آقای خامنه ای! به زودی احمدی نژاد منتقد شما می شود…
یادتان هست؟ امسال احمدی نژاد دست شما را نبوسید. کسی که در دولت اول تا کمر خم می شود و در دولت دوم یک گام عقب تر می رود، از او دور نبینید که آرام آرام دست و شانه شما را هم نشانه رود و از آن خود را بالا بکشد و سپس به آسمان دولت مادام العمر خویش نزدیک شود. کسی که برای کسب رای بیشتر، آنگاه که نظر مردم را علیه هاشمی می بیند خود هم به منقد درجه اول هاشمی بدل می شود تا آرای مخالفان او را جمع کند، از او دور نبینید که به زودی در برابر این همه مخالفانی که در خیابان ها شعار مرگ بر دیکتاتور سر می دهند ناگهان رنگ عوض کند و بشود منتقد درجه یک ولایت فقیه. ظاهرا صدای اعتراض دانشجویان را هم شنیده اید و دیده اید که بیشترین شعارها علیه شما بوده است. به نفع خودتان است پیش از آنکه احمدی نژاد سوار بر این موج شود و جلودار صف منتقدان شما شود کاری بکیند. اگر چه دانشجویان معترض و جنبش منطق مند اعتراضی ایران آنقدرها آگاه است که اگر فردا رییس دولت به سبک همان شیوه آشنایش راه عبور از رهبری را در پیش گرفت خیلی سرخوش و شاد نشوند .
آقای خامنه ای!
نامه این دفعه ام کمی خودخواهانه است . برای یک خواست صنفی و برای اجرای فرمانی که می دانم دیر یا زود در دستور کارتان دارید. ما روزنامه نگاریم. وسوسه دولت و دفتر و دستک و سیاست نداریم، هوس قدرت نداریم ، شیفته منصب و مدیریت هم نیستیم . ما روزنامه نگاریم با چهار ورق کاغذ و یک میز کوچک و فنجانی چای گرم، دلمان گرم می شود که اوضاع دولتمان به راه است و اگر کسی کاری به کارمان نداشته باشد ممکن نیست در دولت کوچک تحریریه های مان، دولت بزرگ در قدرت را آسیبی برسانیم. خزانه ما آشکار است و ابزارمان پیدا. کلمات حتی تلخ ترین شان هم اگر از دولت ما به دولت شما شلیک شود زخم اش خانواده ای را عزادار نمی کند. همه سرمایه ما همین کلماتند که در برابر سرمایه عظیم دولت در قدرت هیچ است. در دولت ما کلمات خدایی می کنند و در دولت شما ما و خدایان مان را یکجا به بند می کشند.
حضرت آقا!
از روزهای نخست بگیر و ببندهای روزنامه نگاران و اصلا درست از همان روز تلخی که شما هشدار داده بودید که اگر کسی به خیابان بیاید ممکن است خونی بر زمین بریزد تا خود امروز، خانه ما نا امن شده است. روزنامه های ما را یکی یکی بستند، همکارانمان رای یکی یکی بردند و بعد برای روزنامه نگاران، حکم های طولانی مدت زندان صادر کرده اند و باقی که هنوز به زندان نرفته اند، یا از خانه گریخته اند یا خانه نشین شده اند.
احمد زید آبادی را می شناسید؟ روزنامه نگار بود. حتی در دولت خاتمی هم به مدح و ثنای رییس دولت بر نیامد تا صندلی و میز و تحریریه اش پررونق تر شود. به تعبیر بازجویان مدام زبان درازی می کرد و حالا به گناباد تبعیدش کرده اند و ما هنوز نمی دانیم از گناه گناباد است که احمد مجرم را به آنجا تبعیید می کنند یا گناه زید زیاد است و باید که پرت شود به شهری دور.
احمد از همان روزهای نخست دستگیری اش، به پرسش های بی ربط و غیر قانونی بازجویان جواب نداد. گفتند: حرف نمی زنی به حرفت می آوریم. احمد را آنقدر زدند که نتوانست بازیگر خوش نقش دادگاه انتخابات باشد. او حتی برای نشستن در یک گوشه و گوش دادن به اعترافات دوستان دیگرش در دادگاه هم قیافه اش مناسب نبود. او هنوز گمان می کند که برای حفظ دولت کوچکش هیچ نیازی ندارد که به شما دروغ بگوید و ریاکارانه به دست بوسی بر آید. قدر او را باید بهتر و بیشتر از دولتمردی بدانید که چون به مسند رسید، دست های شما را همانند دست های یک ملت بی پناه پس می زند. این روزنامه نگار بی قلم را در قبری به نام سلول انفرادی انداختند اما باز هم حاضر نشد برای حفظ دولت اش دلبری و دست بوسی کند. حالا حکم تبعیدش به گناباد، خانواده ای را بی قرار کرده است.
آقای خامنه ای!
