دیکتاتوری زینالعابدین بن علی در تونس فروریخته، نظام سیاسی اقتدارگرای مصر با خیزش اعتراضی مخالفان حسنی مبارک بهگونهای روزافزون متزلزل شده؛ ملک عبدالله دوم برای “تصحیح اشتباهات گذشته”، خود “اصلاحات سیاسی فوری” را در اردن کلید زده، و مخالفان در یمن، الجزایر، لیبی، مراکش، بحرین و سوریه، برای “روز خشم” تعیین وقت و قرار و اقدام میکنند. “سبز”های ایران اخبار مربوط به جنبشهای اعتراضی در کشورهای عربی را همدلانه و مشتاقانه، و نیز - همزمان- با تأمل و پرسش در مورد وضع خود (جنبش سبز) پی گرفتهاند.
نگارنده در مورد وضع و دوران غریب کنونی ملاحظات زیر را در خور اعتنا میداند:
دیکتاتورهای منطقه حیات رو به افول خود را هر روز بیش از روز پیش لمس میکنند و بهوضوح میبینند. موج دموکراتیزاسیون اینک به ساحل کشورهایی جدید رسیده است که همچنان برای حفط خودکامگی و تداوم استبداد جانسختی میکنند. حضور فعال مسلمانان در تحولات اخیر کشورهای عربی، بیش از هرچیز محتوایی سیاسی دارد و خواستهای حقوق بشری و مطالبات دموکراتیک را تعقیب میکند. کمتر نشانه و شاهدی نیز وجود دارد که شرکتکنندگان در این خیزشهای اعتراضی، زمام امور خود را در اختیار مذهبیهای افراطی و راستهای سنتگرا قرار دهند؛ قرائن بهگونهای محسوس بهسود نیروهای دموکراسیخواه و طبقه متوسط مدرنی است که هرچند دغدغهی کار و نان دارند، اما دموکراسی و آزادی را پاس میدارند و اجتنابناپذیری زندگی اجتماعی با وجود گرایشهای سیاسی- عقیدتی گونهگون را فهم کردهاند. نیروها و جمعیتهای اسلامگرا نیز با درسآموزی از موارد و تجربههایی چون ایران، سودان، الجزایر، در وجه سلبی و ترکیه در وجه ایجابی، بهقدر لازم به ضرورت پیگیری مطالبات و محقق ساختن شعارهایشان از کانال دموکراسی و روندهای دموکراتیک پی بردهاند.
اگرچه از بسیاری مشابهتهای تاریخی و وجوه مشترک میان رویدادها در مقاطع زمانی مختلف و جغرافیای گوناگون نباید غافل ماند و پندآموزی را با وجود همهی تفاوتها و اختلافها وانهاد، اما ضروری مینماید که در هر ارزیابی و داوری میان دو یا چند واقعه، نقاط ممیز و شرایط خاص زمانی و مکانی آنها را مورد اعتنای جدی و واقعبینانه قرار داد.
هرچند سه کشور ایران، مصر و تونس از خودکامگی و اقتدارگرایی صاحبان قدرت (به نسبتهای مختلف) در رنج بوده و هستند، و حداکثر یک شبهدموکراسی را تجربه کردهاند؛ و گرچه هرسه کشور از مشکلات مشابهی (چون نرخ بالای تورم، بیکاری، اختلاف طبقاتی، فساد دستگاههای دولتی، و رشد پایین اقتصادی) در رنج هستند؛ اما برخی وجوه تمایز میان وضع ساخت قدرت در جمهوری اسلامی با تونس و مصر، موجب میشود که سبزها در نگاه به روند تحولات منطقه، واقعبینی را چاشنی صبوری و امیدواری و استقامت و پیگیری مطالبات انسانی و مشروعشان کنند. مهمترین موارد تفاوت عبارتند از:
الف. تکیهی تمامیتخواهان و خودکامگی در ایران بر درآمدهای نجومی نفت و گاز؛ امری که تحلیل جمهوری اسلامی را بهمثابهی دولتی رانتی غیرقابل اجتناب میسازد. اقتدارگرایان این درآمد نفتی و رانت را از یکسو در راه راضی نگه داشتن لایههای محروم هزینه میکنند (تا دستکم برای کوتاهمدت هم که شده بر بحرانهای اقتصادی- اجتماعی ناشی از ناکارآمدی خود سرپوش نهند و از قیام و همسویی محرومان با خواستهای طبقه متوسط مدرن جلوگیری نمایند)، و از سوی دیگر، درآمد نجومی مزبور را صرف تجهیز دستگاه سرکوب و تقویت نهادهای امنیتی و انتظامی خود میکنند.
