شیخ مهدی کروبی که برای حضور در مجلس ختم محمد رضا عارف، معاون اول دولت اصلاحات به مسجد دانشگاه صنعتی شریف رفته بود، با هجوم گروهی از اراذل و اوباش که در این روزها لباس شخصی های وابسته به بسیج و سپاه خوانده می شوند، رو به رو شد. وی در بدو ورود به مسجد دانشگاه شریف با شعارهای تند این دسته از اراذل و اوباش روبه رو شد، شعارهایی چون : “فتنهگر برو بیرون”، “منافق برو بیرون” و “دانشگاه جای فتنهگران نیست”. مهدی کروبی که وضع را چنین دید برای جلوگیری از پاشیده شدن مراسم، مسجد دانشگاه را ترک کرد.
در پی این حمله مهدی کروبی در مصاحبه ای با سحام نیوز گفت: “من بسیار متاسفم بسیجی که در زمان امام ۸ سال در جبهه ها جنگید و از کشور دفاع کرد، کارش به جایی رسیده است که در دانشگاه ها با دانشگاهایان برخورد میکند، در مساجد مردم را کتک بزنند، در رای گیری ها تقلب، در خیابان ها به کشتار مردم، در ۱۴ خرداد جلوگیری از سخنرانی نوه امام، حمله به خانه، دفاتر و مساجد مراجع و در بسیاری جاهای دیگر اقداماتی که نام و یاد بسیج را لکه دار کرده اند… بنده میگویم اگر زمان شاه یک شعبان بی مخ بود، اکنون این حاکمیت صدها شعبان بی مخ تربیت کرده است…”
اما این گونه برخورد ها و این گونه افراد پدیده های تازه ای در تاریخ ایران و جهان نیستند. یک نمونه ی بعد از انقلاب را می توان حمله به آقای مهاجرانی و شیخ عبدالله نوری، وزیران ارشاد و کشور آقای خاتمی در دوره ی اول ریاست جمهوری ایشان نام برد.
اما شاید بتوان نقطه ی عطف این حرکات را در ایران به کودتای 28 مرداد برگرداند، کودتایی که در آن دولت ملی دکتر محمد مصدق به زیر کشیده شد و محمد رضا شاه پهلوی از رم به ایران بازگشت و سلطنتی جدید را از سر گرفت.
در آن کودتای تاریخی دسته هایی به رهبری شعبان جعفری ( ملقب به شعبان بی مخ ) که از خلافکاران سابقه دار بود با وعده های اقتصادی از طرف حکومت به میدان آمدند، از منظر اجتماعی این افراد جزو لوطیان، دهقانان و کارگران بیکار بودند، این دسته ها در خیابان ها راه افتاده بر ضد ملی گرایان و توده ای ها شعار می دادند و همچنین دست به تخریب مراکز حزب توده و دفاتر روزنامه های آن می زدند. بعد از اتمام ماموریت این گروه ها شعبان جعفری زورخانه ی بزرگ و مدرنی برای خود ساخت و لقب “سیف الاسلام تاجبخش” را نیز دریافت کرد.
حضور این پدیده ها در تاریخ جهان را به ذکر چند نمونه بسنده می کنم:
پیراهن قهوه ای ها در آلمان : بعد از به قدرت رسیدن هیتلر به تقاضای او سپاه خصوصی نازی برای حفاظت از او و برهم زدن میتینگ های گروه های سیاسی تشکیل شد. گروهی که برآمده از جوانان فقیر جامعه بود. انها پیراهن قهوه ای و شلوار تیره می پوشیدند و کلاه کاسکت فلزی بر سر می گذاشتند. در ژوئن 1932 که به عنوان شب خنجرهای خونین شناخته شد هیتلر، پیراهن قهوه ای ها را که بیش از حد بزرگ شده بودند و دیگر از جانب آنها احساس خطر می کرد توسط نیروهای اس اس سرکوب کرد.
پیراهن مشکی ها در ایتالیا : این دسته ها که حکومت موسولینی را حمایت و حفاظت می کردند شعهار اصلی شان این بود : “هیچ چیز برایم اهمیت ندارد. ” رژه های خیابانی آنها موسولینی را به قدرت رساند. لباس مشکی ها توسط موسولینی سازماندهی شدند تا به عنوان یک نیروی غیر نظامی و غیر رسمی در حرکت های سیاسی تاثیر گذار باشند. پایه گذاران این گروه های شبه نظامی از میان نیروهای ناسیونالیست، نیروهای ارتشی سابق و اتحادیه های کارگری انتخاب شدند. آنها از خشونت و ارعاب علیه مخالفان موسولینی استفاده می کردند. با سقوط حکومت موسولینی در 1943 نیروهای لباس مشکی به نیروهایی بی آبرو تبدیل شدند.
لمپن پرولتاریا در فرانسه: بنا به توصیف کارل مارکس، حکومت مزدی برابر یک و نیم فرانک در روز به آنان می داد. به اینان اونیفورم ویژه ای داده بود و برای فرماندهی آنان از افسران دایمی ارتش استفاده می کرد. این گروه اجیر شده بودند تا در مقابل پرولتاریای پاریس بایستند چرا که حکومت موقت برآمده از انقلاب 1848 تنها راه باقی مانده در مقابل اعتراضات و خواسته های کارگران را قرار دادن بخشی از پرولتریا در مقابل آنها می دانست. این گاردها متشکل از جوانان 15 تا 20 ساله بود.
گاردهای سرخ در چین: این گارد ها در مه 1966 در دانشگاه چینگ هوآی پکن تشکیل شد و به زودی از فضای دانشگاه به فضای عمومی چین وارد شدند. آنها گروهی جوانان شبه نظامی مائوئیست بودند که پیمان سر سپردگی تعصب آمیز به مائو و اندیشه هایش بسته بودند. این گروه از شهری به شهر دیگر می رفتند و به عنوان مبارزه با افراد سنتی اندیش و غیر مائوئیست آشوب به پا می کردند. سر زده به خانه های مردم وارد می شدند و در جستجوی مظاهر غربی اهل خانه را به باد کتک می گرفتند. در 1968 اما نیاز چین به نظم بود که به خشونت طلبی های گارد سرخ پایان داد. مائو تعداد زیادی از آنان را به نواحی دور افتاده ی چین تبعید کرد و کسانی را که مقاومت می کردند تیرباران کرد.
اما در ایران نکته ی اصلی همان است که شیخ اصلاحات در مصاحبه اش بیان کرده ست یعنی ما امروز شاید صد برابر زمان شاه شعبان بی مخ داریم، و این ریشه در ترس حاکمیت از فروپاشی دارد؛ حاکمیتی که می پندارد که با پرورش این گونه افراد و ایجاد جیره خوار دائم می تواند نظام را حفظ کند.
این اغراق نیست که شاید 90 درصد این افراد به شعارهایی که می دهند نه ایمان دارند و نه می دانند که چه می گویند و تنها از سر ناچاری و نداری مجبور به چنین کاری شده اند؛ البته همیشه هم افرادی هستند که با آگاهی کامل این گونه اعمال را انجام می دهند چرا که بقای آنها در بقای حاکمیت زورست.
امااگر با اکثریت این افراد که در خیابان ها به سود ولایت فقیه عربده می کشند، تعریفی ساده از ولایت را بخواهی، نتوانند پاسخگو باشند.
این گونه است که در جای جای تاریخ را که بنگرید، حضور این افراد مشهود است. شاید هیچ وقت نتوان این پدیده را به طور کلی از جهان پاک کرد اما تنها راه برای جلوگیری از به وجود آمدن این پدیده ها ترویج آگاهی ست و بس.