ادغام دین و دولت: فساد

نویسنده
بهار ایرانی

» نگاه ما/ حرف های کاظم علمداری

“چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت”، نوشته کاظم علمداری، پس از چند سال ممنوع الچاپ بودن، به تازگی به چاپ هجدهم رسیده است. این کتاب اثری جامعه شناختی است در بررسی علل عقب ماندگی ایران از غرب، با این مساله محوری که “چرا ایران کشوری که روزگاری یکی از تمدنهای بزرگ جهان بود با وسعتی برابر مجموع خاک کشورهای پیشرفته ای همچون انگلستان، فرانسه، آلمان، ایتالیا، بلژیک، هلند و دانمارک، امروز آنچنان عقب مانده که حتی از عهدة تولید مواد غذایی مورد نیاز خویش هم بر نمی آید؟”

به بهانه چاپ هجدهم این کتاب، با کاظم علمداری گفت و گویی کرده ایم که در ادامه می خوانید.

 

در فاصله انتشار کتاب تا کنون، در نگاه شما به دلیل عقب ماندگی ایران، تغییر و تحولی ایجاد شده است یا نه؟

کتاب من درباره دلایل عقب ماندگی تاریخی ایران است. بنابراین آنچه در یک دهه گذشته رخ داده است در بعد تاریخی تفاوتی ایجاد نکرده و نمی کند. ولی آنچه به پرسش شما بر می گردد این است که نه تنها در یک دهه گذشته، بلکه در 35 سال گذشته، برخی از کشورهایی که همانند ایران از غرب عقب مانده بودند قادر شده اند بخشی از عقب ماندگی تاریخی خود را جبران و فاصله خود را با غرب کم کنند. متأسفانه ایران جزو این کشورهای نبوده است. سرعت تغییرات بالا تر رفته است. درهمین ده سال گذشته، کشورهای غربی باز به پیشرفت های جدیدی دست یافته اند که ایران از آنها محروم مانده است.

من اخیرا مقالاتی با عنوان “آیا ایران بار دیگر عقب می ماند؟” نوشته ام. بررسی مقدماتی من از 50 سال گذشته نشان می دهد که ایران به شدت در معرض خطری دیگری قرار گرفته است که احتمال دارد یک بار دیگر در تاریخ عقب بماند. توجه داشته باشیم. عقب ماندگی و پیشرفت پدیده های نسبی اند. ممکن است گفته شود که ایران نسبت به گذشته صاحب شهرهای پرزرق و برق تری شده است. این درست است. ولی زمانی که آمار و ارقام را معیار ارزیابی قرار دهیم به واقعیت هایی پی می بریم که در ظاهر دیده نمی شوند، و آن خطری است که بما نزدیک می شود. یک نگرش علمی به ظواهر جامعه بسنده نمی کند. اگر چه با ارزیابی ظواهر هم، اگر در حد شهرهای بزرگ ومناطق مرفه شهر محدود نشود، می توان مشکلات را شناخت.

اخیرا عیسی کلانتری، وزیر کشاورزی اسبق ایران، هشدار داده است که در سی سال آینده بخشی از فلات ایران، یعنی چندین استان ایران خشک و غیر قابل زندگی خواهد شد. این واقعیت را نمی توان از ظواهر پرزرق و برق شهرها شناخت. تخصص و دسترسی به اطلاعات لازم است. اگر به اینگونه هشدارها توجه نشده و راه های پیش گیری و جبران آن بکار گرفته نشود، شک نباید کرد که ایران قربانی یک عقب ماندگی تاریخی دیگری خواهد شد. با مطالعه برای علت یابی این فاجعه انسان ساخته متوجه می شویم که مدیریت غلط و غیر تخصصی روحانیان و نظامیان، کاربرد شیوه های نسنجیده وغیر علمی استفاده از منابع آب های زیر زمینی ایران عامل این وضعیت بوده است. جبران و وارونه کردن آنچه تا به حال رخ داده نیز کار آسانی نیست.

