یک- از آرسن لوپن تا جیمز باند
کدام کارآگاه- پلیس- قهرمان را ترجیح میدهید؟ شرلوک هولمز را بیشتر دوست دارید یا هرکول پوآرو؟ آرسن لوپن برایتان جذابتر است یا ژول مگره؟ لرد پیتر ویمسی را بیشتر میشناسید یا فیلیپ مارلو؟ سام اسپید بیشتر هیجانتان را بالا میبرد یا جرج اسمایلی؟ بیشتر حوصلهی جک ریچر را دارید یا رابرت لنگدان؟ اینها همه از مشهورترین نامهای جهان ادبیات دلهره (تریلر) به مفهوم مدرن آن هستند که به ظاهر شاید ارتباط مستقیمی با یکدیگر نداشته باشند امّا اشتراکشان در همین دلهرهآور بودن داستانهایشان است و ژانرهای معمایی، پلیسی- جنایی و جاسوسی از نظر خیلیها زیرشاخه (سابژانر) همین مجموعهی بزرگ محسوب میشوند. قاعدتاً انتخاب قطعی، میان این نامهایی که نوشتم، برای هواداران سفتوسخت ادبیات دلهره کاری بسیار دشوار است و در اصل چندان ممکن نیست. تمام آنها- شاید بهواسطهی شغل، حرفه و مقتضیات بهخصوصشان- درگیر خلقوخویی خاص و نوعی رنج، انزوا و تنهایی هستند. هرکدام از آنها حداقل یک ویژگی بسیار منحصربهفرد دارد که او را از بقیه متمایز میکند و شخصیتاش برای خواننده (و بیننده در مدیومهای تصویری) در چارچوب همین ویژگی تعریف شدهاست. شرلوک هولمز (مخلوق ِسر آرتور کانندویل) بر تیزبینی خستگیناپذیر و «علم استنتاج»اش تکیه میکند و پوآرو (مخلوق ِآگاتا کریستی) به روانشناسی و سلولهای خاکستریاش مینازد. آرسن لوپن (برساختهی موریس لُوبلان) یک کلاهبردار و کلاش درجهی یک (دزد اشرافی) است که درعین حال در پسزمینهای فانتزی و طعنهآمیز، شاید بهخاطر نجابت و اشرافیتاش بهکمک نیروهای قضایی میآید و دزدهای غیراشرافی و نانجیب را رسوا میکند و در مقابل، ژول مگره (خلقشده توسط ژرژ سیمنون) یک کمیسر پلیس تنومند و عیالوار از طبقهی متوسط شهری است که عادتهایش تفاوتی با مردم عادی ندارد و بیشتر به خاطر تجربه و درک عمیقی که از انسانها دارد در کارش موفق میشود. لرد ویمسی (مخلوق دوروتی سایرز) یک اشرافزادهی متشخص بریتانیایی و یک کارآگاه بهاصطلاح آماتور است که حل معماهای جنایی را صرفاً برای لذت شخصی خودش بر عهده میگیرد و در برابر، فیلیپ مارلو (مخلوق ریموند چندلر) یک کارآگاه خشن و سمج امریکایی است در پسزمینهی تاریک اجتماع شهری که در واقع، ژانر پلیسی امریکایی هم از بطن همین پسزمینه متولد میشود. سام اسپید (برساختهی داشیل همت) که جایی در میانهی شخصیت کارآگاه- جاسوس ایستاده، به خشونت و بیقید و بند بودن شهرت دارد و جورج اسمایلی (مخلوق جان لوکاره؛ که خود زمانی مامور سازمانهای ضدجاسوسی بریتانیا بود) به هوش و زیرکی فوقالعاده، میهن پرستی نامحسوس و وفاداریاش به اطرافیان شهرت دارد. جک ریچر (مخلوق لی چایلد) و رابرت لنگدان (قهرمان سری رمانهای دن براون) هم که از جمله مهمترین شخصیتهای کارآگاه- جستجوگر دودههی اخیر هستند هرکدام نقطهی اتکایی مشخص دارند؛ یکی نظامی سابق و جسور و بیپروا و معتاد خطر است و دیگری یک پروفسور ِهاروارد، متخصص رمز و رازهای مذهبی، هنری و تاریخی که بعضاً تصادفی و اتفاقی در موقعیتهای جنایی- جاسوسی وارد میشود. در این بین وقتی وارد ادبیات بعد از جنگ جهانی دوم و جنگ سرد میشویم، شخصیتی نیمهکارآگاه مانند تنتن (خلقشده توسط هرژه) هم مطرح است؛ یک روزنامهنگار- ماجراجو که نخود آش هر معرکهی مهم جنایی، سیاسی و جاسوسی ست و با وجود این که از چارچوب کتابهای مصور (کمیک) بیرون آمده اما شهرت و محبوبیتاش کمتر از آنهایی که نامشان برده شد، نیست.
