در شهر یزد، واحه ای در بیابان، زرتشتیان جامعه بزرگی را تشکیل می دهند و با اجرای آیین و مراسم خاص خود به آن انسجام می بخشند. پایبندی به اصول و آیین ها، سخاوتمندی و وفای به عهد چند مورد از ارزش هایی است که اعضای این جامعه را به یکدیگر پیوند می دهد.
پوران دخت روسری رنگارنگی بر سر کرده و آن را زیر گلویش گره زده. او پیراهنی نیز بر تن دارد که پاهایش از زیر آن نمایان است؛ یک استثناء، چرا که زنان در ایران باید شلوار یا لباسی بلند بر تن کنند تا پاهایشان دیده نشود. پوران، از اعضای جامعه زرتشتیان، چندین بار مادربزرگ شده و فکر نمی کند که قوانین پوشش اسلامی، تحمیل شده ازسوی جمهوری اسلامی، به او مربوط شود. او معتقد است که در کوچه پس کوچه های خلوت محله قدیمی اش که در آنجا متولد شده، کسی با او کار ندارد.
پوران دخت که بیوه است، جزو آخرین زرتشتیانی است که در محله ای قدیمی زندگی می کنند؛ شبکه ای از کوچه پس کوچه های قدیمی و خانه هایی با نمای خاک رس و درب های سنگین چوبی که در پشت آنها حیاط های اندرونی زیبایی پنهان شده است.
کشیش ها با پوششی تماماً سفید
فرزندان و نوه های او در خارج از ایران زندگی می کنند. پوران هر روز از منزل خارج می شود و خریدهای خود را از خواربارفروشی همسایه که او نیز زرتشتی است و از دوستان قدیمی اوست انجام می دهد. این فرصتی است که با او از گذشته حرف بزند و از اینکه امروز این محله را اکثراً مهاجران افغانی اشغال کرده اند گلایه می کند.
در نزدیکی محله، در بخش مدرن شهر که اکثریت زرتشتیان در آن زندگی می کنند، اعضای جامعه برای سی امین سالمرگ جوانمرد جوانمردیا گردهم آمده اند. تصویر او در پشت سر دو کشیش که تماماً سپیدپوش هستند نمایان است. آنها دهان خود را با پارچه ای سفید پوشانده اند. سالن از پیروان آیین زرتشتی که به صورت جداگانه بر صندلی ها می نشینند پر شده؛ زنان در سمت چپ و مردان در سمت راست.
مردان سر خود را با یک کلاه سفید پوشانده اند. تمامی اعضای خانواده متوفی در این مراسم حضور دارند، زیرا زرتشتیان معتقدند که پس از ۳۰ سال، جسم به لحاظ مادی ازبین می رود. نیلوفر نیکنام، کارشناس آیین زرتشتی، دراین خصوص می گوید: “پس از این تاریخ، ما دو بار در سال گردهم می آییم تا «فروهر» را جشن بگیریم.”
هفت میوه مختلف
تا پنجاه سال پیش، زرتشتیان جسد فرد متوفی را بر فراز “برج خاموشان” برای پرندگان گوشتخوار رها می کردند، تا اینکه محمدرضا شاه این حرکت را به دلیل مسایل بهداشتی ممنوع اعلام کرد. امروزه جسد در یک قبر که دیوار آن سیمانی است به خاک سپرده می شود تا عنصر مقدس خاک آلوده نگردد.
مراسم با خواندن طولانی مدت دعا آغاز می شود. زمانی که مراسم دعاخوانی خاتمه می یابد، یکی از اعضای خانواده متوفی هفت میوه خشک مختلف را بین حضار پخش می کند. عدد هفت یک عدد مقدس است، زیرا نشان دهنده تعداد مراحلی است که انسان باید برای رسیدن به خدا بپیماید. میوه ها نشان دهنده زمین و فصول هستند و در آیین زرتشتی به کرات دیده می شوند.
پس از آن، جامعه گرد یک بوفه سنتی در زیرزمین ساختمان جمع می شود: برنج زعفرانی، گوشت گوسفند و ماست. یکی از نزدیکان متوفی توضیح می دهد که اجدادش در زمان حمله اعراب، پارس را به مقصد هندوستان ترک کرده اند.