نکته قابل توجه دیگر، وابستگی روز افزون ایران به درآمد نفت و افزایش میزان واردات نسبت به صادرات غیر نفتی است. این خود نشان دیگری از عقب ماندگی است. در حالیکه بحث فاصله گرفتن از وابستگی به درآمد نفت چند دهه است که باز مانده است. اقتصاد تک محصولی، و آنهم محصولی که کنترل آن در دست نوسانات بازار جهانی است، می تواند عقب ماندگی را دائمی کند. آنچه تا به حال، یعنی در مدت 35 سال گذشته رخ داده است، خبر از عقب ماندگی ایران ازکشورهای همردیف خود، مانند کشورهای جنوب شرقی آسیا، و برخی از کشورهای آمریکا لاتین، که درآمد نفتی هم ندارند و در زمان انقلاب 1357 هم سطح ایران بودند، می دهد. هچنین مقایسه آماری نشان از عقب ماندگی ایران در دوره جمهوری اسلامی نسبت به دوره پیش از انقلاب می دهد. مگرانقلاب برای عقب ماندن رخ داد؟

 

در پرتو حوادث سالهای اخیر، نقش دین را در عقب ماندگی ایران، چگونه ارزیابی می کنید؟

یکی از عوامل عقب ماندگی تاریخی جوامع، از جمله ایران ادغام نهاد دین و دولت است. وقتی کل جامعه تابع نهاد دین بشود با مشکلات ساختاری فراوان روبروی می گردد. دین یکی از نهادهای اصلی جامعه است و باید مستقل بماند. سایر نهاد های اساسی جامعه، مانند دولت، سیستم اقتصادی، خانواده، دستگاه حقوقی، آموزش و پرورش، رسانه ها، دستگاه نظامی و غیره همه باید مستقل از هم عمل کنند، نه زیر کنترل ومدیریت نهاد دین. بسیاری از صاحب نظران برجسته تاریخ، مانند آدام اسمیت، پدر سرمایه داری لیبرال، و کارل مارکس، بنیان گزار سوسیالیسم، پیشرفت جوامع را تابع تقسیم کار می دانند. اولین تقسیم کار میان نهادهای اجتماعی باید انجام بگیرد. این ویژگی جوامع مدرن است. هر یک از نهادهای یاد شده در بالا وظیفه و کارکردی متفاوت دارند که تنها در استقلال از دیگر نهادها ممکن است. مثلا دستگاه قضایی اگر استقلال نداشته باشد، قانون و عدالت بی معنا می شود، و امنیت از بین می رود. اگر دستگاه رسانه ای جامعه استقلال نداشته باشد، اعتماد از بین می رود و آن تبدیل به ابزارسود جویی و منافع گروهی می گردد. اگر دین استقلال نداشته باشد، به فساد و بی اخلاقی کشیده، و ابزار تصفیه حساب ها بدل می شود. متآسفانه در ایران این اصول رعایت نشده و نمی شود. این شیوه کشورداری خود به خود باعث عقب ماندگی جامعه می شود. امروز دین بر تمام نهاد های جامعه سلطه دارد. ابزار اعمال قدرت، یعنی نیروی نظامی نیز در خدمت آنها است. با سلطه نهاد دین و نظامیان بر جامعه، استقلال دستگاه قضایی، نهاد قانون گزاری، و دستگاه اجرایی دولت از بین می رود. بی اعتمادی و نا امنی، فساد گسترده، سقوط اخلاقی ویژگی های غالب جامعه ما شده است. شک نباید کرد که با ادامه این وضعیت جامعه عقب می ماند. زیرا حد اقل اش سرمایه های فکری، علمی و مالی، عوامل پیشرفت جامعه آنچنان که تا به حال دیده شده است تحمل این وضعیت را ندارند، و ایران را ترک می کنند.