صحبت جنگ سرد که میشود جای خوبی است برای ورود به داستان محبوبترین و دیرپاترین کارآگاه- جاسوس تاریخ ادبیات جاسوسی مدرن؛ جیمز باند ِایان فلمینگ. شخصیتی که ابتدا در ادبیات، موفقیتهای متعدد کسب کرد و بعد با ورود به سینما جایگاهی دستنیافتنی پیدا کرد که حتی پس از اتمام جنگ سرد هم همچنان محبوبیتاش را حفظ کرده، با تکنولوژی و مقتضیات دوران جدید (دوران رسانههای ارتباط جمعی و اینترنت) تطبیق یافته و مدام چهرهای امروزیتر از خود ارائه میکند. یک مامور مخفی اصالتاً اسکاتلندی که در خدمت علیاحضرت ملکهاش است، برخلاف نامهای دیگر جذابیت ظاهری (و جنسی) برای خواننده (و بیننده) دارد، به اندازهی امثال فیلیپ مارلو و سام اسپید خشن و بیپرواست و در عین حال نوعی اشرافیت و تشخص بریتانیایی را در همهی موقعیتها نمایندگی میکند. قمارباز و مشروبخور قهاری است اما به وقتاش عملگرا و سریعالانتقال، مجرد است اما بهخاطر علاقهی دوطرفهاش با زنان، بهنوعی نماد دونژوان مدرن است، پسزمینهی فانتزی، لوکسمآبانه، مفرّح و قهرمانانهی امثال آرسن لوپن را هم دارد و در کنار آن وفاداری و میهنپرستی ِحتی بیشتر از جورج اسمایلی. اما در تمام این حالتها ذرهای از تشخص و هیبتی که او را تبدیل به نماد بریتانیا میکند، کم نمیشود. قهرمانی که از همهی عوامل موفقیت در فروش، گیشه و ماندگاری عمومی برخوردار است، هم یک نماد ملی و سیاسیست، هم سمبل سکس مردانه و قهرمان اکشنهای تنبهتن است و هم اوج دلهره و سرگرمی درونی ژانر تریلر را در کتابها و فیلمهایش بهنمایش میگذارد. در دورانی که دوران اوج گرفتن ابرقهرمانهای دنیای کمیک (بتمن، سوپرمن و…) در سینما محسوب میشود وارد سینما شده و هنوز هم در رقابت با آنها دوام آورده و جای خودش را- البته با مشقتهای بسیار و بهروزشدنهای مداوم- حفظ کردهاست.
دو- ایان فلمینگ، شان کانری و جان بَری
ایان فلمینگ جوان که افسر اطلاعاتی نیروی دریایی بریتانیا در دوران جنگ جهانی دوم و اوایل جنگ سرد بود، بهواسطهی تجربیاتی که از فعالیت نظامی- اطلاعاتی، سفر به بسیاری از نقاط دنیا برای ماموریتهای شغلی و فضای پس از جنگ کسب کرده بود افسانهی جیمز باند را آغاز کرد. در دههی آغازین جنگ سرد، فضای رقابت اطلاعاتی- تسلیحاتی میان دو بلوک شرق و غرب آنچنان هیجانانگیز و جذاب بود که کمکم راه خود را از میان اخبار و صفحات حوادث مطبوعات به ادبیات باز کرد و حتی بزرگانی مثل آگاتا کریستی را به نوشتن رمان جاسوسی (مسافر فرانکفورت) واداشت و مسیر نوشتن دیگرانی مانند گراهام گرین (مرد سوم، آمریکایی آرام) را هم دستخوش تغییر کرد. در چنین شرایطی فلمینگ که شناخت عمیق و منحصربهفردی از فضاهای جاسوسی و اطلاعاتی داشت و بعدها نشان داد شناخت خوبی هم از فضای جامعه، ادبیات و سرگرمیسازی دارد، نخستین رمان جیمز باند به نام کازینو رویال را در سال ۱۹۵۳ منتشر کرد و در طول سیزده سال، در رقابت با نویسندگان تازهرسیدهی آن دوران در ادبیات جاسوسی چون جان لوکاره (خالق شخصیت جرج اسمایلی) بیست و یک رمان و داستان کوتاه و نیمهبلند دیگر را هم با محوریت شخصیت باند منتشر کرد. محبوبیت باند در دنیای ادبیات تنها به درازای عمر فلمینگ هم نبود و پس از مرگاش (۱۹۶۶) نویسندگان مشهور دیگری چون سباستین فالکس نوشتن داستانهای باند را با همان شیوه و خط او ادامه دادند و انتشار کتابهای باند تا امروز هم ادامه داشته. تاثیر فلمینگ، فراتر از شخصیت باند، بر نویسندههای دیگر ژانر جاسوسی مانند رابرت لادلوم (با نام مستعار مایکل شپرد) در خلق شخصیت «جیسون بورن» و دیگران نیز قابل ملاحظه است.
