آغاز سال نو میلادی با نمایش فیلم های تاریخی و سیاسی به شکلی گسترده همراه بود. حرکتی که می تواند نوید بخش شکل گیری نگاهی تازه به گذشته نه چندان دور اروپا و آمریکا و نقد آن باشد. گذشته ای که گاه با اشک و درد و خون همراه بود و هنوز روان های بسیاری از صدمات آن روزها رهایی نیافته اند. ظهور چنین حرکتی که با فیلم هایی چون معضل بادرماینهوف، والس با بشیر و گرسنگی همراه بود، امید به زندگی را در دل هر دوستدار فردایی بهتر زنده نگاه می دارد. با انتخاب هفت فیلم از میان این آثار که برخی از امیدهای اسکار آتی محسوب می شوند، به استقبال اکران هفته رفته ایم…
معرفی فیلم های روز سینمای جهان
معضل بادر ماینهوف Der Baader Meinhof Komplex
کارگردان: یولی ادل. فیلمنامه: برند ایشینگر، یولی ادل بر اساس کتابی از اشتفان اوست. موسیقی: پیتر هیندرتور، فلوریان تسلوف. مدیر فیلمبرداری: راینر کلاوسمان. تدوین: الکساندر برنر. طراح صحنه: برند لپل. بازیگران: مارتینا گدک[اولریکه ماینهوف]، موریتز بلیبترو[آندریاس بادر]، یوهانا وکالک[گودرون انسلین]، برونو گانز[هورست هرولد]، نادیا اوهل[بریگیته موهنهاوپت]، یان یوزف لیه فرس[پیتر هومان]، اشتیپه ارکگ[هولگر مینز]، نیلز-برونو اشمید[یان کارل راسپه]، وینزنز کیفر[پیتر یورگن بوک]، سیمون لیخت[هورست ماهلر]، الکساندرا ماریا لارا[پترا شلم]، هانا هرتزسپرونگ[سوزانه آلبرخت]، تام شیلینگ[یوزف بوخمان]، دانیل لوماش[کریستین کلار]، سباستین بلومبرگ[رودی دوتچکه]، آنا تالباخ[اینگرید]، کاترینا ویکرنگل[آسترید پرول]، انیکا کوهل[ایرمگارد مولر]. 150 و 180 دقیقه. محصول 2008 آلمان، فرانسه، جمهوری چک. نام دیگر: La Bande à Baader، The Baader Meinhof Complex. نامزد جایزه بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان از مراسم بفتا، نامزد جایزه بهترین فیلم خارجی از مراسم گولدن گلاب.
دهه 1970، آلمان. بعد از به خشونت کشیده شدن مراسم استقبال از محمدرضا شاه پهلوی توسط مخالفان و پلیس آلمان که با کشته شدن دانشجویی به نام بنو اوهنسبرگ پایان می پذیرد، اولریکه ماینهوف روزنامه نگار که نامه ای در مخالفت با سیاست های شاه نوشته، پس از جدایی از شوهر خیانتکارش علاقمند به اقدامات رادیکالیسیتی شده و به همراه گودرون انسلین در نقشه فراری دادن آندریاس بادر شرکت می کند. این کار سبب می شود تا پلیس آلمان برای یافتن وی و دیگر اعضای گروهی که خود را فراکسیون ارتش سرخ(Rote Armee Fraktion - RAF)می نامند، جایزه تعیین کند. اعضای گروه عازم اردن شده، پس از آموزش و مسلح شدن توسط فلسطینی ها به آلمان بازمی گردند. هدف آنها ایجاد رعب هراس در دل سیستم شکننده دموکراتیک کشور از طریق بمب گذاری و سوء قصدهای متعدد و مبارزه با تمامی مظاهر سرمایه داری است. اقدامات خشونت بار آنها باعث می شود تا عملیاتی گسترده برای دستگیری آنها در سرتاسر آلمان به اجر درآید. به زودی با کشته و دستگیر شدن اعضای اصلی گروه از جمله اولریکه ماینهوف و آندریاس بادر، باقیمانده اعضا دست به عملیات خشونت آمیزتری از جمله گروگان گیری و هواپیمایی با هدف آزادسازی آنها می زنند. ولی دولت و پلیس آلمان به هیچ وجه قصد معامله با تروریست ها را ندارد…
چرا باید دید؟
نماینده کشور آلمان در مراسم اسکار امسال برای انتخاتب بهترین فیلم خارجی فیلمی است درباره داغ ترین بحث روزگار ما یعنی تروریسم!
این به خودی خود می تواند محرک خوبی برای داوران برای اعطای جایزه به این فیلم باشد، چون به هر روی محصول کشوری است که تجربه دردناک و دست اولی از بزرگ ترین وقایع تروریسی قرن گذشته-از جمله ماجرای المپیک مونیخ و همین عملیات بادر-ماینهوف- را پشت سر گذاشته است. اما اگر این فیلم بتواند جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی را برباید، فقط و فقط به دلیل نگاه نویسنده کتاب مورد اقتباس و سازندگانش خواهد بود. نگاهی که هر عمل رادیکال سیاسی در برابر سرمایه داری و مظاهر آن را فاسد، خشونت آمیز و مظهر تروریسم و مجریان آن را افرادی بی بند و بار معرفی می کند. نگاهی که از نام فیلم هم به شدت توی ذوق می زند. نگرشی که دوست دارد این گونه کارها را معضل یا کمپلکس ارزیابی کند.
شکی نیست که اقدامات خشونت آمیز گروه بادر-ماینهوف در نگاه امروزین محکوم است، همان طور که اقدامات طالبان و القاعده اینک نماد و مظهر تروریسم کور به شمار می آیند. ولی همان گونه که این نگرش ها به عنوان پادزهری در برابر هجوم امپریالیسم آمریکا و حتی مسیحیت و یهودیت در میان اعراب و مسلمان های افراطی طرفدار دارد، کارهای امثال بادر-ماینهوف نیز در دهه 1960 و 70 هواخواهان بسیار داشت و شاید هم اکنون نیز داشته باشد. نگاهی که نرمش در برابر تجاوز بی امان سرمایه داری را نمی پسندد و خواهان اقدام سریع و قاطع است. روشی که در کشور ما نیز به همان دوران، طرفداران بسیار جلب کرد و جان های بسیاری نیز گرفت. دوره ای که اسطوره هایی مانند چه گورا و کاسترو خلق کرد. اسطوره هایی که امروز یک به یک در حال زیر سوال رفتن هستند و اینها فقط ناشی از گذشت زمان و عاقل تر شدن نسل بشر ناشی می شود. گویی گذر از این میان این همه خون و آتش لازم بود تا به نگرش امروزی دست یابیم. هزینه ای گزاف که پرداخت شد، ولی اینها نمی تواند تمامی صداقت آن انسان های ایده آلیست را زیر سوال ببرد. همان طور که نباید مانع از دیده شدن رفتار عاقلانه رئیس پلیس در درک جوان ها-چیزی که بسیار پر رنگ شده- یا برخورد ملاطفت آمیز مجریان قوه قضائیه با تروریست ها شود. کاش این میزان رواداری در قضات دادگاه های فرمایشی دهه 1970 ایران نیز بود!
