نگاه

مهدی عبدالله زاده
مهدی عبدالله زاده

دومین مصدوم مدرسه شین آباد از توابع پیرانشهر نیز رخت از این دنیا بربست؛ حال برخی به شدت نگران کننده است و ده ها نفرشان نیز هنوز آتش به جان شان نشسته است. دیروز هموطنان آذربایجانی و امروز کردهای سرزمین مان، از زلزله ورزقان تا این آتش اخیر، سخت به سوگ و درد نشسته اند؛ دردناک تر اینکه در این ساختار سراسر ناکارآمد و به گل نشسته، برای این قصه فعلا نمی توان پایانی متصور شد و فردا و پس فردا شاید ناگاه این آتش از مدرسه یا محله ای دیگر باز شعله ور شود.

به واقع، در بسیاری از نظام هایی که نه جانماز آب می کشند و نه ادعای مدیریت جهانی دارند، در صورت بروز چنین حادثه ای بسیاری از مسئولان را چاره ای جز استعفا و عذرخواهی و حتی محاکمه باقی نمی ماند. در جمهوری اسلامی اما وضعیت به گونه ای دیگر است؛ چه وزیر آموزش و پرورش، از مدتها قبل خود را در قامت کاندیدای احتمالی انتخابات ریاست جمهوری در بهار سال آینده می بیند.

از نمایندگان مسخ شده مجلس نیز چه چیزی فراتر از این می توان انتظار داشت که حداکثر با وحید حقانیان یا اصغر حجازی در بیت تماس بگیرند و کسب تکلیف کنند که آیا به مصلحت است که وزیر یا مسئولی را برای پاسخگویی به مجلس فراخوانند؟ آیا اجازه است؟ اصلا آیا خبر به گوش معظم له رسیده یا همچنان اخبار دیکتاتور دمشق و حماس و حزب الله را پیگیری می کنند؟

به نظرم، هر روز به فجیع ترین شکل ممکن شاهد از غیب می رسد که “جمهوری اسلامی” تا چه حد ناکارآمد و اصلاح ناپذیر است و مهمتر از آن، استمرار چنین ساختاری چگونه می تواند مستمرا جان هزاران ایرانی را تهدید کند؛ جان هزاران انسان معصوم و بی گناه و حتی عاشق نشده ای چون “سیدان یگانه” و “آمنه اسماعیل پور” که نه سیاسی بودند و نه روزنامه نگار و نه فعال حقوق بشر؛ اقدام علیه امنیت ملی نیز تاکنون از ذهن کودکانه شان عبور نکرده بود؛ تنها و تنها از بد حادثه و جفای روزگار در زمین و زمانه ای به دنیا آمدند که “جمهوری اسلامی” اش می نامند.

امروز اما شمال غربی سرزمین مان، آیینه تمام نمایی از وضع و حال چندین نسل ایرانیانی است که در عصر جمهوری اسلامی سوختند و ساختند. بی گناهانی که سومین ذخایر عظیم زیر زمینی جهان زیر پای شان است اما نه برای آسایش و رفاه شان بلکه همچون مدرسه “شین آباد”، آتشی است افتاده بر جان شان از بی لیاقتی و ایدئولوژی نخ نما شده نظامی که چراغ را به خانه حرام می داند و به ونزوئلا و سوریه و لبنان، حلال. بی خانمان هایی که ماه ها بعد از زلزله همچنان به سرمای برف و استبداد زیر چادر نشسته اند و دستها را بهم می مالند بلکه کمی گرم شوند که اگر دستها در هم گره شوند، چه کارهای بزرگی که می توان انجام داد.

در همین گیر و دار اما سازماندهی استقبال از ضریح امامان معصوم و احداث کارخانه ضریح سازی در قم در کنار تقدس سازی و افسانه بافی درباره شخصیت های سیاسی که سراپا غرق در نقصان اند، همه و همه ابزار حکومتی است که سعی می کند ذهن مردم را از انواع ناکارآمدی ها و مصیبت ها منحرف کند؛ تراژدی های روزمره و مصیبت هایی که گاه به شنیدن آنها عادت کرده ایم و در مقابل، همچون کاتولیک های متعصب پیش از ولتر و مارتین لوتر، بشارت می دهند که در این دنیا رنج بکشید تا در آن دنیا سعادتمند شوید. گویی این سخن “آندره ژید”، تنها برای مردمان شریف سرزمین ما است که “ارزش هر کس، به اندازه رنج های اوست”.

تمام این مصائب و رنج ها به آشکارترین وجه نشان می دهد که دشمن “ایران”، نه اسرائیل است و نه حماس، نه روسیه است و نه حتی دولت های عربی کمین کرده برای جزایر سه گانه و خلیج تا ابد فارس. چه، هر کشور و ملتی، در جستجوی منافع ملی شان هستند. نیازی نیست ذره بین برداریم و در منطقه یا دورتر، دنبال دشمن بگردیم. دشمن این سرزمین سرشار از برکت و مردمان صبورش، نظامی است که دنیا را علیه ما شورانده؛ هر فاجعه ای را برای حفظ نظام توجیه می کند و بیضه اسلام را از جان “سیدان” و “آمنه” ارزشمندتر می داند.

با کمترین اخلاق و وجدان و خداباوری، می توان به این تلقی از دین و دولت، کافر شد.