“آنها از راه دریا به گجرات رفتند و سپس در بمبئی سکنی گزیدند.” زرتشتیان مهاجر جامعه بزرگی را تحت عنوان “پارسیان هند” تشکیل دادند. آنها هستند که امروزه به لحاظ مالی به هم کیشان خود در ایران کمک می کنند تا معابد، مدرسه های زرتشتی و انجمن های خود را پابرجا نگاه دارند.
گلاب به نشانه خوش آمدگویی
او در ادامه می گوید: “در حدود صد سال پیش، مادربزرگم به ایران آمد و ازدواج کرد.” هیچ خانواده زرتشتی را نمی توان یافت که بستگانی در خارج از کشور نداشته باشد. سهراب یزدانی و همسرش، پری حقیقت، نیز از این قاعده مستثنی نیستند. این زوج بازنشسته در یک خانه زیبا و بزرگ زندگی می کنند و عکس های خانواده در جای جای سالن دیده می شود. دو تن از برادران سهراب که فوت کرده اند در هند سکونت داشتند. این زوج سه فرزند دارند؛ یک دختر در پاکستان، یک دختر در یزد و یک پسر در ایالات متحده.
پری به محض ورود مهمانان چند قطره گلاب را به نشانه خوش آمدگویی روی دست شان می ریزد. در گوشه آشپزخانه، پیشخوان کوچکی را مهیا کرده که با تصاویری از قدیسین، ازجمله زرتشت، پوشانده است. روی آن نیز میوه های خشک، سیر، یک ظرف آب و نوری که هرگز نباید خاموش شود قرار داده. او می گوید: “درست به مانند آتش معابد که هرگز نباید خاموش شود، این نور را نیز باید برای ادامه زندگی روشن نگاه داشت.”
سهراب که روی صندلی خود نشسته، یک کلاه سفید بر سر دارد. این مهندس برق به دلیل حرفه اش از ایران به ترکیه و سپس به هندوستان و پاکستان رفته تا یک شبکه عظیم برقی را طراحی و پیاده سازی کند. او با نوستالژی خاصی می گوید: “اینها کشورهایی بودند که جزئی از امپراطوری عظیم پارس محسوب می شدند.”
عبادت در محلی محرمانه
این زوج پس از بازنشستگی تهران را به مقصد یزد ترک کردند. سهراب می گوید: “در زمان های گذشته، زرتشتیان عادت داشتند در اماکن دورافتاده که شرایط زندگی در آنها سخت بود، ولی احساس امنیت می کردند، ساکن شوند. آنها زارع بودند؛ چاه و قنات حفر می کردند و شبکه های آبیاری می ساختند. آنها به شدت پرکار بودند.”
تمامی فرزندان او در مدارس زرتشتی آموزش دیده اند و با اعضای همین جامعه ازدواج کرده اند. سهراب می گوید: “پیش می آید که برخی از زرتشتیان با کسانی خارج از جامعه شان ازدواج کنند. ولی این اقدام دید خوبی ندارد.”
سهراب از ۳۰ سال پیش می گوید که به همراه یک کشیش و گروهی از زرتشتیان برای زیارت عازم کوه دماوند شده بود. این آتشفشان نیمه خاموش در رشته کوه البرز، با ارتفاعی معادل ۵۶۱۰ متر، در اسطوره های زرتشتی به عنوان یک مکان مقدس شناخته می شود و از جایگاه والایی برخوردار است. او در ادامه می گوید: “ما در یک مکان محرمانه به دلیل انجام عبادات دستگیر شدیم. ده دقیقه بعد، ابرهایی ما را دربر گرفت و دیگر کسی نمی توانست ما را ببیند.”
پایبندی به اصول و آیین ها، سخاوتمندی، وفای به عهد
سهراب دیگر نمی تواند به فراز قله ها برود، ولی به همراه همسرش در تمامی جشن ها و مراسم شرکت می کند. در سال جاری که سال ۳۷۵۱ از تقویم زرتشتی است، در تاریخ ۱۹ ژوئن برای زیارت به “چک چک” رفته اند. او می گوید: “از آن بالا ستاره ها را نگاه می کنیم و دعا می خوانیم.”