اغلب اعضای گروه بادر ماینهوف در فیلم دارای مشکل تصویر شده اند. برای اعضای گروه گاییدن با شلیک کردن(کشتن) تفاوت ندارد و گویا دهه 60 و 70 چیزی جز موسیقی، سکس و هیجان نبوده و تروریسم هم مد زمانه!
نه فقط ادل بلکه اشتفان اوست نیز قادر یا علاقمند به تحلیل این موضوع نبوده و نیستند که چرا جوانان اروپایی در سال 1968 تحت عنوان تشکل های دانشجویی گرد هم می آیند و در آغاز دهه 1970 به طرف مبارزه قهرآمیز می روند. مثلا هرگز انگیزه افراد اصلی گروه مشخص نمی شود و پیوستن ماینهوف به گروه نیز خود تبدیل به معمایی می شود. معمایی که با نوشته شدن کتاب چریک شهری توسط او-که بادر آن را استمنای تئوریک می نامند!- بغرنج تر می شود[حتی سعی می شود آنان را صاحب پس زمینه نازیستی نشان دهند]. به همین خاطر است که بحث درباره این مسئله با این فیلم فقط آغاز می شود و باید کسان دیگری-شاید خارج از دنیای سینما- دست به تحلیل همه جانبه از شرایط تولد و رشد چنین گروه هایی بزنند.
یولی() ادل متولد 1947 نئونبرگ ابتدا در زمینه نمایش و سپس در مدرسه فیلم مونیخ تحصیل کرده است. اولین فیلم بلندش کریستین اف. نام وی را بر سر زبان ها انداخت و سبب جذب وی از سوی هالیوود شد. آخرین خروجی به بروکلین بر اساس کتاب مشهور هربرت سلبای ساخته که 6 جایزه معتبر نیز برایش به ارمغان آورده است. دومین فیلمش مجموعه شواهد به دلیل بازی مدونا و صحنه های سکسی اش شهرت بیشتری دارد، هر چند پایش را به مراسم تمشک طلایی هم باز کرد و باعث شد تا به کشورش بازگشته و تا هفت سال بعد به ساختن فیلم های تلویزیونی قناعت کند. خون آشام کوچ در سال 200 نیز آش دهن سوزی نبود و ادل را تا سال گذشته به مدت 8 سال مجبور به کار در شبکه های تلویزیونی کرد. اما بازگشت 20 میلیون یورویی او که بیش از دو میلیون نفر را به سالن های سینمای آلمان کشانده در یک نگاه کلی بیشتر به گزارشی پر ضرباهنگ، سطحی و جانبدارانه از یک دوره تاریخی- و از نظر سینمایی دارای تشتت در ساختار- بیشتر شبیه است که تحیلی دقیق یا درستی از مجریان آن حوادث ارائه نمی کند. اما به دلیل اشاره های درستی که به ارتباط وقایع داخل اروپا با خاورمیانه دارد، قابل دیدن است.
اگر دوست دارید نگاه جدی تری به زندگی و مرگ یکی دیگر از اعضای گروه بادر ماینهوف بیندازید، فیلم خواهران آلمانی یا ماریان و جولیان ساخته 1981 مارگرت فون تروتا را پیدا کرده و ببینید. فیلم به زندگی خواهران انسلین[گودرون و کریستین] می پردازد.
ژانر: اکشن، زندگی نامه، جنایی، درام، تاریخی.
والس با بشیر ואלס עם באשיר / Vals Im Bashir
نویسنده و کارگردان: آری فولمن. موسیقی: مکس ریختر. تدوین: فلر نیلی. بازیگران: ران بن-یشای[به نقش خودش]، رانی رایاگ[به نقش خودش]، آری فولمنر، درور هارازی[به نقش خودش]، اُری سیوان[به نقش خودش]، زاهاوا سولومون[به نقش خودش]، یزکیل لازاروف[کارمی کنعان]، میکی لئون[بوآز رین-بوشکیلا]. 90 دقیقه. محصول 2008 اسرائیل، فرانسه، آلمان، آمریکا نام دیگر: Valse avec Bachir، Waltz with Bashir. نامزد جایزه بهترین فیلم انیمیشن-بهترین کارگردانی-موسیقی و فیلمنامه از مراسم Annie، برنده جایزه بهترین طراحی صحنه-بهترین کارگردانی-بهترین تدوین-بهترین فیلم-بهترین فیلمنامه-بهترین صدابرداری و نامزد بهترین فیلمبرداری از مراسم آکادمی فیلم اسرائیل، نامزد جایزه بهترین فیلم انیمیشن و بهترنی فیلم خارجی از مراسم بفتا، برنده جایزه بهترین فیلم مستقل خارجی از مراسم فیلم های مستقل بریتانیایی، نامزد نخل طلای جشنواره کن، نامزد جایزه بهترین انیمیشن از مراسم انجمن منتقدان فیلم شیکاگو، نامزد جایزه بهترین کارگردانی از اتحادیه کارگردانان آمریکا، برنده جایزه بهترین موسیقی و نامزد 3 جایزه دیگر از مراسم فیلم های اروپایی، برنده جایزه بهترین طراحی صحنه و جایزه ویژه هیئت داوران جوان از جشنواره گیخون، برنده جایزه بهترین فیمل خارجی از مراسم گولدن گلاب، نامزد جایزه بهترین آنوس انیمیشن از مراسم آنونس طلایی، برنده جایزه بهترین فیلم از مراسم اسرائیل، برنده جایزه یهترین انیمیشن از مراسم انجمن منتقدان فیلم لس آنجلس، برنده جایزه طلا از جشنواره Palic، نامزد جایزه بهترین انیمیشن از مراسم ساتلایت، برنده جایزه ویژه هیئت داوران از جشنواره تالین بلک نایتز، برنده جایزه بهترین کارگردانی از جشتواره توکیو، برنده جایزه تماشاگران جشنواره ورشو، نامزد جایزه یهترین فیلمنامه از اتحادیه نویسندگان آمریکا.
