تبعید تفریحی اکبرعبدی

حامد احمدی
حامد احمدی

» حرف اول

نشانی اشتباه دادن؛ این کاری است که سایت‌های نزدیک به حکومت بعد از انتشار خبر مهاجرت اکبر عبدی، بازیگر سینما، به ترکیه انجام می‌دهند؛ دقیقا مشابه کاری که عبدی انجام داده. بازیگر و سایت‌های حکومتی، هر دو، برای پروژه‌ی تبلیغاتی خود به مخاطبان و مردم نشانی اشتباه می‌دهند. یکی در نمایشی تبلیغاتی آن‌جا که دلار رد و بدل می‌شود، نشانی خرید خانه در ترکیه و اقامت دایم در این کشور را در دست دارد و دیگری در شو سیاسی عقیدتی خودش، دلیل این هجرت گویا نابه‌هنگام بازیگر مستعد را عدم توجه خانه‌ی سینما به اعضایش عنوان می‌کند و از همان‌جا پلی به جای دیگر می‌زند تا مهاجرت و تبعید را یکی بکند و این سفر اختیاری و آن حذر اجباری را نوعی هویت‌باخته‌گی و خودفروشی جا بزند.

حکومت اسلامی از همان ابتدا، تکلیفش را با هنر و هنرمند روشن کرد. یا با ما و مُبلغ ما یا رفتن به تبعید و ماندن در انزوا. نزدیک به چهار دهه قبل، هنرمندان ایرانی در این سه راهی ایستاده بودند. یا باید رخت و لباس تازه‌ی انقلابی‌اسلامی تن می‌کردند، یا باید سرزمین خود را پشت سر می‌گذاشتند یا چاره‌ای نداشتند جز محدود شدن در حصاری خانه‌گی و تن دادن به حصری اجباری. سایت‌های نزدیک به حکومت امروز چنان و چنین درباره‌ی حمایت از هنرمند و فراهم کردن رفاهش در کشور و جلوگیری از مهاجرتش حرف می‌زنند و می‌نویسند، انگار که پشت سر، تاریخ و اتفاقات افتاده، با هم و یک‌جا خاکستر و فراموش شده‌اند. مورخان شفاهی تاریخ اما حتما خوب به خاطر دارند که بخشی از مهم‌ترین و مستعدترین هنرمندان ایرانی در گذر یک شب طولانی و تاریک انقلابی، علامت ممنوع بر چهره دیدند و از صحنه‌ پائین کشیده شدند. فهرست بلند بالا است. از فردین و ملک‌مطیعی و وحدت ِ سینما که به کنج خانه و محل شغل‌های جدید، از فرش‌فروشی تا قنادی، خزیدند تا نصرت کریمی کارگردان و نعلبندیان نمایش‌نامه‌نویس که از سر تا پا ممنوع شدند و ممنوع ماندند. در دو حوزه هم غربال‌گران، چشم بسته و فله‌ای، هر آن‌چه بود را در صندوق کردند. هنرمندان زن از بازیگر، ایرن وفروزان و پوری بنایی، تا آواز خوان، دلکش و مرضیه و دیگران. و دیگر آن‌ها که با موسیقی پاپ و به تعبیر دهان انقلابی “غربی” پیوند داشتند؛ که بزرگ‌ترین تبعید دسته‌جمعی را تجربه کردند تا شغل ممنوع شده را جای دیگری، در لس‌آنجلس، از سر بگیرند و آن‌ها که ماندند، فرهاد و فریدون فروغی، چیزی نصیب‌شان نشد جز صحنه‌ی کوچک و بسته برای اولی و ممنوعیت ابدی برای دومی. و این تنها صف طولانی کسانی است که به تعبیر انقلابی‌های دیروز و حکومتی‌های امروز تن به “ننگ آواره‌گی” ندادند و در محدوده‌ی تصرف شده‌ی حکومت نو ماندند تا طعمی را مزه کنند به تلخی نبودن و منزوی شدن و مرگ تدریجی.

نظام اسلامی سهمیه‌ی هنر را بین خودی‌ها قسمت می‌کرد. خیلی زود انقلابی شده‌های اجباری مثل ایرج قادری و امان منطقی را هم به خانه فرستادند تا صحنه کامل و تمام اسلامی بشود. پروژه‌ی سریال “میرزا کوچک خان” را از تقوایی غیرخودی گرفتند و به افخمی جوان ِ خودی دادند. جایزه‌ها و مجوزها به مخملباف و حاتمی‌کیا و ملاقلی‌پور رسید و آوازخوانان ردیف اول هم سرودخوانانی بودند که نوایشان مرگ بر آمریکا و خمینی ای امام بود. فضا که رنگ دیگری هم گرفت، باز چیزی تغییر نکرد. همان انقلابی‌های زبر، نرم شدند و در شمایلی دیگر در صحنه ماندند و هر آن‌کس که خودی تشخیص داده نمی‌شد، بر سر دو راهی کهنه‌ی تبعید یا انزوا می‌ایستاد.

