“دستام به سمت تلفن میرود /و باز میگردد / چون کودکی که به او گفتهاند: شیرینی روی میز مال مهمانهاست” ساده مینویسد، اما با همان کلمات اندک و ساده، جهانی منحصربه فرد را خلق میکند، جهانی که از شاعری بالفطره خبر میدهد، شاعری که آرام و بیهیچ سر و صدایی، قدمهایی رو به جلو برمیدارد تا کمتر شعردوستی باشد که این روزها با کلماتاش سر نکرده باشد. شاعری که فردیتاش را به رخ میکشد تا در دنیایی که تک تک جزئیات آن از اهمیتی ویژه برخوردارند، هزاران هزار داستان و اسطوره خلق کند و ما را با تاریخ، با خیابان، با یک روز سادهی معمولی و اشیای بیجان پیوند دهد.
سارا محمدی اردهالی ۱۴ دیماه ۱۳۵۴ در تهران زاده شد، پژوهشگری و جامعهشناسی خواند، اما از دنیای شعر سردرآورد، چراکه نوشتن را همیشه تجربه میکرده اما به تدریج و با استفاده از نظرات شاعرانی چون احمد پوری و حافظ موسوی، شعر را به طور جدیتر دنبال کرد و نخستین شعرهایاش را در وبلاگاش با نام “پاگرد” منتشر کرد، اما چندی نگذشته بود که شعرهایش در میان اهالی اینترنت دست به دست شد و ناماش بر سر زبانها افتاد تا دنیای شعر ایران، شاعری خوشآتیه را انتظار بکشد. همینطور هم شد، چرا که این شاعر جوان، اولین مجموعه شعرش “روباه سفیدی که عاشق موسیقی بود” را در سال ۱۳۸۷ منتشر کرد. کتابی پُر و پیمان که از سوی نشر “آهنگ دیگر” منتشر شد و از قضا توجه مخاطبان شعر را نیز به خودش جلب کرد، تا مشخص شود که محبوبیتاش تنها محدود به فضای اینترنت نبوده است.
او که به تعبیر خودش حالا “خوشبختتر است” و “رنجهای جدید، خوشبختیهای جدیدی را در دنیاهای جدیدتر” برایاش به ارمغان آوردهاند، سالها پیش، همراه چند شاعر دیگر وبگاه “آینه” را پایهگذاری کرد و همزمان به انتشار اغلب شعرها در وبلاگ شخصیاش ادامه داد تا به گفتهی خودش “با خوانندگاناش رشد کند” و همین شد که دومین مجموعه شعرش به نام “برای سنگها” را در سال ۱۳۹۰ منتشر کرد. مجموعهای که همچون کتاب اول، نقدهای مثبتی گرفت و ویژگیهای شعرهایاش را برجستهتر کرد، مشخصاتی همچون سادگی که با کمک گرفتن از جملههای کوتاه و کلمهها و ترکیبهای زبان محاوره نمایان میشود و در عین حال، فردیتی متمایز را به رخ میکشد تا آنها را با کارهای دیگر همسن و سالاناش متفاوت کند.
این شاعر بیحاشیه و آرام که حرف زدن را هم دوست ندارد، چراکه به قول خودش “آدم را زیادی خسته میکند”، آذرماه ۱۳۹۲، سومین مجموعه شعرش را با انتشارات مروارید منتشر کرد، تا به جای آنکه بیهوده خودش را خسته کند، دلگفتههایاش را روی کاغذ بیاورد و جماعتی را میهمان آنها کند. تازهترین کتاب این شاعر جوان “بیگانه میخندد” نام دارد که ۷۶ شعر را در خودش جای داده و با شعر گراه شیری” آغاز میشود:
“آخرهای شب
از شترمرغهایمان پیاده میشویم
هتل روی درخت گردوی تنومندی است
دارکوبی فراک پوشیده نزدیک میآید
گذرنامههایمان را میگیرد
پرت میکند پشت سرش
از درخت بالا میرویم
قرنها میگذرد
خورشید خاموش میشود
به اتاق میرسیم
سقف ندارد
نگاهم میکنی
چشمهایت
پروانهای فیروزه رنگ میشود”
شعرهای سارا محمدی را میتوان بارها و بارها خواند و هر بار بیشتر از قبل، از آنها لذت برد، مثل همین شعر از کتاب گبرای سنگها” که عصر جمعهای بیتاریخ را روایت میکند:
“یک میس کالام برایت
شمارهای که سیوش نکردهای
زیر لب تکرارم میکنی
به یادم نمیآوری
بیاجازهی تو
پادشاهی میکنم
در ناخودآگاهات”
یا در شعری دیگر که از قضا در آخرین برگ از کتاب جا خوش کرده و ابهامی شیرین را برای خواننده رقم میزند:
“دستام را
نمیتوانند بخوانند
دستهای من
شعر منتشر نشدهی توست”
این شاعر جوان، در مجموعه شعر اولاش “روباه سفیدی که عاشق موسیقی بود” هم شعرهای خوبی را به یادگار گذاشته است:
“در تمام میهمانیها
آویز گردن من
کلید خانهی توست
حالا بگذریم
مرا جرات آمدن نیست و
تو را
جرات عوض کردن قفل”
“رودخانه” دیگر شعری است که با ورق زدن کتاب “روباه سفیدی که عاشق موسیقی بود” میهمان آن خواهید شد:
“خانهی من
آنتن نمیدهد
نزدیک خانهام
رودخانهای ست
آنجا هم
آنتن نمیدهد
دلم میخواهد
کسی کنار رودخانه
مدام
شمارهی مرا بگیرد
و مدام
بشنود
مشترک مورد نظر در دسترس نیست”