اری فولمن کارگردان، یک شب بعد از ملاقات با دوستی در یک بار که از کابوس هایش با وی سخن می گوید، متوجه می شود که خاطرات دوران سربازیش را به یاد نمی آورد. دوره ای که همزمان با جنگ لبنان و کشتار اردوگاه های صبرا و شتیلا بود. آری که از به یاد نیاوردن آن دوره متعجب شده، به راه می افتد تا با ملاقات دوستان و همرزمان دوره سربازی اش در چهار گوشه دنیا، خاطرات خود را بازیابد. او یک هدف بیشتر ندارد، می خواهد به نقش خود در آن روزهای خونین پی ببرد..
چرا باید دید؟
امید اصلی مراسم اسکار امسال در بخش فیلم خارجی جدا از پیرنگ مهم داستانی آن، از نظر سینمایی فیلمی بدیع است. می شود آن را سرآغاز گونه ای دانست که باید انیمیشن مستند نام نهاد. یک انیمیشن تکان دهنده که سخن از بازکاوی تاریخ نزدیک یک جغرافیای خطرناک بر زبان می راند و هدفش التیام زخم های روحی جنگی است که نزدیک به دو دهه پیش اتفاق افتاد.
آری فولمن متولد 1962 حیفا که با همین فیلم او را شناختم، تاکنون دو فیلم دیگر با نام های سنت کلارا(1996) و ساخت اسرائیل(2001) نوشته و کارگردانی کرده که هر دو جوایز متعددی دریافت کرده اند. اما هیچ کدام نتوانسته بودند به اندازه گزارش مستند و انیمیشن او با نام والس با بشیر مطرح شوند. فیلمی که بر اساس خاطرات فولمن 19 ساله و شاهد قتل عام صبرا و شتیلا و دوستانش شکل گرفته و حکم یک جلسه روان درمانی را برای آنها و در نهایت بسیاری از اسرائیلی ها بازی می کند.
اما والس با بشیر یک فیلم ساده که به صدمات جنگ می پردازد-مانند نمونه های هالیوودی- نیست. حال و هوای سورئال اش و تلاش برای تصویر دنیای کم و بیش صادقانه سربازهایی که از هدف جنگ اطلاعی ندارند، به آن حکم یک کیفرخواست علیه سیاستمداران کشورش را نیز می دهد. او از کابوسی سخن می گوید که بر زندگی یک و یا چند نسل سایه افکنده و تباه شان کرده است. کابوس یک جنگ نابرابر که بیشتر به یک انتقام شبیه بود. چیزی که تا میانه فیلم و پی بردن به راز نام آن برای بسیاری مبهم و گنگ است.
بشیر یا به صورت کامل تر بشیر الجمیّل(جمایل) جنگجو و سیاستمدار مسیحی لبنانی که به ریاست جمهوری رسید. اما در نهمین روز ریاست جمهوری اش به همراه 25 نفر از دوستان و همکارانش در پی انفجار بمبی قوی در مرکز حزب کتائب در اشرفیه کشته شد. دو روز بعد از این واقعه، شبه نظامیان فالانژ به انتقام این ترور وارد اردوگاه های پناهندگان فلسطینی-صبرا و شتیلا- شده و بین 800 تا 3500 نفر را به قتل رساندند. ناظران این ماجرا نیز کسان جز سربازان اسرائیلی نبودند، چون جمیل دو هفته قبل از ترور خویش طی ملاقاتی با مناخیم بگین درباره آغاز روابط دیپلماتیک میان اسرائیل و لبنان مذاکره کرده بود و حفاظت از اردوگاه ها نیز به عهده سربازان اسشرائیلی بود. با چنین نگاهی، فیلم می تواند نوعی شماتت بگین و همکارانش به همراهی با طرفداران متعصب مردی باشد که چنین قتل عامی را مرتکب شدند[کسانی که هنوز جمیل را شهید راه جمهوریت می دانند].
نوعی بازکاوی واقعه ای که می شود آن ویتانم اسرائیلی ها نامید. ولی فولمن می کوشد و موفق می شود از یک نمایش کابوس گونه زخم های روحی ناشی از جنگ یک کهنه سرباز فراتر رود. جرات می کنم و دستاورد او را برتر از کارهای اولیور استون درباره جنگ ویتنام ارزیابی می کنم، چون هر چه باشد استون آدمی متمایل به جنجالی بودن است. ولی او نیز به نوعی خود را در برابر سیاستمدران کشورش فریب خورده و رها شده می دید. بلایی که بر سر فولمن و همقطارانش نیز آمد.
والس با بشیر ادامه موج فزاینده فیلم های اسرائیلی ضد جنگ و خواستار زندگی مسالمت آمیز با فلسطینی ها و دیگر همسایگان شان است. ولی پیامی دارد که از بقیه آنها اندکی جهان شمول تر است و آن اینکه هر طرف جنگ که باشید فرق نمی کند، چون بعد از پایان آن زخم هایش را با خود به خانه خواهید برد و شاید مثل این یکی چند دهه بعد سر باز کند!
از نظر فولمن و دوستان هم رای وی، وضعیت صبرا و شتیلا با گتوی ورشو هیچ تفاوتی ندارد[آنها فاجعه را با ملموس واقعه تاریخ معاصرشان مقایسه می کنند]. آنچه بر گتوی ورشو رفت، توسط هم پیمان هایشان بر فلسطینی ها رفت. و فراموش نکنید فیلم والس با بشیر فقط یک سرآغاز است. اطمینان دارم مدتی نخواهد گذشت و فیلم های دیگری درباره جنایت هایی که اسرائیلی ها مستقیماً در آن شرکت داشتند، ساخته خواهد شد. فولمن را به دلیل شهامت و جسارتش در شروع این حرکت-در کنار دستاورد تکنیکی با ارزش اش- ستایش می کنم. چون با تعمیم سخن او می توان نتیجه گرفت: سکوت و بی کنشی در برابر جنایت تفاوتی با همدستی در اجرای آن ندارد.
ژانر: انیمیشن، زندگی نامه، درام، جنگی.
