این روزها که هژبریزدانی، سرمایه دار سرشناس ایرانی در جایی دور، جایی که از ایران تنها تابلویی به نام “سنگسر” بر سر در خود داشت، چشم از جهان فروبسته، مدام تصویری از او در نظرم می آید و در کنارش “صادق”ای که محصول عصر “آقا”ست. و از خود می پرسم:اگر سرنوشت«هژبر» شاه چنان شد، بر “صادق”های میلیاردی عصر “آقا” چه خواهد رفت؟
هنوز دانشکده می رفتم که با “هژبریزدانی” مصاحبه کردم. به خیال خود می خواستم مردی راکه پایش در “کفش ایران” بود، بشناسانم. او با روی خوش، مصاحبه را پذیرفت. در دفترکارش، که هیچ نشانه ای از گزمه و عسس در آن نبود، به یکایک پرسش هایم پاسخ گفت. انگشتر چند میلیونی اش را هم گذاشت در کف دست ام تا عکس بگیرم و بعد در گزارشم جمع و ضربی کنم که گفته باشم: با پول این انگشتر، چند خانواده زندگی شان احیا می شد.
مصاحبه چاپ شد، و آن گونه که علیرضا نوری زاده هم در کیهان لندن نوشته، سرو صدای بسیار به پا کرد. یکی از اعضای سردبیری کیهان هم که در آن دوران در زندان بود، بعدها گفت:در زندان مصاحبه را می خواندیم و دست به دست می کردیم و خوشحال که چه ضربه ای خورده حکومت سرمایه داری وابسته!
فردای چاپ مصاحبه، زنده یاد دکتر مصباح زاده ـ صاحب امتیاز و مدیر مسئول روزنامه کیهان ـ کاغذی به دست، به تحریریه آمد و خطاب به من گفت: “دختر! دست کرده بودی در لانه زنبور. ولی خطر گذشت.”
از ساواک به او زنگ زده و چند خطی پای تلفن برایش خوانده بودند با این مضمون که “اصلا با هژبریزدانی مصاحبه ای صورت نگرفته!” بدین ترتیب مصاحبه ای که هم نوارش بود و هم عکس هایش، تکذیب شد و تمام. بعد هم نه احضاری در کار بود و نه تمشیتی. ما اما سرخوش، که “زده ایم” و دست کرده ایم در لانه زنبور! چند خط تکذیب هم، خود امتیازی محسوب می شد برای روزنامه نگار جوانی که هنوز جهان را نمی شناخت.
حال برگردیم به امروز. حکومت تحت مدیریت آقای خامنه ای چند “هژبریزدانی” دارد؟ چند “صادق محصولی”؟ با “صادق”های “آقا” می شود مصاحبه کرد؟ با محمد رضا رحیمی، سردسته باند فساد فاطمی چطور؟ با سردار نقدی؟ با بقیه ؟
حتما می گویند: بسیار. اما بحث بر سرآن است که خبرنگاران امروز ایران، از اینان چه می توانند بپرسند؟ اصلا گیریم که پرسیدند، در کجا چاپ کنند؟ گیریم که هم پرسیدند و هم چاپ کردند، برآنان چه خواهد رفت بعد از درج مصاحبه؟ با یک تکذیب ساده تمام می شود؟ اگر همکار دیگری در این روزگار، همان کند که ما در عصری کردیم که “آقا”یان نامش را می نهند “طاغوت”، با او چه خواهند کرد؟
اگر روزگاری می گفتند به “اسب شاه نمی شود گفت یابو” امروز انتقاد اقتصادی از رئیس جمهور منصوب “آقا” که حکم شلاق دارد. امروز به سردار “آقا” می توان گفت: برادر نقدی! در خانه های فسادت چه خبربود؟ می توان از آقای جنتی پرسید: حاج آقا! چه می کنید با این همه انحصار وسوء استفاده؟ می توان از آن مصباحی که در یزد نشسته، یا آن آیت الله یزدی، یا آن رهبر مسلمان زاده حزب موتلفه پرسید با بیت المال چه می کنید؟
اصلا از بیت المال بگذریم ـ که اسم دیگرش شده است “بیت آقا”، و “جیب محمود” ـ می توان از آقایان پرسید:با قاتلین فرزندان ما، در کهریزک و اوین چه خواهید کرد؟ می توان نشانی “آقا سید” را گرفت که یکه تازبندهای امنیتی سپاه است؟ می توان پرسید چرا “ مهدی محمودیان”، که پرده از جنایات رخ داده در زندان کهریزک برداشت، با پابند و دستبند به بیمارستان فرستاده شد؟ چرا هر دو ریه وی از کار افتاده؟ کسی هست جواب دهد که چرا”کاوه کرمانشاهی” تحت فشارست تا بگوید جاسوسی کرده؟ می توان از آقایان پرسید چرامادری که یک فرزندش کشته و فرزند دیگرش در بند کرده اید، در معرض این تهدیدست که با دخترش نیز، چنان خواهید کرد؟ ….
نه؛ “آقا” و “آقایان” کارشان با یک تکذیب ساده به پایان نمی رسد، باید زبان های ما ببرند، و دستان ما در غل و زنجیر کشند، تا بدانیم که الگوی آنها، “موگابه” است و “پینوشه”. باید چنین کنند تا دریابیم که “طاغوت” یعنی حکومت کودتا؛ حکومتی که خوراکش، مغز جوانان است و هند جگرخوارست ایران را. حکومتی که تقلید لهجه اقوام ایرانی در آن “حرام” است، اما شکنجه و کشتن احسان و کاوه ـ فرزندان اقوام ایرانی ـ در آن “حلال”.
با این کارنامه، اگربرای “هژبر”شاه، تنها تابلویی ماند با نام “سنگسر”، تاریخ می گوید برای “صادق”های “آقا”، نه “سنگ”خواهد ماند و نه”سر”. گفته باشیم.