نگاه

محمد عبدی
محمد عبدی

نگاهی به جوایز گلدن کلاب، یادداشتی بر سینمای مستند ایران و دیگر از این دو نوشتار و گزارشی تصویری از “ فی دانوی ” و قصه ی هفتاد سال زیبایی زنانه اش…

 

دیوید فینچر، هالیوود و گلدن گلاب

هالیوود هم دنیای غریبی است؛ اگر تو فیلمساز مولفی باشی با دغدغه ها و دنیای خاص خودت- که مثل غالب هنرمندان بزرگ جهان، دنیای تیره و تاری هم هست- هالیوود دوستت ندارد که هیچ، نابودت می کند! نمونه مشخص آن تیم برتون است و دیوید فینچر: دو فیلمساز درخشانی که در دهه نود بی محابا به مولفه های خاص خود پرداختند و جهان خاص خود را بنا کردند(که جهان تلخ و تکان دهنده ای هم بود) اما در هالیوود هیچ گاه تحسین نشدند و کم کم به حاشیه رانده شدند، آنقدر که مجبور شدند- خودآگاه یا ناخودآگاه- سبک و سیاق خود را عوض کنند و همراه شوند با هالیوود و خواسته هایش( یعنی دست برداشتن از تلخی و فراموش کردن ایده های روشنفکرانه و دل دادن به بازار و خواست عامه تماشاگر) و خب حالا به ناگاه شدند محبوب هالیوود و برنده جوایز مختلف! نمونه آخرش ضعیف ترین فیلم فینچر،« شبکه اجتماعی» است که این روزها جوایز گلدن گلاب را درو کرد.

 

 

«شبکه اجتماعی» پشت پا زدن آشکاری است به همه جهانی  که فینچر در شاهکارهایش- هفت، بازی و باشگاه مشتزنی- بنا کرده بود؛ دست برداشتن از همه دغدغه ها و مولفه هایی که او را به یک فیلمساز صاحب سبک - و در واقع یک پدیده- بدل می کرد. حالا همه چیز در راستای خواسته های هالیوود، گلدن گلاب و اسکار است: یک داستان معمولی درباره شبکه اینترنتی فیس بوک که هیچ ارتباطی ندارد با جهان سوررئال و وهم انگیز فینچر که وظیفه اش پشت پا زدن به همه قواعد زندگی و نگاه دوباره به هستی و زیر سوال بردن همه باورهای تماشاگر نسبت به خود بود.

شاهکارهای فینچر بر مبنای نوعی نهیلیسم عمیق و به تبع آن آنارشیسم مطلق شکل می گرفتند؛ او روایتگر جایی بود که در آن هیچ ارزشی وجود نداشت. «هفت»، «بازی» و بخصوص «باشگاه مشتزنی» چنین زمان و مکان و انسان هایی را برای ما روایت می کردند. در باشگاه مشتزنی، یک کارمند عادی شهری- جهانی- را به آشوب می کشاند و انتهای فیلم پیشگویی شگفت انگیزی بود از دنیای واقعی ما که در آن فرو ریختن آسمانخراش در جلوی چشم میلیون ها نفر اتفاق می افتد( و فیلم چند سال پیش از واقعه یازده سپتامبر ساخته شده!) و «بازی» یادآوری شگفت انگیز دیگری بود از این که ما در این جهان در داخل یک بازی ناشناس و تلخ هستیم و چاره ای نداریم جز بازی کردن. پشت پا زدن به همه قوانین و تردید در همه چیزهای تثبیت شده، مبنای جهانی است که واقعاً دلهره برمی انگیزد و سه شاهکار فینچر چنین جهانی را چه آسان - و چه دم دست و نزدیک به ما- تصویر می کرد؛ آپوکالیپس- آخرالزمان- همین امروز است و دجال کنار ماست.

 

 

و فیلمساز برای روایت چنین دنیایی هیچ ملاحظه ای نداشت و بی پرده تر از کراننبرگ و دیوید لینچ، همان مضامین را به شکل دیگرتری عرضه می کرد. در این راه فینچر چنان بر تکنیک سوار بود که گویی دوربین فقط مومی است در دستانش. حرکات متعدد پن و تیلت دوربین که گاه واقعاً حیرت آور است به همراه فضاسازی عالی، بهترین اشکال روایت سینمایی از روی یک رمان را عرضه می کردند. احساس گرفتگی و فضای خفقان آور(که با نمایش راهروهای تنگ و بسته ایجاد می شد) و تیره و تار بودن همه چیز(که با طراحی دقیق با تاکید بر تونالیته خاکستری- حتی در خیابان ها- میسر می شد) و همراهی چهره های غالباً بی حس و مغموم انسان ها، همه آن جهان آپوکالیپتیک مورد نظر کارگردان را به تماشاگر منتقل می کرد. و فیلمساز تا پایان فیلم هایش به تماشاگر باج نمی داد(گیرم که آنها نفروشند و تماشاگر عام را خوش نیایند؛ چه باک!) آخرین سکانس باشگاه مشتزنی در ادامه تفکر حاکم بر کلیت آن، صحنه ای است بس تلخ و عجیب و حتی غیر قابل باور. نیمه خوب وجود جک می میرد و نیمه شر او- که آرام آرام بر او مستولی شده- می تواند به طور کامل جای او را بگیرد. دیگر نیازی نیست که تایلر را ببینیم. جالا او کاملاً به شکل جک درآمده و می تواند آسوده ویران شدن اسمان خراش ها را تماشا کند. آخرین حرف های او با مارلا هم کاملاً طعنه آمیز است: «به من اعتماد کن ، همه چیز درست می شود» و ناگهان انفجار. همین میزان سیاهی- و آنارشی- برای فینچر ظاهراً کافی نیست و در نتیجه او نمای کوچکی از یک فیلم پورنوگرافی را در صحنه انتهایی جاسازی می کند و ما برای لحظه ای- اگر خوب دقت کنیم- شاهد آن هستیم؛ یعنی همان کاری که تایلر با تماشاگران سینما می کرد. پس شاید تایلر کسی نیست جز خود فیلمساز!

و همه این جهان تو در تو و پیچیده و به غایت سینمایی را مقایسه کنید با جهان کودکانه« شبکه اجتماعی» با فیلمنامه ای کاملاً بر اساس و قواعد و ضوابط فیلمنامه نویسی هالیوودی درباره تلاش برای موفقیت و این پیام  تکراری و کلیشه ای که «اگر سعی کنی موفق می شوی» و پرداختی سرد و کم مایه و تصاویری حرفه ای اما نه عمیق و روشنفکرانه، که همگی خواسته های هالیوود هستند و متاسفانه فیلمساز مولف ما به آن تن داده و بازی را باخته است؛ گیرم در ظاهر ممکن است به نظر برسد که با دریافت جوایز مختلف هالیوودی، برنده بازی است.