گرسنگی/اعتصاب غذا Hunger
کارگردان: استیو مک کوئین. فیلمنامه: استیو مک کوئین، ادنا والش. موسیقی: لیو آبراهامز، دیوید هولمز. مدیر فیلمبرداری: شون بابیت. تدوین: جو واکر. طراح صحنه: تام مک کولاگ. بازیگران: مایکل فاسبندر[بابی سندز]، استوارت گراهام[ری لوهان]، هلنا برین[مادر ری]، لری کووان[نگهبان زندان]، لیام کانیگهام[پدر موران]، دنی سمک کمبریج، لیام مک ماهون[گری]، لین مگاو[خانم لوهان]، براین میلیگان[دیوی]، روری مولان[گشیش]، لالور رودی[ویلیام]، آرون گولدرینگ[بابی در نوجوانی]. 96 و 90 دقیقه. محصول 2008 انگلستان، ایرلند. برنده جایزه بهترین بازیگر-بهترین دستاورد تکنیکی در زمینه صدا-جایزده داگلاتس هیکاکس و نامزد 4 جایزه دیگر از مراسم فیلم های مستقل بریتانیایی، برنده دوربین طلایی جشنواره کن، نامزد جایزه بهترین فیلمساز خوش آنیه از مراسم انجمن منتقدان فیلم شیکاگو، برنده هوگوی طلایی از جشنواره شیکاگو، برنده جایزه Coup de Coeur از جشنواره فیلم های بریتانیایی دینارد، برنده جایزه کشف سال و نامزد جوایزه بهترین بازیگر و بهترین کارگردانی از مراسم فیلم های اروپایی، برنده جایزه هیئت داوران جوان جشنواره فلاندر، نامزد جایزه بهترین فیلم خارجی از مراسم روحیه مستقل، نامزد جوایز بهترین بازیگر نقش اول و مکمل مرد از مراسم انجمن منتقدان فیلم لندن، برنده جایزه نسل نو از مراسم انجمن منتقدان لس آنجلس، برنده جایزه بازیگری از جشنواره سینمای نو مونترال، برنده جایزه بهترین بازیگر و بهترین کارگردانی از جشنواره استکهلم، برنده جایزه اصلی بخش مسابقه از جشنواره سیدنی، برنده جایزه بزرگ بهترین فیلم اوراسیایی و بهترین فیلم از جشنواره تالین بلک نایتز، برنده جایزه کشف سال از جشنواره تورنتو، برنده جایزه گوچی از جشنواره ونیز.
ریموند لوهان، افسر پلیس که در شکنجه و آزار زندانیان ارتش جمهوری خواه ایرلند و ارتش آزادی بخش ایرلند شرکت دارد، از جان خود بیمناک است. و سرانجام هنگام ملاقات مادرش در آسایشگاه کشته می شود.
دیوی یکی از اعضای ارتش جمهوری خواه ایرلند، دستگیر و زندانی می شود. او از پوشیدن لباس زندان امتناع کرده و در کنار محکوم دیگری به نام گری زندانی می شود. آنها برای شناخته شدن حقوق خود به عنوان زندانی سیاسی از شست و شو خودداری کرده و در و دیوار سلول خود را با مدفوع می پوشانند.
بابی ساندز که می بیند از دو مرحله اعتصاب قبلی نتیجه گرفته نشده، اعلام اعتصاب غذا می کند. مامورین با خونسردی شاهد مقاومت او در برابر گرسنگی هستند. اقدامی که بابی می داند فقط به مرگش منتهی خواهد شد …
چرا باید دید؟
رابرت جرارد سندز یا با نام خودمانی اش بابی که در 5 مه 1981 در زندان میز پس از 66 روز اعتصاب غذا درگذشت، برای همه و مخصوصاً ما ایرانی ها نامی آشناست. همو که رئیس جمهور منتخب آن زمان-ابوالحسن بنی صدر- برای خانواده اش پیام رسمی تسلیت فرستاد. خبرگزارس پارس مرگش را قهرمانانه اعلام کرد و نام خیابانی که سفارت انگلستان در آن قرار داشت به خیابان بابی ساندز تغییر نام داده شد. مردی که اعتقاد داشت برای مردن در راه آرمانش قدم به زندان گذاشته و برای به دست آوردن حقوق زندانیان سیاسی دست به کاری مهلک زد.
بابی در 27 سالگی چشم از دنیا فرو بست، پس از او 9 عضو دیگر ارتش جمهوری خواه ایرلند که در اعتصاب شرکت کرده بوده، درگذشتند. در اروپا، آمریکا و آسیا دانشجویان به خیابان ها ریخته و نام و یاد آنها را که شهدای راه مقاومت نامیده می شدند، گرامی داشتند. در برخی کشورها بناهای یادبودی برای بابی سندز ساخته شد، به آوازها و شعرهای بسیار راه یافت و تا امروز سه فیلم با حضور شخصیت بابی ساندز ساخته شده که اولین آنها پسر مادران بسیار(1996) با بازی جان لینچ و دومین شان H3 (2001) با شرکت مارک اُهال است. البته در فیلم ایتالیایی سکوت چکاوک ها ساخته دیوید بالرینی شخصیت ایوان فرانک نیز از روی بابی ساندز پرداخته شده، اما گرسنه را می شود سومین بازتاب مستقیم چهره سندز روی پرده نقره ای دانست. ولی چرا امروز که بیش از دو دهه و نیم از مرگ وی می گذرد، فیلمسازان انگلیسی به فکر ساختن فیلمی درباره آن اعتصاب مرگبار افتاده اند؟
نمایش گرسنگی که با اعتراض هایی از سوی شخصیت های سیاسی بریتانیایی- از جمله جفری دانلدسن یکی از نمایندگان مجلس ایرلند که خود از حملات ارتش جمهوری خواه ایرلند جان سالم به در برده و ریچارد اوریو که هنگام مرگ سندز سخنگوی مطبوعاتی زندانیان ارتش جمهوری خواه ایرلند بود- همراه بود، فقط ترسیم یک مرگ هدفمند نیست. حکایت دورانی است که انگلیسی ها تا چند ده و شاید سده بعد نیز از یاد نبرند. دوران حکومت تاچر و پس لرزه های آن به تازگی شروع به ظاهر شدن در فیلم های انگلیسی کرده، اما گرسنگی هدفی والاتر را نیز نشانه رفته است. پس نباید فیلم را نوعی تسویه حساب با گذشته ای ناشاد دانست و از کنار آن به راحتی گذشت. چون راهی که برای رسیدن به حقوق بشر در اروپا طی شده، بسیار سخت و طاقت فرسا بوده است. هزینه های سنگین در قبال بهره مند شدن از حداقل های حقوق انسانی پرداخت شده و متاسفانه هنوز چنین ظلم هایی توسط آدمی بر همنوع اش روا می شود. هنوز زندان ها وجود دارند و زندانبان هایی که چیزی به نام زندانی سیاسی را به رسمیت نمی شناسند و همان گونه که در نریشن فیلم شنیده می شود از نظر آنان: فقط مجرم وجود دارد و بس!
