اهل دین و نثر فارسی

نویسنده
شاهرخ مسکوب

» دریچه

هویت ایرانی و زبان فارسی

بخش سوم : قسمت اول

گردآورنده: بهرام دریایی

معمولا” به روحانیون مسلمان می گفتند و می گویندعلما، برای اینکه اهل علمند، منظور از علم هم یعنی علم دین.

علم و زبان علم

وقتی می گفتند دانشمند، منظور فقیه بود. کسی که در حقوق و احکام اسلام به مقام اجتهاد برسد، دانشمند است، حالا اگر کسی مثلا” نجوم، جغرافیا ، کیمیا، تاریخ، و حساب و هندسه می داند، عالم نجوم و هندسه و تاریخ و کیمیا و غیره است نه عالم بطورکلی، نه مثل کسی که فقه می داند.

درنظر مومنان و مخصوصا” علما، علم دین فقط علم نیست، بلکه تنها علم حقیقی است، چون علم الاهی، علم پیغمبران و مایهء رسیتگاری دنیا و آخرت است، تکلیف مومن را در دنیا معین و نجات او را درآخرت موجب می شود. چیزهای دیگر علم بشری، مجازی، ناتمام و در معرض سهو خطا و اکثرا” مایهء گمراهی است و فقط تا آنجا مفید و یاد گرفتنی است که به درد کار دین بخورد. مثل شناختن اوقات شبانه روز برای نماز.

در اینجا می توان به مثالی از کتاب “عین الحیوه ملامحمد باقر مجلسی” ، عالم بزرگ و مقتدر دوران صفویه اشاره ای داشت:-

“از حضرت امام موسی کاظم منقول است که رسول خدا فرمود که علم همین سه علم است. یا آینهء واضحه الدلاله محکمه را بداند یا فریضه و واجبی را که خدا به عدالت مقرر فرموده یا سنتی را که باقی است تا روز قیامت، و آنچه غیر از اینهاست زیادتی است و به کار نمی آید.” باری، در نظر “علما” علم اساسا” منحصر است به علم دین، یعنی علم خودشان، یعنی فقه، اصول، حدیت ، تفسیر، کلام و غیره.

علمای اسلام برای رواج این علم در میان مسلمانان، یعنی عمل به وظیفهء مذهبی خود، با دوگروه روبه رو بودند و عمدتا” از دووسیله و دو روش استفاده می کردند. اول با علمای دیگر، با گروه خودشان یا مردم اهل فضل و اهل فن، و دوم با توده مومنان بیسواد یا کم سواد. ووسیلهء ارتباط زبان عربی و روشی هم که اتخاذ کرده بودند کتابهایی بود که می نوشتند. هرچند در قرن چهارم هجری با ترجمهء قرآن فارسی هم به حریم دین راه پیدا کرد ولی عربی همچنان، به دلیلی مضاعف، زبان دین باقی ماند، یکی برای اینکه زبان علم بود وعلم به عربی بود، دیگر اینکه زبان وحی بود و خصلتی قدسی داشت و در سراسر امپراطوری اسلام رواج داشت، و نکته دیگر اینکه، اسلام دینی بود که نظرا” با قومیت و ملیت و تفاخر نژادی و غیره بیگانه واصل بر سر ایمان بود و چیزیکه مایه تفاوت می شد، کفر و ایمان بود، نه عرب و عجم یا ترک یا تاجیک بودن.

امام محمد غزالی، از بزرگترین علمای اسلام که تقریبا” پنجا ه سال پس از مرگ فردوسی و درهمان توس بدنیا می آید، انگار نه انگار که همشهری آن بزرگوار است. او در”کیمیای سعادت” می گوید:- نوروز و سده باید که مندرس شود و کس نام آن نبرد….“.

حماسه و داستانها و آداب و رسوم ملی، در نظرعلمای دین، آ یین گبری و مجوسی است و بنابراین حس ملی نمی توانست آنها را بر انگیزد که به زبان ملی (فارسی) بنویسند. آنها با گروه – اهل علم – به وسیلهء زبان عربی رابطه داشتند. اما وظیفهء دینی و دنیایی علما برای تماس با تودهء مومنان و پیروان به زبان مادری (فارسی) بود اما نه کتبی بلکه شفاهی.

 

فرهنگ شفاهی

در گذشته که سواد عمومیت نداشت و علم و ادب در دسترس خواص بود، ارتباط و داد و ستد فرهنگی کتبی هم اختصاص به آنها داشت. انتقال فرهنگ در میان افراد اجتماع یا در طول زمان و از نسلی به نسل دیگر بیشتر از راههای شفاهی صورت می گرفت، از فصه های پیرزنان یا خطبه خواندن بنام خلفا و سلاطین گرفته تا دوبیتی های عاشقانهء روستایی یا داستان زدن نقالها.

