایش سرخ و سیاه کرده بودند و واقعیت های سیاسی داشت کم کم رنگ های برآمده از خشم و خون را می شست، پاک تر و شفاف تر کرد. دوباره خود را جوان تر دیدم و در شرایط پیش از انقلاب، زمانی که اصل مبارزه بود و دوستی ها و همکاری های سیاسی با یک هدف؛ برانداختن ریشه ی ظلم و استبداد و استعمار و در یک کلام سرنگون کردن رژیم پهلوی.

 آنچه در کوچه و خیابان ها، مدرسه ها و دانشگاه ها، و تریاها و رستوران های این کشورها می دیدم همان بود که پیش از انقلاب در آن زیسته و زندگی کرده بودم- دختران محجبه و مینی ژوپ پوش در کنار هم؛ پسران مو کوتاه ی بی ریش در کنار موبلندهای بی ریش! تصویری از نوعی “تساهل و تسامح جوانانه” که خشونت و خط کشی ها بود و نگاه ایدئولوژیک بزرگسالانه ابری شده بود تیره جلوی دیدن واقعیت های ساده و حتی در گروه ها و جریان های خاص دشنه ای در کف و نارنجکی در دست برای فرو آمدن بر پشت یا پرتاب به ماوای دوست و برادر یا رفیق و همرزم دیروز!

 آنچه این روزها و شب ها در کوچه و خیابان های اطراف ستادهای تبلیغاتی یا محل های تجمع و میتینگ های انتخاباتی نامزدهای ریاست جمهوری- به ویژه اصلاح طلبان- مشاهده می شود تونل زمانی شده است برای عبور من از دهه های پنجاه و شصت به سال های پایانی دهه ی هشتاد. گویا ققنوسی از خاکستر نسل پیش برآمده و بازی دوستی و رفاقتی را آغاز کرده است که در دل آن بذر کینه و عداوت هم می تواند ناخواسته سر برآورد.

 خوب آگاهم که شرایط آن شرایط پیشین نیست و نسل جدید چون پدران و مادران خود پوتین به پا و کلت بر کمر و سیانور در دهان- آماده برای کشتن و کشته شدن- نیست و اگر در دل شوری هم دارد بیشتر دل می بندد به نمادهای رنگین. نسل ما اگر طعم شیرین پیروزی را هم چشید، با لذت آن زندگی نکرد، بلکه دست به تسخیر سفارت خانه ی آمریکا زد، در میدان جنگ زیست یا زیادش سنگرساز بدون سنگر شد یا آبادگر روستاها.

 نسل جدید اگرچه اکنون از آن فضاها بسیار دور است و در حال و هوای دو طیف “جنبش دانشجویی” و “جنبش سبک زندگی” به سر می برد و اگر از فضای اصلاح طلبی هم به وضعیت اصولگرایی انتقال یابد، تبدیل می شود به “بسیج دانشجویی” و “دسته های نوحه خوانی و سنج و زنجیر زنی مدرن”! این نسل حتی گاه از مرزهای فرضی هم عبور می کند امروز یک جاست و فردا جای دیگر، با رنگ و روبانی مشابه و رفتار و کرداری تا حدی زیاد شبیه به یکدگر. کاش فضای انتخاباتی در همین حد و اندازه می ماند و در مناظره های تلویزیونی تخم بغض و کین در جامعه پراکنده نمی شد و فضای انتقام جویی و برگزاری دادگاه های فرمایشی و نمایشی به خانه ها راه نمی یافت! در این شرایط، نسل جدید این روزها، در انتخابات خرداد 88 دارد در فضایی نفس می کشد که می تواند رسوب های سمی برجای مانده از گذشته که در “حذف رقیب سیاسی و ایدئولوژیک و تصرف کامل و انحصارطلبانه ی پایگاه قدرت” ریشه دارد، آینده ی او را نیز تباه کند و فردا روزی باز بگوید: “ما نسل سوخته هستیم”.

 از فضای تبلیغاتی و جنگ روانی اصول گرایان که دور شویم، باز همه چیز یک دست و امیدوار کننده نیست. هنوز علائم و نشانه هایی از حال و هوای گذشته به چشم می خورد. نسل جدید اگرچه می بیند که پدران و مادرانش اکثرا فارغ از مرام و مسلک سیاسی یا اقتصادی و باورهای مذهبی یا لائیک در مبارزه علیه “استبداد” و “رد و طرد فاشیزم” و جنبش “نه به احمدی نژاد” همدل و هم گام در نشست های رادیو تلویزیونی یا سالن های اجتماعات در کنار یکدیگر می نشینند و به بحث می پردازند، و پس از سه دهه بار دیگر سلاح از کف نهاده و به منطق گفت و گو روی آورده است، اما تک صداهایی ها را می شنود که هنوز در مقر تک تیراندازها نشسته اند و به جای قلب دشمن سینه ی دوست را نشانه رفته اند و می خواهند از دل دشمنی شاهد پیروزی را دربر بگیرند و باز دور خونین باطل گذشته را بر سرنوشت ملت ایران، به ویژه نسل جوان، تحمیل کنند.

 نطفه ای که در این روزها و شب های گرم انتخاباتی دارد توسط این “تک ستاره های شهیر دنیای سیاست”، در دل “تسامح و تساهل جوانانه” شکل می گیرد جای نگرانی و برخورد منطقی دارد. علتش هم برای نسل ما که در آن فضاها بزرگ شده و زیسته ایم روشن است. چون، تشدید این فضاها و باد زدن اختلاف ها در فضای رقابتی کوچه و خیابان می تواند دوستی های امروز را به درگیری های شبانه در میدان ها و کوچه و خیابان ها تبدیل کند و بار دیگر گذشته به آینده انتقال یابد.

 جای خوشبختی این است که فرزندان ما بسیار عاقل تر شده اند و چندان وارد این بازی ها نمی شوند. اکثر آن ها اکنون نگاهی غیرایدئولوژیک به سیاست دارند. آن ها بار دیگر آموخته اند که می توان مسلمان بود اما به میزان تعبد و تعهد دیگری کاری نداشت؛ می توان بر اساس باورهای دینی خود زیست اما به سبک زندگی و مسائل شخصی دیگران کاری نداشت؛ می توان شالی سبز یا سفید رنگ بر روی چادر خود انداخت اما در ستاد تبلیغاتی در کنار دختر جوانی فعالیت کرد که شالی سبز رنگ افتاده بر برجستگی انتهای مویش. می توان با ریش انبوه، تسبیحی سبز یا زردرنگ به دست گرفت اما همگام بود با پسر جوانی که موی هایش را ژل زده و ریشش را به سبک امروزی آراسته، ولی هدف مشابهی را پی می گیرد.

 می توان حتی چون آن شنبه نهم خرداد 88 فارغ از ستادهای تبلیغاتی و رنگ های اختصاصی در دانشگاه پلی تکنیک در ورودی دانشگاه امیرکبیر را همراه و همگام با هم پس از سه سال بر روی نامزد خود یا رقیب گشود و دوستانه یک هدف را دنبال کرد؛ افشا و حذف یک رئیس جمهور دروغگو، آزادی ستیز و جنگ طلب.

 همه ی این ها و گسترش فضای “تساهل و تسامح جوانانه” شدنی است تنها به یک شرط؛ نگاه عمیق و دقیق به گذشته و به کار گرفتن تجربه ی نسل سوخته از زندگی خویش. گشودن دری تازه در برابر نسل جدید و هموار کردن راه “مروت و مدارا” برای آیندگان؛ راه صلح و صفا، آرامش و آسایش، توسعه و رفاه.