اما مک کویین در پلان سکانسی 17 دقیقه ای و در طول گفت و گوی کشیش با بابی سندز درباره درست بودن اعتصاب غذا و مرگ بر اثر آن، توسل به راه هایی این چنین را نیز زیر سوال می برد. کارگردان برای نزدیکشدن به فضای زندان از نماهای بسته و نزدیک، بدون دیالوگ و گاه بدون موسیقی استفاده می کند و در سه بخش به اعتصاب ها و طرفین درگیری می پردازد. در بخش اول زندگی و مرگ لوهان، هراس هر روز او از بمب گذاشتن زیر ماشین اش، به هم ریختگی روانی ش بعد از کتک زدن زندانیان و سرانجام مرگش در آغوش مادری بیمار را می بینیم. بخش دوم که همان گفت و گوی طولانی [و بین خودمان باشد حوصله سر بر17 دقیقه ای که به بلندترین نمای تاریخ سینما معروف شده] را شامل می شود، در تضاد با پاره نخست و سوم فیلم دارد. بخش سوم نیز که به مراحل اعتصاب سندز اختصاص دارد، تقریبا بدون دیالوگ است و روند ضعیف تر و لاغر تر شدن وی را به نمایش می گذارد که می تواند حکم تقدیس وی و کارش را نیز داشته باشد.
ول گرسنگی طرفین ماجرا را به شکلی دور از احساسات گرایی تصویر می کند. به نظر کویین هر دو طرف شایسته ترحمند و انسان، اما یکی و یا هر دو اسیر مکانیسم هایی هستند که یکی را به اعمال ظلم و جور بر دیگری صاحب حق می کند. این اولین ساخته استیو مک کوئین هنرمند 40 ساله –برنده جایزه ترنر 199- است که در معتبرترین دانشکده هنری نیویورک[Tisch] درس خوانده است. گرسنگی به عنوان اولین فیلم یک فیلمساز خبر از تولد کارگردانی هوشمند و بسیار علاقمند به حقوق بشر می دهد. یقین دارم که فیلم بعدی او را نیز با اشتیاق تماشا خواهم کرد.
ژانر: درام، تاریخی.
کوری Blindness
کارگردان: فرناندو میرلس. فیلمنامه: دان مک کلر بر اسسا کتاب کوری نوشته خوزه ساراماگو. موسیقی: مارکو آنتونیو گویمارایس. مدیر فیلمبرداری: سزار کارلون. تدوین: دانیل رزنده. طراح صحنه: متیو دیویس، توله پیک. بازیگران: جولین مور[همسر دکتر]، مارک روفالو[دکتر]، الیس براگا[زنی با عینک سیاه]، یوسوکه ایسیا[اولین مرد کور]، دان مک کلر[دزد]، موری چایکین[حسابدار]، دنی گلوور[مردی با چشم بند]، گایل گارسیا برنال[بارمن/سلطان کریدور سوم]، ساندرا اُه[وزیر بهداشت]، یوشینو کیمورا[همسر اولین مرد کور]، میچل نای[پسر]، مارتا برنز[زن دچار بیخوابی]. 120 دقیقه. محصول 2008 کانادا، برزیل، ژاپن. نام دیگر: Ensaio Sobre a Cegueira. برنده جایزه قورباغه نقره ای/سزار کارلون از مراسم Camerimage، نامزد نخل طلای جشنواره کن، برنده جایزه بهترین طراحی صحنه از جشنواره استیگز.
ناگهان عارضه عجیبی بر سر انسان های بسیار نازل شده و دچار کوری می شوند. آنها بر خلاف دیگر کورها دنیای اطراف خود سفید و فاقد رنگ می بینند. این واقعه از سوی مامورین دولتی شیوع نوعی ویروس یا بیماری خطرناک تشخیص داده شده و اقدام به قرنطینه کردن افراد مبتلا به این عارضه می کنند. یکی از این آدم ها چشم پزشکی است که همسرش به رغم مخالفت او و با اینکه هنوز قادر به دیدن است، همراه وی به قرنطینه می رود. با ورود دیگر افراد کور، همسر دکتر داوطلبانه شروع به کمک همگی می کند. ولی به زودی تعدادی از کورها به رهبری بارمن که خود را سلطان کریدور سوم می خواند، شروع به در دست گرفتن منابع غذایی قرنطینه می کنند. با راهنمایی حسابدار همدست بارمن، دیگران فقط در پرداخت وجه یا اشیای قیمتی خود می توانند غذا دریافت کنند. اما به زودی نقدینگی و اشیای قیمتی تمام می شود و بارمن و دوستانش پیشنهاد می کنند تا در ازای سکس غذا در اختیار دیگران بگذارند. این کار با اکراه پذیرفته می شود. اما همسر دکتر تصمیم به مقاومت گرفته و بارمن را به قتل می رساند. به دنبال آن، افراد داخل قرنطینه متوجه می شوند که درها باز مانده و نگهبان های نیز آنان را ترک کرده اند. با خروج از قرنطینه مشخص می شود که کوری فراگیر شده و همه جا در آشوب و هرج و مرج فرورفته است. همسر دکتر و دکتر می کوشند با به دست آوردن غذا و سر پناه تعدادی از کسانی را که در قرنطینه همراه شان بوده اند، نجات دهند. تا اینکه یک روز کوری همان گونه که ظاهر شده بود، ناپدید می شود. همه بینایی خود را به دست می آورند، ولی…
چرا باید دید؟
ژوزه ساراماگو نویسندهٔ پرتغالی و برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات به واسطه ترجمه های متعدد از همین کتاب کوری و دیگر آثارش نویسنده ای شناخته شده است. کسی که منحصر به فردترین ویژگی نوشته هایش فقدان نشانگان سجاوندی و استفاده از جملات بسیار طولانی است که گاه درون آن زمان نیز تغییر می کند[چیزی که بسیاری- از جمله خود مرا- هنگام خواندن کوری سردرگم می کند] و معلوم نمی شود کدام دیالوگ را چه کسی به چه کسی گفته است!