نمونه تاریخی از سلطه دین بر جامعه وضعیت اروپا در قرون وسطا بود. که می توان سر مشقی برای ایران باشد. در دوره ای از تاریخ اروپا کلیسای کاتولیک بر قدرت سیاسی، و از آن راه بر بخشی از اقتصاد و دستگاه قضایی سلطه پیدا کرد. این سلطه سبب شد که بر زندگی عادی مردم نیز دخالت کند و معیار رفتار و افکار مردم را ارزش ها و قوانین خود ساخته دینی قرار بدهد. این امر نه تنها باعث شد که کلیسا مانع رشد و پیشرفت علمی و خلاقیت های آزاد انسانی بشود، جوامع را نیز از درون و برون به خشونت و فساد کشاند. قدرت بی قاعده و قانون و انحصاری معمولا سیری نا پذیر است. متأسفانه ایران وضعیت مشابه ای پیدا کرده است. نسل جوان این وضعیت را تحمل نخواهد کرد، و روحانیت تیشه به ریشه خود می زند. یعنی مردم را از این نهاد فراری می دهد.

ادغام دین و دولت هر دو نهاد را به فساد می کشاند و مشکلات عدیده ای می آفریند که عقب ماندگی یکی از آنهاست. بقدرت رسیدن روحانیت، دین را به دین دولتی و بخشی از جامعه روحانیت را به حقوق بگیران دولت بدل کرده، دین را به خشونت دولتی آغشته کرده است. از اهرم دولت برای استفاده ابزاری از دین، به ویژه در تحریک مردم علیه مخالفان، و رقبای خود استفاده می کنند، و در مقابل کسانی را که به خدمت گرفته اند از منابع مالی وامتیازهای دیگر دولتی بهره مند می سازند. اینها ستم چند جامعه به مردم است. این بده بستان های حساب شده فساد نهادینه شده در دولت و دین را به درون جامعه و مناسبات مردم نیز منتقل می کند.

واقعیت دیگر این است که روحانیت به فکر زندگی مردم نیست. آنها درصورت صادق بودن به فکر آخرت مردم اند. بنابراین همه چیز را فدای این اعتقاد دینی خود می کنند. بطور مثال پوشاندن موی سر زنان برایشان مهم تراز مقابله با فقر و بی عدالتی و فساد و آسیب های اجتماعی است. آنها از روز نخست گفته اند که برای اقتصاد انقلاب نکردند. اما اقتصاد ستون فقرات جامعه است. به همین دلیل آنها وعده آب و برق و اتوبوس مجانی به مردم می دادند که مردم رابه خود جلب کنند. ولی نه تنها هیچ زمان این امکانات مجانی نبود، بلکه امروز هزینه آنها کمر شکن شده است.

روحانیان درست در شرایطی که رشد اقتصادی و پیشرفت جامعه مشروط به پیوند اقتصاد ملی با اقتصاد جهانی شده است، تا بتوانند از امکانات جوامع پیشرفته استفاده کنند، به ستیزه با آنها بر خاسته اند. متحدان روحانیت درقدرت، یعنی سپاه پاسداران به عامل سرکوب مردم بدل شده اند. میلیارد های دلار صرف نگهداری رژیم دیکتاتوری اسد در سوریه می کنند. نگرش این گروه نیز نسبت به عوامل پیشرفت جامعه غلط است. آنها قدرت را در دست یابی به سلاح های پیشرفته تر می بینند. در حالیکه امروز قدرت در تولید، دست آورد های علمی، تکنولوژی اطلاعاتی، و تجارت جهانی و رضایت مندی مردم است که حکومت روحانیون ایران را از آنهاهمه محروم کرده است.

جامعه زیر سلطه روحانیت از رشد اقتصادصنعتی و تأمین نیازمندی های کشاروزی بازمانده است. بطوریکه امروز تنها 44 درصد نیازمندی های کشاورزی در داخل تولید می شود. به دلیل حکومت ومدیریت روحانی – نظامی، تورم و بیکاری به سطح بسیار بی سابقه ای، حتی در جهان رسیده است. در زمینه فرهنگی، هنری ومناسبات انسانی نیز وضع بهتر از این نیست. آنها برای رفع آسیب های اجتماعی که محصول همین شرایط است راهی جز افزایش میزان مجازات ها و کاربرد خشونت بیشتر نمی شناسند. آنها دائما در حال ایجاد ترس و وحشت در جامعه اند تا مردم را ساکت کنند. این شیوه های غیر علمی و نسنجیده مربوط به دوران گذشته است. همه این واقعیت ها نشان می دهد که جمهوری اسلامی خود به عامل اصلی عقب ماندگی ایران بدل شده است.