مثلا” آدم با سواد کسی بود که محفوظات بیشتری داشت. اواز کسی که نیروی تفکرعمیق تر، گسترده تر و متدیک (روشن مند)، اما محفوظات کمتری داشت فاضل تر شمرده می شد و بیشتر مورد احترام بود. لابد شنیده اید که می گفتند شاعران اول چند هزار بیت شعر حفظ می کردند بعدا” ادعای شاعری می کردند. منظور روشن است، اهمیت بی چون و چرای روش شفاهی در انتقال فرهنگ.

بدین ترتیب علما که دربین خود علم را به عربی می نوشتند و با مومنان رابطهء شفاهی داشتند و حس ملی هم آنها را به فارسی نویسی وانمیداشت، دیگر نیاز یا رغبت خاصی به فارسی نویسی نداشتند. آنها در قیاس با اهل دیوان و اهل عرفان (دست کم تا دورهء صفویه)، کمتر به فارسی می نوشتند و خلاصه در دوره ای که نثر فارسی رسمیت یافت و بعدا” در سراسر ایران گسترده شد و بسیاری از مهمترین آثار آن به وجودآمد، علمای دین – از سنی و شیعه – در این کار سهم نمایانی نداشتند.

 

ا سماعیلیه و زبان فارسی

بعضی از مورخان و نویسندگان، فرقه های با طینه را اعم از اسماعیلیه و قرامطه و غیره، متهم به خروج از دین و تظاهر به اسلام برای نابود کردن آن و تجدید رسوم مجوس کرده اند. اگر این دعوی درست باشد، ظهور این مذهب در ایران با منظور و مقصود ملی همراه بوده است. البغدی شواهد متعددی برای اثبات این نظر داده و آغاز دعوت این قوم را از زمان معتصم دانسته است که بابک و مازیار برای تجدید آئین های قدیم قیام کرده بودند. (دکتر ذبیح اله صفار تاریخ ادبیات در ایران).

در میان اهل دین، درست همین اسماعیلیه که آاآثارشان به فارسی است از نظر سیاسی در وضعی هستند متفاوت با مسلمانان دیگر. آنها شیعه و مخالف مذاهب اهل سنت و خلافت بغدادند. آنها دارای بزرگترین سازمان سیاسی – عقیدتی مخا لف دولت و دین دولت، نه فقط در این دوره بلکه شاید در طول تاریخ اسلامی ایران بودند. آنها از زمان ناصر خسرو و حسن صباح و قبل و بعد از آن، سخت سرگرم تبلیغ و دعوت و گرد آوری پیروان بیشتر و سازمان دادن به آنها برای مبارزات مذهبی سیاسی بودند. اما در این راه به هیچ کدام از وسایل شفاهی که در اختیار اهل دین بود، دسترسی نداشتند، پس طبیعی است که به وسایل دیگر رو بیاورند. به وسایل کتبی، به نوشتن.

اسماعیلیه ، هم از نظر مذهبی و هم ازنظرسیاسی، با خلافت بغداد مخالف بودند، نه معنویت این خلافت را قبول داشتند و نه حکومتش را. آنها اگر چه مسلمان بودند ولی به اندازهء علمای سایر مذاهب به زبان خلافت (عربی) دلبستگی نداشتند و وابسته نبودند و در مبارزه با این دشمنان نیرومند (خلاف بغداد و حکومت های محلی ایرانی) تکیه گاه آنها عمدتا” مردم محلی – مردم ایران – بودند. زبان رسمی و نوشتنی همه شان فارسی بود، چون آنها می بایست همه نیروی خود را از این مردم می گرفتند.

اسماعیلیه در ادب فارسی، اهمیت بسیار دارند وآن، توجه شدید آنان است به تالیف کتب و رسالات متعدد به زبان فارسی. چون اساس پیشرفت این فرقه بر تبلیغ و دعوت بود نا گزیر مقاصد خود را به زبان مردم نشر می دادند و از اینجاست که به تاءلیف کتب و رسالات و سرودن اشعار به زبان فارسی توجه بسیار کردند. بزرگترین شاعر و نویسندهء اسماعیلی، ناصر خسرو است که دورهء دعوت و تبلیغ و تالیف و شاعری او در نیمه دوم قرن پنجم بوده است.