خوب، با این تفاصیل دیدن فیلم کوری بهترین راه برای سر در آوردن از محتوای کتاب است. کوری دومین برگردان از داستان های ساراماگوست. اولین شان بلم سنگی بود که ژرژ سولیزه در سال 2002 ساخت و توفیقی نسبی هم به دست آورد. ولی انتظارها از برگردان 25 میلیون دلاری یکی از مشهورترین رمان های زمان ما، آن هم به دست فیلمسازی مشهور چون میرلس برزیلی- سازنده شهر خدا و باغبان وفادار- بالاتر از اینها بود. ظاهراً از جادوی کلمات ساراماگو خبری نیست، ولی باید بگویم فیلم کوری نیز با وجود گلایه و نق زدن های دوستداران ساراماگو شکست تجاری اش، کار موفقی است.
خوب است چون توانسته جان کلام نویسنده را به یک رسانه دیگر منتقل کند. کوری حکایت حکومت کردن بر دیگران است، آن هم به شکلی ظالمانه و در واقع چیزی که باید آن را دیکتاتوری و استثمار نامید. استثماری که از اقتصاد آغاز و به خودفروشی وادر کردنش منتهی می شود تا روحش را نیز زیر کنترل در آورد. فیلم کوری حکایتگر چگونگی شکل گیری این نوع حکومت ها و مقابله در برابر آنهاست. اینکه نباید در برابرشان دچار همان کوری خوش بینانه-از نوع سفید رنگش-بود. کوری که می تواند از بسیاری چیزها، مخصوصاً طبع آدمی یا گرایش اش به قدرت یا مذاهب ناشی شد. چون حکومتگران هم دچار این کوری هستند!
توصیه می کنم حتما فیلم را ببینید، چون کوری(از نظر سیاسی و اجتماعی) همیشه در کمین است و از دست دادن یک حس می تواند بسیاری را به اعمال خشونت علیه دیگران وادار کند. خشونتی فعال که قربانیان بسیار می تواند داشته باشد. و زمانی که بینایی دوباره باز آید، مانند قهرمانان کتاب و فیلم کوری تنها چیزی که به یاد خواهید آورد قساوت ها و دد منشی هایی که روا داشته اید یا بر شما روا داشته شده است!
ژانر: درام، رازآمیز، عاشقانه، مهیج.
رودخانه یخ زنده Frozen River
نویسنده و کارگردان: کورتنی هانت. موسیقی: پیتر گولب، شهزاد اسماعیلی. مدیر فیلمبرداری: رید مورانو. تدوین: کیت ویلیامز. طراح صحنه: اینبال واینبرگ. بازیگران: ملیسا لئو[ری ادی]، میستی آپهام[لیلا]، مایکل اوکیف[مامور پلیس فینرتی]، مارک بوت جونیور[ژاک برونو]، چارلی دک درموت[تی. جی.]، جیمز رایلی[ریکی]، دیلن کاروسونا[جیمی]، جی کلایتز[گای ورسای]. 97 دقیقه. محصول آمریکا. برنده جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل زن/میستی آپهام از جشنواره فیلم های سرخپوستی آمریکا، نامزد جایزه بهترین بازیگر زن و فیلمساز خوش آتیه از مراسم انجمن منتقدان شیکاگو، برنده جایزه فیپرشی از جشنواره ژنو، نامزد جایزه بهترین فیلم از جشنواره گاتام، برنده جایزه بهترین فیلم منتقدان از جشنواره هامبورگ، نامزد 7 جایزه از مراسم روحیه مستقل، برنده جایزه بهترین بازیگر زن و نامزد ستاره طلایی از جشنواره مراکش، برنده جایزه بهترین نویسندهگی و کارکردانی از جشنواره ناتوکت، برنده جایزه بهترین کارگردانی و بازیگری از انجمن ملی منتقدان، برنده جایزه بهترین فیلم اول از مراسم انجمن منتقدان نیویورک، برنده جایزه تماشاگر جشنواره پروینس تاون، برنده جایزه بهترین کارگردانی، صدف نقره ای بهترین بازیگر و نامزد جایزه صدف طلایی از جشنواره سن سباستین، نامزد جایزه بهترین بازیگر زن-بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه از مراسم ساتلایت، نامزد جایزه بهترین بازیگر زن از مراسم اتحادیه بازیگران، برنده جایزه زنان در سینما از جشنواره سیاتل، برنده اسب برنز بهترین فیلم از جشنواره استکهلم، برنده جایزه بزرگ داوران جشنواره سندنس.
تروی همسر سرخ پوست تبار و معتاد به قمار ری ادی، همسر میان سال و دو پسرش تی. جی. و ریکی، را ترک کرده است. ری قادر به پرداخت اقساطی که مرتب در حال افزایشند، نیست. بنابر این سعی می کند تا تروی را بیاد، اما در سالن قمار محلی با زن غریبه ای مواجه می شود که اتومبیل تروی را در اختیار دارد. ری با دنبال کردن زن درمی یابد که نامش لیلا و با گروهی از قاچاق چان انسان در ارتباط است. لیلا وی را ترغیب می کند تا با گذر از روخانه یخ زده سنت لارنس و رفتن به ایالت کبک، یکی دو نفر را به آمریکا آورده و پولی برای بازپرداخت قسط خانه اش فراهم کند. سفر اول با موفقیت انجام می شود، اما دو زن برای تصاحب پول با یکدیگر می جنگند. در سفر دوم، ری موفق می شود کنترل امور را به دست بگیرد. ولی بیرون انداختن ساک یکی از مسافران قاچاق می رود که منتهی به مرگ یک کودک شود. آنها بازگشته و کودک را نجات می دهند. اما میزان مشکلاتی که بر سر هر دو زن هوار شده، خارج از توان شان است. هر دو برای حفط فرزندان شان باید پول بیشتری به دست بیاورند. بنابر این با وجود خطر دستگیری از سوی پلیس تصمیم به سفری تازه می گیرند. در کانادا میان آن دو و برونو-یکی از قاچاقچیان- درگیری پیش آمده و کار به تیراندازی می کشد. ری و لیلا می گریزند، ولی در میان دریاچه اتومبیل شان از کار افتاده و بعد از رسیدن به ایالت نیویورک، ری مجبور می شوند خود را به پلیس معرفی کنند. چون در صورت به دام افتادن لیلا میزان محکومیت وی بسیار طولانی از چهار ماهی خواهد بود که نصیب ری می شود….