 

رویدادهای سالهای اخیر( شکست اصلاحات، برامدن احمدی نژاد ) معلول عقب ماندگی ایران است یا از علل ادامه آن؟

احمدی نژاد عارضه طبیعی ساختار قدرت دینی – نظامی ایران است. او با حمایت نهادهای معتبر و قدرتمند نظام مانند سپاه پاسداران، بسیج و بیت رهبری به قدرت رسید. چرا از چنین شخصی حمایت شد؟ بدیل آنکه او حامل ارزش ها وسیاست مشترک آنها بود. وقتی چنین شخصی به قدرت می رسد ارزش های حاکم بر همین ساختار را تقویت وباز تولید می کند. در دوره ای که او به قدرت دولتی دست پیدا کرد، باور مردم عامی به معجزات چاه جمکران بالا گرفت. زیرا اوخود حامل چنین ارزشی است. مردم به جای تلاش برای یافتن دلایل وضعیت اسفناک خود به خرافات نامه نگاری با چاه جمکران متوسل شدند. این ویژگی برجسته انسان درمانده است، که دست اش از همه جا کوتاه مانده است.

مردم در شرایطی دیگر به دولتی که وعده اصلاحات می داد، رأی دادند. آنها مردم دیگری از جامعه ما بودند و هستند. برخلاف کسانی که بخشی از آرزوهایشان را در آخرت جستجو می کنند، این بخش از جامعه می خواهد در این دنیا زندگی کند. آنها مردمی هستند که آزادی و امنیت برایشان مهم است، نه ثواب آخرت.

خاتمی و اصلاح طلبان از درون یأس ونا امیدی دو دهه مردم برای زندگی بهتر بیرون آمدند. مردم با وعده های خوش آزادی، دمکراسی و جامعه مدنی به خاتمی و یاران او رأی دادند. ولی اصلاح طلبان بیش از آنکه نگران اصلاح نظام، آزادی جامعه و وعده های خود باشند، نگران حفظ نظام جمهوری اسلامی بوده اند. به عبارت دیگر مردم به آقای خاتمی رأی دادند که به خود کامگی سیاسی خاتمه دهد، اما او در نهایت اعلام کرد که برای حفظ نظام آمده است. مگر حفظ نظام چیزی جز خودکامکی بوده است؟ آزادی، دمکراسی، جامعه مدنی، حقوق برابر شهروندی هم عوامل و محصول توسعه و پیشرفت جامعه است که اصلاح طلبان هم، چه در درون دایره قدرت، و چه درحاشیه قدرت قادر به ایجاد آنها نشدند.

به همین دلیل در شرایطی که مردم از اصلاح طلبان سرخورده و نا امید شده بودند، احمدی نژای با وعده های دروغین، مقابله با فقر، و فساد و تبعیض سربرآورد، و آرای مردم مستأصل، حتی بخشی از حامیان اصلاح طلبان را جلب کرد. چهار سال گذشت و مردم مصائب ناشی از ریاست جمهوری احمدی نژاد، که از حمایت کامل همه اصول گراها، از جمله رهبر و سپاه پاسداران بر خورد بود را در عمل تجربه کردند. اما دیدیم که چگونه بار دیگر او را با تقلب و کودتا برای چهار سال دیگر درمقام ریاست جمهوری نگهداشتند. اینها فساد است و موانع رشد و پیشرفت جامعه است.