“کمک به کسانی که نیازمندند، ارزشی که در وفای به عهد نهفته است، و سخاوتمندی و پایبندی به اصول و آیین ها از دیگر ارزش هایی است که ما را با یکدیگر پیوند می دهد.” آنها چه در معبد “آتشکده” که آتش به طور دائم در آن می سوزد، چه در نزد خودشان، در مدت “روزهای نبر” که چهار روز در ماه است، از بریدن و خوردن گوشت خودداری می ورزند.
کشیش ها برای انجام آیین ها کمک می کنند. یاسمن ساسانفر، از اعضای مرکز زرتشیان پاریس، دراین خصوص می گوید: “ولی آنها واسطه میان خداوند و فرد عبادت کننده نیستند.” با توجه به مهاجرت جمعی زرتشتیان، آنها مجبور به تطبیق خود با محیط شده اند؛ مانند فریدون شهرزادی که روز به روز ازدواج های بیشتری را ازطریق اسکایپ در شهرها و کشورهایی که کشیش در آنها وجود ندارد برگزار می کند. او با تأسف از اینکه جامعه زرتشتیان در ایران همچنان به مهاجرت خود ادامه می دهد می افزاید: “باید خود را با محیط وفق دهیم، زیرا ما همگی پیوند محکمی با جامعه اصلی مان داریم.”
یک مکان، یک افسانه: “چک چک”
نیک بانو دختر آخرین امپراطور ساسانی، یزدگرد سوم، بود. براساس افسانه ها، او پس از شکست ارتش اش در برابر اعراب مسلمان گریخت تا به دست مهاجمان نیفتد.
او در کوهستان چک چک در ۶۸ کیلومتری یزد پناه گرفت و در آنجا مخفی شد. روزی که به این کوه رسید، سربازان دشمن را دید که به پناهگاه او نزدیک می شدند. او مأیوس و بی دفاع به بالای صخره رفت و خداوند را ستایش کرد و طلب کمک نمود. او خطاب به کوهستان گفت: “از من مراقبت کن و مرا در نزد خودت پنهان ساز.” کوه دهان گشود و شاهزاده جوان را پنهان ساخت.
جنگجویانی که به دنبال نیک بانو بودند این صحنه عجیب را از دور دیدند و همان لحظه بازگشتند. از آن زمان تاکنون گفته می شود که آب به صورت قطره قطره [چیک چیک] از این کوه می ریزد و نشانه ای است از روح نیک بانو که همچنان در درون صخره ها حضور دارد.
بعدها، یک چوپان در رؤیای خود شاهزاده ساسانی را دید که از او می خواهد یک معبد در این محل بسازد. در حیاط این معبد یک درخت پیر وجود دارد که براساس افسانه ها گفته می شود چوبدستی نیک بانو بوده که به شکل درخت درآمده.
نیلوفر نیکنام، کارشناس دین زرتشتی، دراین خصوص می گوید: “چک چک به یک زیارتگاه مهم برای زرتشتیان تبدیل شده، درحالی که در حدود صد سال پیش این طور نبود.” این محل همچنین برای تمامی ایرانیان محلی برای کوه پیمایی است. برخی با خود چادر می آورند و شب را در این محل می گذرانند و از منظره زیبای آن لذت می برند. از فراز قله چک چک نیز منظره خارق العاده ای از کوه های اطراف و دشت کویر نمایان است.
در یکی از اتاق های این معبد، زائران می توانند چاهی را ببینند که عمق آن بیش از ۵۰ متر است. گفته می شود که دخیل بستن به طناب چاه باعث مستجاب شدن دعا می شود.
در روزهای زیارت سالانه چک چک، تنها زرتشتیان می توانند در مراسم عبادت و دعاخوانی شرکت کنند. آنها همچنین اوستا می خوانند که در آن مجموعه متون مقدس، ازجمله گاتا، گرد آمده است.
منبع: لا کروا، ۲۰ اوت