چرا باید دید؟
اولین فیلم خانم کورتنی هانت، متولد 1964 ممفیس که با هزینه یک میلیون دلار ساخته شده، یک شاهکار کوچک و صد در صد مستقل است. یک درام زنانه-نه فمینستی، چون در جایی از فیلم ری با وجود ترک شدن توسط شوهر از او به خوبی یاد می کند- با بازی درخشان ملیسا لو درباره زنانی متعلق به طبقه کارگر که مجبور می شوند برای حفظ خانواده خود، تبدیل به قاچاقچی انسان شوند. ری و لیلا هر دو با وجود سیاهی و سفیدی قابل قبول شخصیت شان، مادر هستند. زنانی هستند که در راه طبیعی ترین و واقعی ترین عشق خود(عشق مادر به فرزند) حاضر به انجام هر کار سختی هستند. آنها در طول چند سفری که با هم از روی دریاچه یخ زده انجام می دهند، یخ های رابطه میان خود را به صورتی بی سر و صدا آب می کنند.
نقطه اوج تفاهم آن دو نجات کودک مسافران قاچاق پاکستانی است که ری روی دریاچه یخ زده جا گذاشته است. هر دو زن از ته دل آرزو دارند کودک زنده بماند تا مادر سومی در هراس از دست دادن فرزند گرفتار نشود. آنها ثابت می کنند با وجود تعلق به فرهنگ ها و نژادهایی مختلف، در اصول انسان هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند. حتی اگر در ظاهر سرسخت به نظر برسند. مخصوصاً ری که در میانسالی و با وجود دیدن نابرابرهای اجتماعی در محل کار قافیه را نمی بازد. چندان شاهد اشک های نمی شویم، ولی می دانیم از درون زخمی است. در پایان نیز عاقلانه راهی را انتخاب می کند که بتواند هم فرزندان خود و هم خانواده دو نفره لیلا را از فروپاشی نجات دهد.
دریاچه یخ زده نه فقط به دلیل ترسیم تلاش های این دو زن برای بقا، بلکه به دلی تصویر کردن شرایط زندگی در قرارگاه سرخ پوستان موهاوک(واقع در مرز ایالت های نیویورک و کبک کانادا) و زیست آدم های طبقه متوسط آمریکایی که تاخیر در پرداخت یک قبض می تواند تبدیل به فاجعه ای بزرگ شود، قابل اعتناست. اینکه چگونه زندگی روزمره شما می تواند حکم میدان نبرد را داشته باشد و نباید فراموش کنید که اعمال شما هر چقدر هم کوچک باشد، بر زندگی دیگران تاثیر خواهد گذاشت! تماشای این شاهکار کوچک و متین را از دست ندهید.
ژانر: جنایی، درام.
بچه های آسمان Sky Kids
کارگردان: روکو د ویلیرز. فیلمنامه: جیسون د ویلیرز، روکو د ویلیرز، ریچارد داچر بر اساس داستانی از روکو د ویلیرز و گرگوری سی. هاینس. موسیقی: لیزل مور. مدیر فیلمبرداری: جیم اُر. تدوین: روکو د ویلیرز. طراح صحنه: کریس دیویس. بازیگران: جسی جیمز[جیسون مک اینتایر]، رایلی مک کلندان[کایل بارت]، استفن بالدوین[سیلویو اسپوزیتو]، تام سایزمور[آنجلو اسپوزیتو]، جی. تاد آدامز[لنی دریک]، دلن گتلینگ[اد تامس]، جنیفر اسلیمکو[الیزابت بارت]، رابرت کوستانزو[کارمینه]، وینس سسر[مانی]، فرانک دآمیکو[سال]، هریسون یانگ[پدربزرگ تامس]، بلر بارون[سوزان تامس]، تامی هینکل[جان مک اینتایر]، جوآن بارون[خانم پولسون]، دیلن کچ[ریک]. 118 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نام دیگر: The Flyboys. برنده جایزه تماشاگران جشنواره بیگ آیلند، برنده جایزه بهترین کارگردانی از جشنواره فیلم های مستقل کالیفرنیا، برنده جایزه داوران برای بهترین فیلم از جشنواره دورانگو، برنده جایزه داوران برای بهترین فیلم از جشنواره گاردن استیت، برنده جایزه شیر طلایی بهترین فیلم از جشنواره جورج لیندسی، برنده جایزه تماشاگران از جشنواره جکسون هول، برنده جایزه تماشاگران و هیئت داوران از جشنواره اوماها، برده مدال طلا بهترین موسیقی و جایزه تماشاگران از جشنواره موسیقی فیلم پارک سیتی، برنده جایزه بهترین فیلم از جشنواره ریل تو ریل فیلم اند ویدیو، برنده جایزه تماشاگران از جشنواره ریورساید، برنده جایزه تماشاگران از جشنواره سدونا، برنده جایزه ریل طلای بهترین فیلم کودکان از جشنواره تیبورن، برنده جایزه بهترین فیلم از جشنواره وستچستر، برنده جایزه تماشاگران از جشنواره وودز هول.
کایل که به همراه مادرش به محله ای تازه اثاث کشی کرده، در اولین روز مدرسه تازه با قلدر کلاس درگیر می شود. هدف از این دعوا نجات پسربچه دیگری به نام جیسن است که خیلی زود با هم دوست می شوند. دایی جیسون در فرودگاه محلی به کار تعمیر و نگهداری هواپیماهای کوچک اشتغال دارد. او و جیسون عشق به پرواز را از پدربرزگ تامس به ارث برده اند که در زمان جنگ خلبان بوده است. در اولین روزی که جیسون و کایل برای گردش به فرودگاه رفته اند، سوار هواپیمای شخصی آنجلو اسپوزیتومی شوند. هواپیما به پرواز در آمده و آن دو شاهد دزدیده شدن مقداری پول می شوند. بیرون انداختن بمبی ساعت و نشاندن هواپیما به روی زمین آنها را تبدیل به قهرمان های محلی می کند و آقای اسپوزیتو صاحب هواپیما نیز برای تشکر دو پسر بچه را به خانه خود فرا می خواند. اما سارقین که از ترس فاش شدن هویت خود توسط آن دو بیمناکند، تصمیم به کشتن آن دو گرفته اند…
چرا باید دید؟
اکران فیلمی مخصوص نوجوانان در فصل فیلم های جدی، سیاسی و تاریخی ویژه بزرگسالان کاری عجیب است. ولی باور کنید از دیدن فیلم شاد، مفرح و زیبایی که بیش از 20 جایزه معتبر به دست آورده، حیرت انگیزتر نیست. سومین ساخته روکو د ویلیرز که به اندازه هر فیلم بزرگسالان صحنه های اکشن دارد و سکانس هوایی پایانی آن می تواند قلب هر تماشاگری را دچار هیجان کند.