درانتخابات اخیر، مردم از وحشت تکرار دوره مصیبت بار احمدی نژاد، این بار توسط سعید جلیلی، درست در آخرین روزها باز از روی استیصال به کاندیدای دیگری رأی دادند که وعده حل مشکلات مردم را داده است. مشکلاتی که توسط حکومت ساخته شده و می شود. اما دولت بخشی از ساختار قدرت جمهوری اسلامی است، ونا توان از پیشبرد وعده های خود. مردم در اوج استیصال کسی را انتخاب می کنند که تغییر ایجاد کند، ولی همزمان آرای مردم به حساب موافقت با نظام جمهوری اسلامی و کلیه عوامل سرکوب و تخریب زندگی مردم گذاشته می شود. این یک سیکل باطل است که جامعه ایران گرفتارآن مانده است، و ممکن است به سادگی پایان نیابد.

 

چه باید کرد که بازهم عقب نمانیم؟

عقب ماندگی محصول ساختار قدرتی است که انقلاب 1357 برای مردم ایران به بار آورده است. این ساختار دو ویژگی برجسته دارد. یکی نگرش دینی، ایدئولوژیک و سیاسی به رشد و پیشرفت که آقای خامنه ای برای کارشناسان اقتصادی و توسعه تعیین کرده است، ودومی غرب سیتزی است. این دو باید پایان بپذیرد.

همچنین برای متوقف کردن روندعقب ماندگی، باید ساختارقدرت حقیقی وحقوقی حاکم تغییر کند. انتخابات، اهرمی که مردم خود را پای بند آن می دانند، قادر نیست که این ساختار را تغییر دهد. انتخابات حد اکثر مارچی است در دورن یک دایره بسته، یا سیکل باطل، که گریز از آن محال به نظر می رسد. چرا؟ زیرا، از یکسو مردم راهی جز توسل به صندوق های رأی ندارند، و نمی خواهند داشته باشند؛ آنها هزینه و ثمره انقلاب و خشونت و براندازی را هم در ایران و هم در جوامع دیگر دیده اند؛ و از دگرسو، با این اهرم در بهترین حالت مردم کسی را انتخاب می کنند که آن فرد (مانند خاتمی یا روحانی) بطور قانونی مجبور، و موظف است از ساختار قدرت سیاسی که او را زیر دست می شناسد، و باید تابع شخص دیگری – یعنی رهبر– باشد، پیروی کند. به عبارت دیگر، اقدامات اصلاحی رئیس جمهور اصلاح طلب، یا اعتدلال طلب، نباید در برابر اراده مطلق رهبر که قانونی هم هست، قرار بگیرد. و این بن بست استراتژیک انتخابات در این نظام، و در عین حال رمزتداوم قدرت مطلق ولایت فقیه است. چون انتخابات مطابق قانون جمهوری اسلامی آزاد نیست. بنابراین، بطور نظری و قانونی، جامعه ایران هرگز نمی تواند از این سیکل باطل خارج شود. زیرا مردم برای تغییر آن و عبور از وضعیت حاکم، هم زمان درعمل با رأی خود مشروعیت جدیدی برای نظامی می سازند که نمی خواهد تغییری در این وضعیت بوجود آید. مثل این می ماند که شخصی به شخص دیگر بگوید من به تو یک میلیون تومان می دهم، به شرط آن که تو هم به من یک میلیون تومان بدهی. نتیجه این بده و بستان صفر است. به عبارت دیگر عمرجمهوری اسلامی، در چار چوب قانون اساسی جمهوری اسلامی، ابدی است. مگر آنکه رهبر خود علیه نظام قیام کند. یا مردم نخست، جنبشی برای تغییر قانون اساسی کنونی بوجود آورند و براساس قانون اساسی جدید، فرد منتخب مردم در انتخابات رقابتی و آزاد و منصفانه، و دوره ای، نه مادام العمر، رأس قدرت و تصمیم گیرنده نهایی و پاسخگوی رأی دهندگان باشد، و در کنار آن، مجلس قانون گذاری وجود داشته باشد که از نمایندگان واقعی مردم تشکیل شده باشد.