ب. تمسک جستن رژیم اقتدارگرا در ایران به عنصر دین و باورهای مذهبی مردم؛ و همزمان سوءاستفاده از این اهرم با امکانات دستگاههای تبلیغاتی رسمی و رسانهی دولتی بیرقیب و یکهتاز در داخل. حکومت دینی با القاء باورهای خود به لایههایی از جامعه، آنان را در مواقع بحرانی به استخدام میگیرد تا “بخشی از جامعه” را روبروی “بخشی دیگر” قرار دهد. “شستوشوی مغزی” دستگاههای تبلیغاتی و کلاسهای درس خاص اقتدارگرایان، شهروندان به استضعاف کشیده شده را چونان ابزاری برای تداوم قدرت و ثروتاندوزی و جاهطلبی خویش بهکار میگیرد.
چنین است سامان دادن تدریجی نیروهای حامی که هرچند در مقایسه با مخالفان وضع موجود، در اقلیت غیرقابل انکار قرار دارند، اما چونان ابزاری مجهز شده با پول نفت، و تحریک و تهییج شده با تبلیغات مذهبی و تزویر و بمباران دروغ و تحریف حقیقت، در خدمت دستگاه سرکوب و ارعاب و تهدید درآمدهاند. به بیان دیگر، “جامعهی تودهای” به پشتوانه اقتدارگرایان، در برابر “جامعهی مدنی” و مطالبات قانونی و مشروع و انسانیاش کارشکنی و مانعتراشی میکند.
پ. بیپروایی خودکامگان و دشمنان دموکراسی در ایران از بکارگیری تمامی ابزارهای خشونت و قلع و قمع مخالفان؛ چنانکه اگر رژیم قاهره از گلولههای پلاستیکی یا شلیک هوایی برای ارعاب معترضان سود میجوید، اینجا و در ایران، تقدیسگران خشونت ابایی از شلیک مستقیم به معترضان (توسط نیروهای امنیتی-انتظامی حکومتی) و استفاده از همه نوع سلاح سرد (توسط نیروهای شبهنظامی بسیج شده) ندارند. بدترین توهینها و تحقیرها و تهمتها از تریبونهای دولتی و رسمی روانهی معترضان و خواستهایشان میشود، و حکایت متهمان بیپناه (از شهدا و آسیبدیدگان مظلوم کهریزک تا عبدالله مومنی و حمزه کرمی و…) قصهی تلخی است که دیگر نیاز به یادآوری هم ندارد.
ت. اگر قاهره در پیوند با بلوک غرب و ذیل مناسباتاش با ایالات متحده و اروپا، ناچار به رعایت پارهای ملاحظات حقوق بشری و حفظ برخی ظواهر پیش چشم افکار عمومی جهان است، تهران - با کمال تاسف- نشان داده است که خودسرانه و بیاعتنا به خواستها و حساسیتهای جهان توسعه یافته و افکار عمومی جهان، هرجا که بقایش ایجاب کند، ابایی از عدم رعایت حداقلهای حقوق بشری ندارد (نمونهها در این خصوص کم نیستند؛ از تداوم اعدامها در ماههای اخیر گرفته تا ادامهی حبس نسرین ستوده، وکیلی که دو فرزند خردسال دارد، و از صدور احکام قضایی سنگین برای فعالان مدنی تا افزایش فشارها بر زندانیان سیاسی و خانوادهایشان، همه و همه، جلوههایی از بیاعتنایی تمامیتخواهان به استانداردهای حقوق بشر محسوب میشوند.)
- شاید کم نباشد شمار “سبز”هایی که حوادث اخیر در تونس و مصر و… و خیزش معترضان در کشورهای مزبور را با نگاهی رشکآلود و حسرت مورد توجه قرار میدهند. اما نباید از یاد برد که اگر در قاهره، با جمعیتی بیشتر از تهران، یک میلیون معترض علیه مبارک موضع گرفتند و تجمع کردند، همین خرداد سال گذشته بود که حدود سه میلیون معترض بهگونهای مدنی به خیابانهای تهران آمدند، و مطالبات خود را چنان تا ماههای بعد پیگرفتند که خودکامگان را به کنشی حداکثری در عاشورای 88 و بعدتر اقدام همهجانبه و توام با هزار و یک تمهید در روزهای 22 بهمن 88 و 22 خرداد 89 و… وادار ساختند. «سبز»ها فراموش نکنند که اگر رژیم مبارک در اوج تظاهرات اعتراضی مخالفان، ارسال پیامک و اینترنت را مختل و قطع میکند، تمامیتخواهان در ایران حتی در روز قدس امسال (15 ماه پس از انتخابات) نیز چارهای جز استفاده از این حربه نداشتند. خودکامگان در ایران چنان از بیپشتوانگی خود باخبرند که هنوز حاضر نیستند به مخالفان و معترضان مجوز گردهمایی دهند. پس چنین نیست که اگر در ایران، خیابانها ظاهری آرام دارند، جنبش خاتمه یافته است؛و اساسا نگارنده چنین ارزیابیای از حیات یا ممات یک “جنبش اجتماعی” ندارد. خلاصهی کلام آنکه “سبز”ها تردید نداشته باشند که بس پرشمارند؛ اما اعتراض مدنی آنان نیازمند تأمل و صبوری همچنان است تا “زمان موعود و مناسب” برای “تغییر” فرا رسد.