اینکه چگونه دو پسر بچه شهرستانی تصادفاً تبدیل به قهرمان های محلی می شوند و در طول این پروسه یاد می گیرند خونسردی خود را در موقع خطر حفظ کنند، چیز تازه ای نیست. حتی درس شجاعتی که دریافت می کنند هم با کلیشه ها می خواند و می شود همه فیلم را جز یک مورد کلیشه ای خواند و آن هم رابطه دو برادر در آن سوی قانون است. برادران اسپوزیتو که یکی به دیگری کلک زده و پول هایش را به سرقت برده است. اما محبت برادرانه و خودداری برادر کوچک تر از کشتن جیسون و کایل سبب می شود، فیلم به مسیر کم و بیش تازه ای بیفتد و آن را به فیلمی تماشایی تبدیل کند. البته چیز دیگری هم در جذابیت فیلم دخیلی است و آن نمایش هیجان ها و جذابیت های پرواز-اولین علاقه انسان- است.
د ویلیرز متولد 1970 کیپ تاون، آفریقای جنوبی است و بچه های آسمان اولین موفقیت بین المللی او محسوب می شود. دو فیلم پیشین او آثار کم هزینه و موفقی بودند، ولی بچه های آسمان راه وی را به سوی هالیوود باز خواهد کرد. باور کنید تماشای دستاورد او شما را وادار خواهد کرد مانند خودتان را مثل یک پسربچه حس کنید. و به پسر بچه ها هم یاد خواهد داد که در برابر قلدرها-پدیده بسیار رایج دبستان ها و دبیرستان های آمریکا- و زورگویی افراد تهی مغز با سلاح خودشان-یعنی اقدام فیزیکی- به اضافه شجاعت بایستند. دیگر چه انتظاری از یک فیلم خوش ساخت نوجوانان دارید؟
ژانر: ماجرایی.
راک ن رولا RocknRolla
نویسنده و کارگردان: گای ریچی. موسیقی: استیو آیزلس. مدیر فیلمبرداری: دیوید هیگز. تدوین: جیمز هربرت. طراح صحنه: ریچارد برایدگلند. بازیگران: جرارد باتلر[وان تو]، تام ویلکینسون[لنی کول]، تندی نیوتن[استلا]، مارک استرانگ[آرچی]، ادریس البا[مامبلز]، کریس بریجز[میکی]، جرمی پایون[رومن]، تام هاردی[باب خوشگله]، توبی کبل[جانی کوئید]، جما اترتون[جون]، جمی کمپبل[راکر]، دراگان میکانوویچ[ویکتور]، جیمی میستری[مشاور]، کارل رودن[یوری]. 114 دقیقه. محصول انگلستان.
لنی کول در صدد معامله با تبهکاری روسی به اسم ویکتور است. ظاهراً همه چیز در آغاز روبراه است و ویکتور تابلوی محبوب خود را به رسم امانت به لنی می دهد. ولی وقتی معامله سر نمی گیرد و تابلو توسط پسر ناخلف لنی دزدیده می شود، همه چیز به هم می ریزد. این واقعه به ظاره کوچک باعث می شود تا گروهی کثیر از تبهکاران لندن به دست پا افتاده و برای به چنگ آوردن سهمی از یک غارت بزرگ به دست و پا بیفتند. آدم هایی مثل وان تو و دستیارش مامبلز، حسابدار مونثی به نام استلا که تخصص در پنهان کردن درآمدهای تبهکاران دارد و جانی کوئید یک خواننده راک معتاد که هر کدام سهم شان را می خواهند. ولی یک نفر هدف دیگری را نیز دنبال می کند و آن انتقام است…
چرا باید دید؟
اگر قنداق، ضامن و دو لوله تفنگ تازه شلیک شده، قاپ زدن و رولور را دیده باشید با دنیای پر تحرک و پیچیده تبهکاران بریتانیایی از دیدگاه گای ریچی آشنا هستید. این بار تبهکارانی که در کار زمین خواری هستند، مقابل دوربین ریچی قرار گرفته اند. اما باور کنید هیچ فرقی با همتایان پیشین خود ندارند. همان رفتارها، همان متلک های گزنده و این بار با کمی چاشنی سکس بیشتر که با ملاط خنده در آمیخته است. (فقط تصور کنید بازیگر گردن کلفتی مثل جرارد را که در نقش وان تو برای قانع و همراه کردم یک همدستی تن به سکس با وی باید بدهد!).
و متاسفانه برای بچه نابغه ای مانند ریچی که همین اواخر به دلیل طلاق جنجالی اش با مدونا نامش بر سر زبان ها بود، یک شکست که خیر، بلکه درجا زدن است. راک ن رولا در نگاهی دقیق هیچ چیز تازه ای نسبت به آثار قبلی ریچی ندارد و عنصر تازگی و غافلگیری را نیز از دست داده است. مضافا به اینکه با وجود بهره مندی از بازیگران مشهور و کار بلد، قادر به ایجاد سمپاتی میان آنها و تماشاگر نیست. چیزی که در قنداق، ضامن و… و قاپ زنی به راحتی محقق شده بود. ولی اگر از درجا زدن فیلمساز محبوب تان سر خورده نمی شوید و از خشونت کارتونی و شوخ و شنگ و آدم های خشن بذله گو با لهجه کاکنی خوش تان می آید، راک ن رولا فیلم شماست[شخصاً ترجیح می دهم دو فیلم اول او را بار دیگر تماشا کنم!)
فیلم قرار است اولین بخش از یک سه گانه باشد، که با وجود برخورد مثبت منتقدان در گیشه موفقیت درخشانی کسب نکرده و بعید است قسمت های بعدی ساخته شوند. ظاهراً آقای ریچی به چیزی بیش از مدونا به عنوان منبع الهام نیاز دارد!
-نام فیلم را مانند دیگر آثار پیشین ریچی توضیح داد که در اینجا منظور به دست آوردن همه چیز است. آن طور که قهرمان اصلی آن در آغاز می گوید:
آدم ها همیشه می پرسند. راک ن رول چیه؟ من هم به آنها می گویم این به طبل و مواد و الکل ارتباطی ندارد. خیلی بالاتر از اینهاست رفیق! هر کس به دلایل مختلف دوست دارد زندگی زیبایی داشته باشد. بعضی ها پول، بعضی ها مواد، بعضی ها هم گاییدن هر کسی که سر راه شان قرار بگیرد، بعضی ها هم شهرت و موقعیت… ولی یک طرفدار راک ن رول با همه فرق دارد. چرا؟ چون یک راک ن رول چی واقعی همه اینها را می خواهد.
ژانر: اکشن، کمدی، جنایی.