شهناز غلامی، نگین شیخ الاسلامی، هانا عبدی ، روناک صفار زاده و زینب بایزیدی زنانی هستند که اینک در زندان به سر می برند. همه ی ایشان، از نگاه زنانی که برای تغییر وضعیت حقوقی و اجتماعی زنان تلاش می کنند، فعال حقوق زنان به حساب می آیند. اما ظاهرا این برداشت برای دفاع از حقوق زنانی که اینک از حقوق یک فرد آزاد محرومند و درخواست دادرسی عادلانه برای آنها، هم از سوی مدافعان حقوق زن و هم از سوی حکومتگران، کافی نیست. واقعیت این است که ما گرفتار تردیدها و ذهنیت سازی های بسیاری هستیم. تقصیر خودمان هم نیست.
در حالی که برای بسیاری از فعالان حقوق زن، در شرایط نابرابر جنسیتی، زن بودن یک زندانی برای حمایت کردن از او کافی است. زیرا این ویژگی (جنسیت)، او را دارای شرایطی می کند که نیازمند حمایت بیشتر و متفاوت تر است.
نخستین ویژگی ، قرار داشتن در شرایطی نابرابر و تحت ستم است که در خارج از زندان نیز به خاطر جنسیتشان به آنها روا می شود. واقعیت این است که زنان در جامعه ایرانی برای ابراز نظر، عقیده و اندیشه شان آزادی یک مرد را دارا نیستند و بسیاری از آنها علاوه بر مشکلات، تحدید ها و تهدیدهایی که معمولا در مورد آزادی بیان و اندیشه وجود دارد، در محیط زندگی و کارشان نیز تحت فشارهایی قرار دارند که این نقش ، یعنی نقش یک فعال اجتماعی – سیاسیا را منتقدانه رد می کند و آن را نقشی مردانه می پندارد.
بسیاری از زنان داوطلب فعالیت در حوزه های اجتماعی از سوی خانواده هایشان منع می شوند. محدود می شوند و حتا در صورت بروز هر گونه تهدیدی ، حمایتشان در خانواده را از دست می دهند. در حالی که بسیاری از مردان، تصمیمگیر موقعیت اجتماعی و سیاسی خود هستند و معمولا تحت حمایت و پی گیری خانواده.
از سوی دیگر بسیاری از زنانی که در حوزه های سیاسی نیز فعالند، خود را یک فعال برای نابرابریهای جنسیتی هم می دانند. (البته به جز آنهایی که آگاهانه این نقش را پس می زنند یا انکار می کنند). حال اگر زنی به خاطر هر یک از این دو عامل ، در بند شد، کدامیک باید به کدام دلیل از او دفاع کنند؟ و کدام یک به کدام دلیل از حمایت و دادخواهی برای رعایت حقوق انسانی او سرباز زنند؟
واضح است که بسیاری از ما در مواجهه با این پرسش ، گردن افراشته می گوییم، دفاع از حقوق هر زندانی، چه مرد باشد و چه زن، وظیفه ی هر مداقع حقوق بشر است و فرقی نمی کند که او از کدام دسته و گروه و جنسیتی است و …. اما انچه در عمل گریبان ما را گرفته است، خط کشی کردن بین افرادی است که به هر دلیل امروز گرفتار بندند. ما از اینکه دفاع از حقوق یک زندانی، ما را در خطر همفکر بودن با او قرار دهد در هراسیم . و از این رو افراد را دسته بندی می کنیم. و بی خبر که این دسته بندی نیز ، تحمیل فکر حاکم برماست وگرنه باور حقوق بشری ، کاری دیگر می طلبد.
بشخصه هنوز مفهوم و کارکرد واژه هویت طلب را نمی دانم و از خواسته ها ، اهداف و انگیزه هویت طلبان نیز بی خبرم. آنچه برای من و بسیاری از مدافعان حقوق بشر در ایران که آنها را می شناسم مهم است، حفظ ارزشهای ملی از جمله تمامیت جغرافیای کشورمان، ایران، است. برای من تهران نشین، مریوان و سنندج و زاهدان و زابل و اهواز و تبریز و اصفهان و کرمان … بخشی از ایرانند و اهل آن ولایت، هموطن و ایرانی.