تقریباً یک دهه بعد از انتشار اولین رمان (در۱۹۶۲- چهار سال پیش از درگذشت فلمینگ)، باند به صنعت عظیم سرگرمیسازی هالیوود پیوند خورد که آغاز آن با فیلم «دکتر نو» بود و تا امروز هم در قالب بیست و سه فیلم دیگر ادامه داشته و یکی از بزرگترین و کامیابترین ماشینهای پولسازی در هالیوود بهشمار میرود. شخصیتی که فلمینگ برای باند ترسیم کرده آنچنان زوایای جذاب- کمعمق اما در عین حال متنوع و پرزرقوبرقی- داشت که برای انتخاب بازیگر آن اتفاقات پیچیده و جذابی پیشآمد که خودش داستانی جداگانه است؛ داستانهایی چون نارضایتی فلمینگ از انتخاب شان کانری و تغییر نظرش بعد از فروش نجومی اولین فیلم، تا جایی که پس از پیوند خوردن شخصیت باند با شان کانری بود که فلمینگ اصالت اسکاتلندی را در کتاب بعدیاش به عنوان یکی از مشخصههای باند مطرح کرد. در نهایت شان کانری بازیگر اسکاتلندی برای این نقش انتخاب شد که با ترکیب موی مشکی و قامت بلند، جذابیت جنسی مردانه، قیافهی تیپیکال بریتانیایی و قابلیتهای فیزیکی برای به تصویرکشیدن جنبههای اکشن و درگیرانهی باند، این شخصیت را در پردههای سینما جوری تثبیت کرد که تقریباً همهی دیگر بازیگران ِباند (راجر مور، تیموتی دالتون، پیرس برازنان و دنیل کریگ؛ البته بهجز جرج لازنبی که ساز خودش را زد و محو شد) به نوعی ادامهدهندهی راه او و شمایلی که از باند تصویر کرد، محسوب میشوند.
در هم نشستن تمام ویژگیهای شخصیتی که فلمینگ نوشته بود، با خصوصیات ظاهری و فیزیکی شان کانری در کنار بار فانتزی، خشونت مصنوعی (کمتر باورپذیر) و موجهای تبلیغاتی بریتانیایی مولود جنگ سرد و فضای آن، و با کمک موسیقی فوقالعادهای که جان بَری (آهنگساز برندهی اسکار) برای تم اصلی جیمز باند نوشته بود (که تا امروز هم دستمایهی تمام موسیقیها و ترانههای متن این سری فیلمها بوده و تبدیل به شناسنامهی این مجموعه و این شخصیت شد)، ترکیبی ساخت که به تدریج از مرزهای یک شخصیت زادهشده در شرایط جنگ سرد عبور کرد و بعد از پایان آن دوران، هربار راه خودش را در مسیری تازه برای سرگرمیسازی و تسخیر گیشهها فراهم میکند.
در دورهی اخیر که دنیل کریگ بازی در نقش باند را بر عهده دارد، با وجود تغییرات شکلی و استفادهی باند از آخرین فناوریهای روز نظامی و ارتباطی، تفاوت ظاهری (بلوند بودن و قد متوسط کریگ در مقایسه با باندهای قبلی) و انسانیتر شدن باند (زخمی و خاکی شدن قهرمان فیلم که در قیاس با فیلمهای قبلی که حتی گره پاپیون او کج نمیشد، لباساش خاک نمیگرفت و بهقول معروف، بیننده ریخته شدن خوناش را روی پرده نمیدید، بدعتی بزرگ اما بهموقع بهشمار میرود)، در نهایت باز هم جوهرهی این شخصیت، همانی است که ایان فلمینگ نوشته، شان کانری تثبیتاش کرده و بیننده عادت دارد همراه با پخششدن تم موزیک ساختهی جان بَری او را روی پردهی سینما (تلویزیون، مانیتور و…) تماشا کند.