سعید لیلاز را می شناسید؟ او هم روزنامه نگار است. آنقدر محجوب و آرام در دادگاه نشست که ظاهرا کمتر دیده شد وقتی دوستانش را پای میز اعتراف با لبخندی در دادگاه همراهی می کرد. سعید لیلاز منتقد سرسخت سیاست های اقتصادی دولت احمدی نژاد بود. با او هم هرچه کردند رضا نداد که بیاید به دروغ نقشی بسازد و بر طبل موفقیت اقتصادی دولت احمدی نژاد بکوبد. همه سرمایه سعید روزنامه ای بود به نام سرمایه. اما سرمایه سعید مرتضوی به گاه بازجویی از او چه بود؟ سرمایه دولتی که در تمام عمر چهارساله اش مدام از اقتصاددانان نقد شنید و پشت گوش انداخت، چه بود؟ آیا با صدور حکم نه سال زندان، از سعید لیلاز انتقام تمام اقتصاددانان منتقد را نمی گیرند؟ آیا یک دست بوسی ساده نمی توانست سعید لیلاز را از نه سال زندان تعزیری که به عذر و بهانه باید برود به حبس نجات دهد؟ او هم دولت کوچک اش را به دولت دروغ نفروخت و حالا تاوان همین را دارد پس می دهد.
آقای معظم!
هنگامه شهیدی را می شناسید؟ او هم روزنامه نگار است. زن است و زبان اش در نقد هم به لطافت مادرانگی اش است. دلش برای مام میهن می سوزد و ماندن در کشوری آزاد غیر از ایران را نخواست وقتی همکاران اش در ایران آزاد نبودند. به خانه بر می گردد و هموطنان اش را برای حضور در پای صندوق های رای به خانه دعوت می کند. شش سال زندان تعزیری برای کسی که می توانست پا روی پا بیندازد و هیچ برای ایران دل نسوزاند، دل شما را راستی نمی سوزاند؟ مگر می شود کسی را شش سال روانه زندان کرد تنها به این جرم که حرف زده است، نوشته است، مصاحبه کرده است. در حکم او حتی مصاحبه با بی بی سی هم جرم تعریف شد و برایش حبس در نظر گرفتند. این چه سیستم عجیبی است که در ایام انتخابات مصاحبه با بی بی سی را آزاد می کنند و حتی مشاور سردار محسن رضایی هم پای مصاحبه بی بی سی می نشیند اما به جایش یک روزنامه نگار بی پناه را به همین دلیل مشابه به بند می کنند؟ مگر غلامحسین کرباسچی ، الهه کولایی، جمیله کدیور و خیلی های دیگر با بی بی سی مصاحبه نکردند و مشوق مردم برای حضور در انتخابات نبودند؟ آیا حبس طولانی مدت برای او انتقام از دیگران نیست؟ هنگامه هنگام حبس سرکشی کرد. رام بازجویان نبود. اعتصاب غذا کرد و زندانبان رسوا شد.
آقای خامنه ای!
بساری از هوادارن شما بر این باورند که این حبس ها و قتل ها و بیگیر و ببندها، بدون اطلاع شما صورت می گیرد و شما دلتان، دریایی تر از این است که رضا به حذف مخالف دهید. یکی از همین طرفداران شما وقتی با چشم های خودش دید که در حکم مکتوب فرزندش درج شده بود “به جرم توهین به رهبری”، باز باور داشت که این قانون هم بدون اطلاع شما تصویب شده است و وقتی دید حکم آزادی دلبندش را به نام “عفو رهبری” صادر کرده بودند، با شعف فخرش را می فروخت که دیدید گفته بودم “آقا بخشنده است”.
حالا این روزها از گوشه و کنار همه می گویند این حکم های سنگین که برای روزنامه نگاران صادر می شود اجرا نخواهد شد. بعید هم نیست که این حکم های سنگین برای همین است که وقتی فرمان بخشش صادر می شود دل خانواده هایی شاد شود که ”آقا بخشنده است”. از طرفداران شما دلگیر بودم که چرا بخشش فرزندشان توسط شما را زیبا دیده اند و بخشنده را عزیز می دارند. حالا که مادر شده ام تازه می فهمم درد یک خانواده از هم پاشیده را.
احمد زید آبادی، کیوان صمیمی، سعید لیلاز، هنگامه شهیدی، مسعود باستانی، ساسان آقایی، نفیسه، فریبا، و خیلی از روزنامه نگاران دیگر اگر گناهکاران مطلق هم باشند، پدران و مادران و کودکانی بی گناه دارند که چشم به راه و نگران اند. هنوز نمی دانند چرا برای عزیزی که همه سرمایه اش کلمه است این همه شاخ و شانه باید. در قاموس روزنامه نگاران “التماس” واژه غریبی است و در قاموس خانواده های آنان “انتقام” واژه دلچسبی نیست. شرمی نیست اگر اجازه دهید به احترام غرور ستایش برانگیز همکارانم و به حرمت دل های بی تاب خانواده های شان، بگذارید من به شما اصرار کنم: “ حالا که قرار است فرمان عفو تان شامل حال دربندان شود، پیش از آنکه رییس دولت فعلی پا روی شانه شما بگذارد و برای کسب محبوبیت و مشروعیت از دست رفته علیه شما کاری بکند، شما کاری بکنید و همکاران ما را آزاد کنید. در دولت روزنامه نگاران دربند، هرچه هست، دلبری و دست بوسی برای آزادی خویشتن نیست. پس منتظر چه هستید؟ فرمان عفوتان را تا دیر نشده صادر کنید.”