 

اشاره ای به دوره های تاریخ تشیع

برای بررسی دوره های تاریخ تشیع، ناچار باید به جنبهء اجتماعی مذهب و اثر سیاسی و فرهنگی آن توجه کنیم و شاید بتوان آنرا به پنج دوره تقسیم کرد که در هر یک از آنها، این مذهب نقش سیاسی و اجتماعی متمایزی داشته است، به این شرح:-

۱- از آغاز با حکومت صفویه

۲- دورهء صفویه

۳- از پایان صفویه تا طلیعهء مشروطیت

۴- دوران پهلوی، از کودتای ۱۲۹۹ تا انقلاب اسلامی ۱۳۵۷

تشیع در دورهء اول، صاحب قدرت حکومت نیست، اگر هم زمانی آن را بدست می آورد (آل بویه، سربداران….) بازهم مذهب اکثریت نیست ( که خلافت بغداد نماینده رسمی آن است). در دورهء دوم، تشیع صاحب حکومت، تسلط سیاسی و فرهنگی و مذهب اکثریت است، با رابطه ای خاص میان دین و دولت. دورهء سوم (بجز حکومت نادرشاه) دورهء ناتوانی دولت مرکزی، قدرت علما و کمال سازمان اجتماعی – مذهبی تشیع است. در دورهء چهارم، تشیع با حکومت غیر دینی (که استبداد قاجاریه نماینده آنست) و مدرنیسم مستعمراتی (که از راه غرب و بیش از همه انگلیس و روس وارد می شود) مبارزه می کند. در مورد آخر چون موضوع فعلیت دارد و مربوط به زمان حال ماست، یا نباید چیزی گفت یا باید مفصل گفت، نمی شود به اشاره اکتفا کرد.

 

نقش سیاسی و فرهنگی تشیع در دورهء اول

در اولین قرنهای دورهء اسلامی که حس ملی ما ایرانیها پس از شکست بتدریج شکل می گرفت و واقعیت می پذیرفت، گروه ها و فرقه ها و سازمانهایی مثل خرمدینان یا طرفداران المقنع، نه فقط با تسلط عرب بلکه با اسلام جنگیدند. اما گذشته از اینها ایرانیهای مسلمان هم از حکومت عربها دل خوشی نداشتند چون مخصوصا” از زمان بنی امیه به بعد، حکومت اعراب، بنام اسلام با غارت و خونریزی و فخر فروشی توام بود. در یک کلمه ظالمانه بود و می دانیم که ابومسلم و مردم خراسان عامل اساسی سقوط بنی امیه و سپردن خلافت به بنی عباس بودند. به مسئله دیگری که در اینجا باید اشاره نمود اینست که، بسیاری از ایرانیان نه فقط به علل مذهبی، بلکه به علت های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و رویهمرفته بنا به انگیزهء ملی، دلشان با دربار خلافت بنی امیه و بعد ها با بنی عباس نبود و به رقیبان آنها نظر داشتند. از جهت روانی و عاطفی ازدواج امام سوم شیعیان با شاهزاده خانمی ایرانی و کینه به عمر (که ایران در خلافت او گشوده شد) و ایرانی بودن قاتل او که امری واقعی است نشان دهندهء آنست که گذ شته ازموجبات مذهبی یا اجتماعی، شیعیان از نظر عاطفی و ملتی هم خودشان را به نحوی با خاندان نبوت و امامت مربوط و دو نتیجه از خلافت بغداد بیگانه حس می کردند.

 

اشاره ای به نقش سیاسی و فرهنگی آل بویه

صحبت از نقش سیاسی و فرهنگی تشیع در دوران اول بدون صحبت از آل بویه ممکن نیست. می دانیم که آنها از مردم دیلمستان هستند و در قرنهای چهارم و پنجم بر فارس آذربایجان و خوزستان و عراق حکومت کردند، در آن زمان سامانیان، شمال و شمال شرقی فلات ایران را در دست داشتند و آل بویه، مرکز، جنوب و مغرب آنرا تا سرزمین عراق. آل بویه در آغاز شیعهء زیدی بودند و بعدها به تشیع دوازده امامی گرایش پیدا کردند. اینکه باید به پاره ای از واقعیت های تاریخی که بیان کننده خصوصیت این دوره هستند، توجه کنیم:-

۱- آل بویه، ایرانی و شیعی هستند.

۲- آل بویه (پس از فتح بغداد) بر قسمت عمدهء سرزمین های خلافت حکومت می کنند.

۳- مذهب اکثریت مردمی که آل بویه بر آنها حکومت می کنند، سنی است.

۴- جمعی از بزرگان آل بویه، در ری ، همدان و اصفهان، با وجود مقامهای بلند دولتی، همچنان زرتشتی باقی مانده اند.

۵- زبان دیلمیان از خانواده زبانهای ایرانی است ولی فارسی نیست، هرچند سران قوم به فارسی حرف می زنند.

دوران آل بویه، فقه، کلام ، حدیث و بطور کلی علم دین شیعه نضج گرفت و به ثمر رسید، افول کلینی برابر است با طلوع آل بویه.