4 . هیچ نتیجهای بیهزینه حاصل نمیشود؛ هیچ کنش و اقدامی بیبها نیست. اما آیا “سبز”ها تاکنون بهایی اندک دادهاند؟ چه کسی بهخود حق میدهد که خواهان خون بیشتری از فرزندان این مرز و بوم شود؟ چه کسی خود را جای مادر ندا و سهراب و شهدای کهریزک مینشاند؟ چه کسی وضع دشوار زندانیان و خانوادههایشان را در تمامی ماههای گذشته نادیده میانگارد؟… اینچنین، اگر شعور جمعی و وجدان معترضان، بهگونهای آگاهانه اقدامهای اعتراضی خود را با واقعیتهای سختافزاری دروغگویان تا دندان مسلح تنظیم کرده است، و “امیدوارانه” و “هوشیارانه” بزنگاه تاریخی را با صبوری رصد میکند، خردهای بر ایشان نیست. چنانکه راهبران نمادین جنبش سبز نیز مبتنی بر همین ارزیابی دقیق و واقعبینانه از “تهدیدها و فرصتها و نقاط قوت و ضعف” حاکمیت و همراهان خویش، رفتاری معقول و کنشی راهبردی (و نه احساسی و زودگذر) را مورد توجه قرار دادهاند.
این ملاحظات، هرگز بدان معنا نیست که با درخواستی رسمی و مکتوبی محترمانه، میتوان شیفتگان قدرت و تشنگان ثروت را از اریکهی خودکامگی به پایین کشاند. با کمال تاسف، صاحبان قدرت در جمهوری اسلامی، بیش از پیش موضوع دست بهدست شدن قدرت را - که امری معمول و عادی در نظامهای دموکراتیک است- به امری حیاتی (مساوی با مرگ و زندگی) برای خود مبدل ساختهاند. آنان با بیاعتنایی تمام و کمال به مطالبات مشروع و خواستهای مدنی و حقوق اساسی شهروندان خویش، و تمسک به همهگونه خشونت و بیاعتنایی به بدیهیترین ارزشها و اصول انسانی، “اخراج” از قدرت را بر “دست به دست شدن” آن مرجح دانستهاند. اینچنین، بهنظر میرسد که “قدرت” سختافزاری درنهایت با “قدرت” نرمافزاری جامعه مدنی، کنار خواهد رفت.
برای آن “هنگام” چندان نباید تعجیل کرد. همینکه جنبش سبز امیدوارانه و صبورانه خود را بسط دهد و استقامت ورزد، میتواند در “روز تغییر” چونان اصلیترین و محوریترین عامل اقدام و همراهی نیروها برای تحول عمل کند. خوشبختانه راهبران نمادین جنبش سبز، همچنان امیدوار و استوار و بیهیچ ترس و یأس در کنار معترضاناند.
5 . برخی مولفهها و شرایط، به میزانهای مختلف، سبزها را نسبت به امکان تغییر امیدوار و فعال نگه میدارد. از آنجمله میتوان در وجوه سلبی و ایجابی وضع موجود، به موارد زیر اشاره کرد:
الف. بحران مشروعیت نظام سیاسی که هنوز و با وجود سپری شدن بیش از یک سال و نیم از اعلام رسمی نتایج انتخابات، در متن جامعه و در نگاه ناظران بینالمللی، وجود دارد. شکاف ملت- دولت با وجود همهی ریختوپاشها و تبلیغات، عینی است و روزی خود را به زمامداران بیاعتنا به ملت، نشان خواهد داد.
ب. بحران مشروعیت اخلاقی حاکمان؛ چنانکه سوءاستفادهی ایشان از باورهای مذهبی مردم، تمسک به ریا و تزویر، تحریف پیوستهی حقایق، استخدام تهمت و اتهام و دروغ و نیرنگ برای تداوم قدرت، بیاعتنایی به بدیهیترین اصول اخلاقی و انسانی (از کیفیت بازداشت متهمان و چگونگی برخورد با زندانیان گرفته تا نحوهی سرکوب مخالفان) و موارد مشابه، وضعی ویژه و یگانه را برای صاحبان قدرت در جمهوری اسلامی موجب شده است.
