کمپین علیه گمنام ماندن

آرش بهمنی
آرش بهمنی

اغراقی در کار نخواهد بود اگر بگوییم از زمانی که جنبش سبز، در حرکتی عظیم مطالبات یک صد ساله خود را از حاکمان طلب کرد، با چشمی گریان و یا چشمی خندان، در این جنبش شرکت کرده، حرکت اش را نظاره کرده ایم و با موفقیت های اش خندیده ایم و هر بار با از دست دادن یاری یا شنیدن خبر مرگ یا ظلمی که بر هم وطنی نادیده اما آشنا رفته، گریسته ایم. با صدای بلند گریسته ایم و اشک های مان را نیز از کسی پنهان نکرده ایم تا صدای مظلومیت آنانی را که برای دموکراسی و آزادی در خون خود غلتیدند، به همه دنیا برسانیم.

روزهای نخست جنبش، بازداشت های فله ای بسیاری از بزرگان سیاست را شاهد بودیم. هر روز خبر بازداشت جمعی و عده ای می رسید. اما کم کم، روند بازداشت ها تغییر کرد: سیاسیون در زندان بودند و مردم در خیابان. سی ام خرداد ماه که خبر شهادت “ندا آقا سلطان”  منتشر شد، تازه فهمیدیم که چه روی داده است: این بار افرادی به خیابان آمده بودند و مورد هجوم قرار گرفته بودند که گرچه شاید نام آشنا نبودند، اما درد آشنا بودند. اسامی بازداشتی های تظاهرات که منتشر می شد، تازه فهمیدیم که بسیاری نام ها برای مان آشنا نیستند. جنبش آن جا بود که “ما بی شماریم” را شعار اصلی خود قرار داد.

اما حضور و بروز این افراد، مشکل دیگری را پیش آورد: چه بسیار پدر و مادر و همسر و برادر و خواهر و فرزند که شب ها تنها و بی حضور عزیزشان سر بر بالین گذاشتند. عزیزانی که چون نام آشنا نبودند، در سکوت، روزگار تلخی را در زندان ها می گذراندند. خوش شانس باید می بودند یا خوش اقبال که خبری از آن ها در جایی منتشر شود. اگر نبود همت چند رسانه و روزنامه نگار، شاید همین گمنامان نیز، گمنام می ماندند.

جنبش سبز علیه تبعیض به وجود آمده و قرار است با تبعیض در هر شکل آن مبارزه و آن را ریشه کن کند:تبعیض جنسیتی، تبعیض قومی، تبعیض مذهبی، تبعیض میان شهروندان و…

اما فراموش نکنیم که برای مبارزه با امری، تنها مخالفت با آن ملاک نیست: در زمان شاه نیز تمامی گروه های سیاسی ـ از جمله آنانی که بعدها جمهوری اسلامی را برپا داشتند ـ با استبداد مخالفت کردند. چه در میان این گروه که اکنون حاکم است و نتیجه اعمال اش را می بینیم و چه در میان مخالفانی که اکنون هم در کسوت اپوزیسیون درآمده اند، تا چه حد روابط دموکراتیک جاری است؟ فراموش نکنیم جمله نیچه را که برای مبارزه با یک غول، تنها مبارزه با آن کافی نیست، باید غول درون خودت ات را هم بکشی.

در چند روز گذشته، کمپین گسترده ای برای همدردی با مجید توکلی، شرف جنبش دانشجویی ایران، به راه افتاده است. حرکتی که بی شک در خور توجه و تحسین بسیار بوده است. اما آیا تاکنون از خود پرسیده ایم که دیگر دانشجویان زندانی در چه حال اند؟ آیا می دانید در همین زمان که شاید این یادداشت را می خوانید، حدود 100 دانشجوی زندانی داریم؟ آیا تاکنون حالی از آن ها پرسیده ایم؟ از خانواده عباس کاکایی، علی پرویز، سیامک میرزایی و… خبری گرفته ایم؟می دانیم مادر محمد داوری چه می کشد که نه ماهی است فرزند عزیزش را ندیده، تنها به جرم آنکه اسناد تجاوز در زندان های جمهوری اسلامی را ثبت و ضبط می کرده است؟ کسی در روزهای اخیر حالی از همسر حسین نورانی نژاد پرسیده است؟

تا حال نام “هادی عابد باخدا” به گوش تان خورده است؟ می دانید این زندانی سیاسی در رشت، فلج است و مشکلات حرکتی جدی دارد و به دو سال زندان محکوم شده است؟

چند نفر همین الان “روزآن لاین” را با استفاده از فیلترشکن هایی باز کرده اید که “بابک خرم دین” برای تان فرستاده است.آیا می دانید که بابک خرم دین (حسین رونقی ملکی) از 22 آذرماه در بازداشت اداره اطلاعات سپاه پاسداران، تحت فشار شدید برای همکاری با سپاه در زمینه اینترنت و اعتراف تلویزیونی است؟ کسی می داند که حسین 5 روز است در اعتصاب غذاست و در سلول انفرادی روزگار می گذراند؟

کسی می داند که در حال حاضر در زندان های سراسر کشور چند زندانی سیاسی داریم که در حوادث پس از انتخابات بازداشت شده اند و ما حتی نامی هم از آن ها دردست نداریم که حداقل برای تسلای خاطر خود، نامی از آن ها ببریم..؟

جنبش مدنی ما قرار است چراغی باشد که آینده روشنی را به ما نشان دهد. در آینده روشنی که برای خودمان متصور هستیم، مرکز نشین و شهرستان نشین، روزنامه نگار مشهور و روزنامه نگار محلی، فعال حقوق بشر و عضو حزب اصلاح طلب و… برای ما تفاوتی ندارند. ما قرار است ایرانی بسازیم برای همه ایرانیان. اگر بخواهیم پایه های تبعیض را سست کنیم، باید از همین امروز و از میان خودمان آغاز کنیم که شاید فردا دیر باشد.

باید کمپینی راه اندازیم علیه گمنامی، برای روزی که در ایران آزاد و آباد ما، کسی گمنام نباشد…