امپراطوری آل بویه، چند ملیتی، چند مذهبی و چند زبانی است، مثل حکومت سامانیان محلی و در مجموع به یک زبان مذهب و متعلق به یک ملت نیست. آل بویه به جای فارسی ، به عربی – زبان بین المللی سرزمین های اسلامی – توجه داشتند. وزرای بزرگ آنها، مثل ابن عمید و صاحب بن عباد، هر چند ایرانی ولی از ادبانی زبان عربی بودند.

در این دوره از تارخ ایران، سامانیان به مذهب خلافت بغداد (سنی) بودند و در زمینه حکومت با آن توافق داشتند. سیاست ملی آنها اگاهانه و بنای آن بردو شالوده زبان و تاریخ استوار است، ولی آل بویه شیعه بودند با خلافت بغداد اختلاف داشتند(تا بر آن مسلط شدند) و سیاست ملی آنها بر دو شالودهء مذهب و تاریخ استوار بود. با این تفاوت که در ترد سامانیان ، تاریخ به هویت ملی تحقق می بخشید. و رد آل بویه به سابقه و هویت خاندانهای پادشاهی و به هدفهای سیاسی – ملی آن. در عوض مذهب (تسنن) که در سیاست ملی سامانیان بی اثر بود در نزد آل بویه (تشیع) موثر و یکی از شالوده های سیاست آنها در قبال خلافت بغداد بود.

 

حالت دوگانهء تشیع در فرهنگ و سیاست

آل بویه در قلمروسیاست از دربار خلافت (حکومت اعراب) آزاد و در قلمرو فرهنگ (زبان وادب) به تسلط فرهنگ عرب وابسته ماند. فرد شیعه، از نظر عقیده و عاطفه، مرتب از خلافت بغداد در حال جدایی است. به سبب روی گرداندن از بغداد، او به ری و نیشابورو هرات باز می گردد. او به مناسبت مذهبش از نظر سیاسی، در موضع و جایگاه ملی یا لااقل بومی می افتد. اما چون برای آدم مومن اصل دین است نه چیز دیگر، نیروی ایمان در عین حال مدام او را از ملیت بر می کند، به همین سبب شیعه وضعی دوگانه دارد. به عقیدهء گذشتگان و قوم خود باقی مانده و دردین “ملی گرا” ست، و از طرف دیگر خود شیعه نه تنها تهمت را نمی پذیرد بلکه داستانهای ایران قدیم را کفر می داند و رد بر شجاعت و فضل امیرالمومنین یعنی درست در تضاد با امامی که مظهر ایمان و مذهب اوست.

باری اگر تشیع از نظر سیاسی – خواسته و یا ناخواسته – در وضعی “ملی” قرار می گیرد در امر فرهنگ (که بیشتر قلمرو خودآگاهی است) دیگر اینطور نیست. دین تمام فرهنگ ارزشمند اوست. در امر زبان و تاریخ هم، زبان و تاریخ دین اعتباردارد و هر پدیده ای که بیرون از نظام فرهنگی دین باشد، از دایرهء ارزش های معنوی بیرون است.

باری، در این دوران تشیع در رابطه با امر ملیت از نظر سیاسی وضعی دوگانه دارد ولی از نظر فرهنگی، علمای شیعه با زبان فارسی سروکاری ندارند و نه فقط علمای شیعه بلکه همهء علمای دین. در کتاب اسلام در ایران ، پطروشفسکی، مولف شش از بزرگترین تفاسیر قرآن اهل سنت را نام برده است. آثار همه به عربی، ولی مولفان همه ایرانی هستند. در قرن هفتم (۶۵۶ هجری)، خلافت بغداد سقوط می کند. از مدتی پیشتر، یعنی از زمان سلطان محمد خوارزم شاه (اوایل قرن هفتم)، به علت اختلافهای سیاسی، رابطهء ایران با دربار خلافت در همهء زمینه ها ضایع شده بود. تصرف ایران بوسیله مغولها این رابطه را برید و سقوط بغداد بدست هلاکو و به تشویق خواجه نصیر توسی، به عمر خلافت خاتمه داد. داستان فتح بغداد به وسیلهء آل بویه، این بار به راهنمایی وزیری شیعی و ایرانی تکرار شد. دو ایرانی بزرگ خواجه نصیر توسی و سعدی، یکی در مرگ خلیفه دست دارد و یکی برایش مرثیه می سراید:-

“آسمان را حق بود گر خون بگرید برزمین

برزوال ملک مستعصم – امیرالمومنین”                                             

آیا این خود نشانه این از دوگانگی درونی فرهنگ ما که از جمله بصورت مقابلهء شریعت و طریقت، تشیع و تسنن، مرید و مراد، مقلد و مرجع تقلید، سلطان و رعیت، یا ایران باستان و ایران اسلامی و جز اینها در آمده، نیست؟

                                                            ملی ن آنآمممآآ

 نانآاااااقا

نهاآخرت موجب می شودآخآآ