پ. بحران کارآمدی، مفهومی که هر روز خود را بهشکلی و در حوزهای متبلور میسازد و دستگاههای تبلیغاتی رژیم نیز توان توجیه و ترمیم آن را ندارند. هرچند نظام سیاسی به اتکاء به درآمدهای بادآوردهی ناشی از نفت، میکوشد بر این بحران فائق آید، اما کدام مطلع و دستاندرکاری است که از حال و روز صنعت و بوروکراسی و… در ایران امروز بیخبر باشد؟
فراموش نباید کرد که بحث حدف یارانهها، تحریمهای رو به تزاید اقتصادی و تجاری علیه جمهوری اسلامی و نیز بحران هستهای در روابط تهران - غرب واقعیتهایی هستند که واجد تاثیرات اقتصادی و پیامدهای اجتماعی غیرقابل گریز خواهند بود. مولفههایی که وضع جمهوری اسلامی و اثرگذاری جنبش سبز را با عواملی ویژه پیوند میزند. اگر حاکمیت بهعلت برخورداری از دولت رسمی میتواند بر این مولفهها به شکلی مستقیم اثرگذار باشد (با تعامل یا تضاد با دیدگاهها و رویکردهای غرب)، جنبش سبز حداکثر واجد تاثیرات غیرمستقیمی بر آنها خواهد بود؛ چنانکه بتواند در مقطعی خاصی، ویژگیهای منحصر بهفرد خود را بر تحولات دیکته و تحمیل کند.
ت. شکاف در همبستگی مطلق نظام سیاسی؛ وقتی “خواص بیبصیرت” روزافزون میشوند و «خودی»های بیشتری طعم خودکامگی و تزویر و دروغگویی و قدرتطلبی و جاهجویی را میچشند، یکدستی در ساخت قدرت کاهش مییابد. نگارنده البته هرگز این عدم همبستگی مطلق را بهمثابهی یک مولفهی سرنوشتساز ارزیابی نمیکند بلکه تنها آن را قابل تامل میداند؛ چرا که متاسفانه همچنان منافع و جذابیتهای مترتب بر ثروت و قدرت و سوابق مشترک در سرکوبها و نیز برخی خصلتهای شخصی و ویژگیهای روانشناختی افراد، آنان را وادار به تعهد و سینهزنی ذیل قدرت مطلقه و نظام اقتدارگرا میسازد.
ث. تداوم حضور موثر سبزها در سپهر عمومی و شبکههای اجتماعی، و ادامهی همراهی اصولگرایانه و شجاعانهی راهبران نمادین جنبش سبز با مطالبات معترضان. سبزها با وجود امکانات ناچیزشان در برابر درآمدهای رانتی نجومی خودکامگان، توانستهاند به مدد امید و ایمان، و نیز به اتکای توان انسانیشان - چه در حوزهی آگاهیبخشی، و چه در عرصهی ستیز با سرکوب و ایستادگی در برابر اختناق- خود را بهعنوان اصلیترین نیروی تغییر همچنان مطرح نگه دارند. سبزها بیشک “آتش زیر خاکستر”اند.
ث. و…
شروع خیزش اعتراضی منتهی به فرار بن علی از تونس را از یاد نبریم؛ محمد بوعزیزی، جوان دیپلمهی 26 ساله که برای پیدا کردن کار از هیچ اقدامی فروگذار نکرده بود، دورهگردی و فروش میوه و سبزی را پیشهی خود ساخته بود. پلیس بساط او را درهم ریخت، و او با خودسوزی در برابر استانداری پایتخت تونس، آغازگر خیزشی اعتراضی شد که بساط حکومت خودکامه را در یک کشور دیگر درهم پیچید.
تردید نباید کرد که عطر خوش آزادی و دموکراسی در ایران نیز خواهد پیچید. نیمنگاهی به سیر نزولی آمار کشورهایی که حاکمان اقتدارگرا دارند، تنها یک موید و شاهد امیدوارکننده است. تونس و مصر، آخرین نمونهها نیستند. این رخداد و وضع دموکراتیک البته خود بهخود محقق نخواهد نشد؛ اگر نیازمند عاملان انسانی واجد شجاعت و شهامت و صرف هزینه مادی و معنوی است، محتاج عقلانیت انتقادی و صبوری فعال و تأمل اثباتی نیز هست؛ و اگر به زیرکی و وقتشناسی و کنش مبتکرانه و هرروزهی همراهان و بدنهی حامیاش نیاز دارد، به امید و استقامت و ایمان هم احتیاج دارد. سبزهای ایرانزمین این همه را پاس دارند و متحقق سازند، و اخبار و تحولات امیدبخش و شوقآفرین را در منطقه - هوشیارانه و بهمثابهی “تجربه”و “آموزه”ای دیگر- پیگیرند.