بنابراین دفاع و حمایت از فعالان حقوق بشر و فعالان زن در این مناطق، بخشی از حمایت طبیعی مان از یک هموطن است و الزاما به معنی هم عقیده بودن یا همگروه بودن یا حتا حمایت از اندیشه و عمل هر یک از ایشان نیست . بلکه به معنی این است که هر ایرانی ، در هر نقطه از این کشور حق دارد به شرایط نابرابر تحمیل شده، اعتراض کند و حقوق مدنی و انسانی خویش را بطلبد. در این میان البته وضع زنان در قومیتها متفاوت تر است. آنها از یک سو به صرف زن بودن، مانند بسیاری از زنان همکیش خود، خواهان حقوق برابر جنسیتی در قانون، ساختارهای اجتماعی و حتا ساختار قومیتی خود هستند و البته در این هر سه مورد نیز مورد اجحاف قرار می گیرند! و از سویی به دلیل داشتن قومیت خاص، هم از سوی هم قومیتهای خود انتظاراتی از ایشان می رود، و هم حکومتگران، به صرف داشتن آن کیش، به ایشان به چشم فعال سیاسی می نگرند و انها را به انواع گروه های اپوزیسیون و معاند نسبت می دهند.
این تجربه را بسیاری از ما در عمل داشته ایم که با این سوال مواجه شویم که دلیل حمایت از فلان فعال کرد یا ترک چه بوده است؟ و البته که “ زن بودن” برای پرسنده، دلیل لازم و کافی نیست. درحالی که برای من نوعی، همین یک دلیل کافی است تا بخواهم که شهناز غلامی نزد دخترک ده ساله اش باز گردد و روناک و هانا و نگین و هر زن دیگری که به دلیل بیان و اندیشه اش در بند است، آزاد شود. زیرا مصائب و مسائل یک زن دربند را می فهمم و می دانم که او تا همینجا چه مسیر صعب العبوری را پشت سر گذاشته است و پس از زندان و بند نیز چه ها که بر او نخواهد رفت.
به ما نگویید که این زنان اهل فلان گروه و بهمان فرقه اند و حقوق ایشان از آنچه شما می طلبید جداست! قضاوت در این باره بر عهده ما نیست زیرا برای داوری شهودی و سندی لازم است که در اختیار نداریم. پس مبنا را بر آنچه داریم می نهیم. داده های ما در این باره فقط یکی است: این در بندیان، زن هستند و به صفت زن بودنشان، همواره از حقوقی محروم بوده اند که من را و ما را وا می دارد از ایشان، از خواهرانمان، به دلیل تلاش مشترکی که در مبارزه برای حقوق برابر داشته ایم حمایت کنیم.
این حمایت، نه دلیل بر این است که از فلان گروه سیاسی و نظامی حمایت می کنیم، و نه زیر سوال بردن ملی گرایی افرادی است که حقوق بشر را برای همه افراد کشور لازم الاجرا می دانند. بنابراین انگ نزدیک شدن، همکاری یا همفکری با کسانی که به چهارگوشه این خاک چشم دوخته اند به ما نمی چسبد. که ایران اگر عزیز نبود، خیلی پیش از اینها عطای آن را به لقای کنجی عافیت! بخشیده بودیم. پس ، از این روست اگر از حسنای کوچک شهناز می گوییم یا از مادر هانا و روناک و زینب یا خانواده نگین.
پیوند ما پیوند خواهرانه است نه پیوند سیاسی. ما از زن بودنمان هویت گرفته ایم و جز این هویت طلبی دیگری نمی شناسیم.
به توجیه این خواهر بودن است که برای آنها دادرسی عادلانه ، حق داشتن وکیل و عدالت می طلبیم. و به توجیه این خواهر بودن است که خود را از همه گونه تهمتی مبرا می دانیم.