امروز و حالا گویی اتفاقی تازه افتاده. خبر می‌رسد که اکبر عبدی قصد مهاجرت کرده. به کشور دوست و برادر و هم‌کیش و هم‌سایه ترکیه. تحلیل‌ها آغاز می‌شوند. از طرد بازی‌گر سابقا خودی، یار و هم‌راه پروژه‌های ارزش مسعود ده‌نمکی و ستایش‌گر محمود احمدی‌نژاد، تا حمله به خانه‌ی سینما و مدیران سینمایی دولت جدید که چرا هنرمند را بر چشم نمی‌گذارند که هوای هجرت نکند. داستان اما ساده‌تر از این حرف‌هاست. بازیگر مشهور، اکبر عبدی، با یک پروژه‌ی تبلیغاتی دست هم‌کاری داده تا مردم ایران را تشویق کند سرمایه‌ی خود را دلار بکنند، در آلانیای ترکیه خانه بخرند و در ازای این سرمایه‌گذاری اقامت دایم ترکیه را بگیرند. یک ترفند تبلیغاتی قدیمی که وعده‌ی دروغ می‌دهد. از همان جنس که پیش از این ناصر حجازی-فوتبالیست- و حسین رضازاده-وزنه‌بردار- برای دوبی تبلیغ کرده بودند و خیلی زود کذب بودن پروژه‌های پیش‌نهادی عیان شد و سرمایه‌ها از کف رفت و ایرانی‌های مال باخته بدون پاسپورت و حتی ویزا از امارات متحده‌ی عربی رانده شدند و به سرزمین مادری بازگشتند. عبدی که بابت حضور در این نمایش تبلیغاتی یک ویلا از شرکت ترکیه‌ای گرفته، در مصاحبه‌ای، شیک و کراوات زده، می‌گوید “در ایران بیماری قند و فشار خون اذیتم می‌کرد. الان چند ماه است در آرامش آلانیا زنده‌گی می‌کنم و دیگر درد و مشکلات سابق را ندارم!” این آگهی تبلیغاتی، در کشور هم‌سایه، وعده‌ی بهشتی خوش آب و هوا را می‌دهد و پاسپورتی معتبر و خانه‌ای ویلایی با امکانات کافی. و از سوی دیگر، رسانه‌های حکومت، آگهی دیگری می‌سازند و این خوش‌گذرانی تبلیغاتی بازیگرشان را نشان رنج و حرمان هنرمند ایرانی در دوران دولت جدید و خانه‌ی سینما دوباره باز شده، معرفی می‌کنند؛ بدون اشاره به این‌که اکبر عبدی در تمام این سال‌ها، قراردادهای سینمایی، تلویزیونی و تئاتری میلیونی بسته، راه به مراسم‌های دولتی داشته و آنتن صدا و سیما هم جا به جا پذیرایش بوده.

دنبال کردن نشانی‌های عبدی و رسانه‌ها هیچ‌کدام به بهشت ختم نمی‌شود. پشت این مانورهای تبلیغاتی، اعتقاد و ایمان و واقعیتی نیست. نه آلانیا آلام و دردهای قند و خون را کاهش می‌دهد، نه رسانه‌های حکومت دل‌سوز هنرمند هستند. نشانی سرراست چنین است: نام سفر اکبر عبدی به چند کیلومتر آن‌طرف‌تر از مرزهای جمهوری‌اسلامی، “تبعید تفریحی” است و رنجی از جنس آن‌که بهروز وثوقی، فرزانه تاییدی، صیاد، سوسن تسلیمی و هزاران هنرمند دیگر، از نقاش تا شاعر، از ترانه‌سرا تا آوازخوان، تجربه کرده‌اند، در کار نیست. هنرمند مستقل هنرش را بغل می‌گیرد و نجات می‌دهد؛ به قیمت تبعید و از دست دادن خانه. و هنرمند دولتی برای هواخوری و تفریح به آن‌سوی مرز می‌رود تا به وقت‌ش، آماده‌ و سرحال، به سر پروژه‌های برگردد مثل “اخراجی‌ها” و “رسوایی”.