ابرهای شکننده…
خلاصه نمایش:
نمایش 10 روایت متفاوت از 10 شخصیت است که چگونگی کشته شدنشان را در جنگ روایت میکنند و همه این 10 نفر بدون اینکه خودشان بدانند در کشتن همدیگر سهیم هستند اما…
نویسندگان: مجید فشخامی، کیومرث قنبری آذر، شیما فرهمند.کارگردان: مرتضی میرمنتظمی.طراح صحنه و لباس: مرتضی میر منتظمی و مجید فشخامی، طراح نور: رضا حیدری، مدیر تولید و دستیار کارگردان: محمد قدس، مدیر روابط عمومی و تبلیغات: شهاب الدین حسین پور.بازیگران:محمد الله دادی،عباس جمالی، مهناز ذبیحی، حمید رحیمی، آیدا صادقی، امین طباطبایی، محمدرضا علی اکبری، شیما فرهمند، فربد فرهنگ، گلنوش مومنی.ساعت 19:15.تالار مولوی
در ادبیات دراماتیک که پایه تئاتر مرسوم را میسازد، هر عنصری کارکردی داستانی- دراماتیک دارد. یعنی همه چیز فارغ از کارکردهای برون متنی به سبب عینیت ذاتی پدیده درام همان چیزی است که هست. حتی اگر نماد یا نشانهای در کار باشد پس از توجیه وجودش به سبب الزامات و کارکردهای دراماتیک است که میتوان آن را به لحاظ نمادشناسانه هم مورد خوانش قرار داد.
این عینیت ذاتی درام، سبب میشود که برای رسیدن به مفاهیم، عوالم خیال و بیان نمادین در تئاتر نیاز به گذر کردن از درام باشد. شکستن منطق همیشگی درام و تبدیل شخصیت دراماتیک به مفاهیم و تبدیل درام به حکایت باعث میشود که صحنه تبدیل به شعری مصور شود. در این نوع تئاتر آنچه توسط انسان رخ میدهد، ترجمه مفاهیم به تصویر و نمایش آن اصلی است که روایت را میسازد.
نمایش “ابرها” به کارگردانی “مرتضی میرمنتظمی” از جمله همین نمایشهایی ست که با گذر کردن از درام سعی در بازتاب تصویری مفاهیم روی صحنه دارند. آنچه حاصل این عبور از درام است توان برهم زدن منطقی است که مخاطب تئاتر آن را میشناسد و به آن عادت کرده است. اینجا به جای منطق دراماتیک و عناصر نشانهشناختی درام، تصویرسازی مفاهیم به کمک بازیگران حکم فرماست. در واقع آنچه از طریق زبان در طول اثر به شیوهای حکایتگونه روایت میشود برای فهم روی صحنه تبدیل به تصویر میشود. در نمایشنامه “ابرها” ما با ایده و طرح داستانی چندان بکری مواجه نیستیم و سوژه از تازگی خاصی برخوردار نیست و مشابه این طرح داستانی را ما حداقل در سالهای اخیر به فراوانی دیدهایم اما در رویکرد و شکل تازهای که نویسندگان در بستر آن اثرشان را میپرورانند، نمایشنامهای قابل توجهی خلق میشود.
طرح ساده و تکراری نمایشنامه در پرداخت چنان شکل میگیرد که میتواند برای مخاطب خود تازگی داشته باشد و او را با خود درگیر کند. در هم ریختگی زمانی و زبانی در نوع روایت دیالوگها، ایجاد یک فضای غیر متعارف با ایجاد خطوط شکسته میزانسنها و درهم ریختگی رویداد موجب میشود تا تماشاگر خودش را در فضای مه آلود یک تئاتر و در سر درگمی شخصیتها گم کند و شکل و فرم بیان رویداد او برایش بیشتر از خود اتفاق قابل توجه شود.
همین بیان پیچیده و درهم یک رویداد معمولی و ساختار خاص زبانی دیالوگهاست که نمایشنامه را وارد دنیایی مدرن میکند.
دراین اجرا از اساس، تصاویر هستند که بر هم زن منطق روایت واقع نما می باشند. به همین دلیل هرگونه فرارفتن از درام و داستان به جهت رسیدن به بیانی سیال به نوعی پیروی از جهان تصاویراست. اما آنچه در این برهم زدن منطق اساسی است، رسیدن به بیانی است قابل فهم و بیلکنت که مخاطب را وارد جهان اثر کند. مهمترین چیزی که میرمنتظمی با “ابرها” به آن رسیده همین فهم پذیری اثر و گنجیدن تجربه شکلی او در ذهنیت مخاطب تئاتر ایرانی است. میرمنتظمی با ایجاد نشانههایی که در ادراک عمومی مخاطب میگنجد، اثرش را با وجود روایت گونگی و شهودگرایی برای مخاطب جا میاندازد.
نمایش در یک فضای سورئال اجرا میشود تا بتواند به وهم گونگی آن و درهم شکستن مرز میان خیال و واقعیت و مرگ و رویا کمک کند. در این میان طراحی صحنه و نورپردازی اجرا کاملا درجهت این موضوع است؛ هر چند به روشنی استفاده از سطل ها در برخی صحنهها بی مورد به نظر میرسد .
در این نمایشنامه بیش از هر چیز ساختار است که میتواند مخاطب را به بازی بگیرد و گرنه عمق ایده و اندیشه معنایی اثر درحدی نیست که بتواند ما را با اثری شاخص مواجه کند یا برخی دیالوگها از پختگی کافی برخوردار نیستند. از سوی دیگر این بازی زمانی و ساختار پیچیده نمایشنامه اجازه نمیدهد شخصیتها به خوبی شکل بگیرند که البته می توان این را نیز از خصوصیتهای یک نمایشنامه مدرن هم دانست چون این قدر اتفاق و همه چیز ساده و در لحظه رخ میدهد که امکانی برای باز شدن شخصیتها باقی نمیماند و اصلا نمایشنامه یک اثر شخصیت محور نیست که بخواهد به تشریح آنان بپردازد.
از این رو تماشاگر در برخورد با اجرای میرمنتظمی باید کوشش زیادی کند تا از لابلای متن سبکپردازانه و غیر رئالیستی که جزئیات مورد نظر نویسندگان در شکلگیری مفهوم اولیه و غایی آن نقش ویژهای دارد-، به روح کلی اثر دست یابد. بخشهای از متن به خصوص در فصل شروع اجرا، ارتباط مخاطب را در بستری تعریف ناشده و عقیم پیش میبرد و در ادامه تلاشی چشمگیر برای احیا و بازگرداندن اجرا در مسیری تعاملی نیز صورت نمیپذیرد. در حقیقت به جای آنکه اجرا و نشانه کاربردی آن در این بین تماشاگر را احاطه کنند، این تماشاگر است که تکیه زده بر صندلیهای رخوت آور سالن مولوی، تنها فرصت نظارت را مییابد و کنش کلان اجرا هیچگاه او را در بر نمیگیرد.
شخصیت های “ابرها”قرار است قرینهای برای هریک از افرادی باشد که در سالن حاضرند. کسانی که بارها در برابر چنین وضعیتی به سکوت کردن روی آوردهاند؛ چنین تماشاگرانی قرار است در فرآیند اجرای متن احساس خطر کنند و خطرِ اتهام بیپایه و اساسی که توسط دیوانگانِ صاحب قدرت صادر میشود را با پوست و گوشت خویش لمس کنند. اما در اجرای میر منتظمی این امکان به طور کامل از تماشاگر گرفته شده است. چرا که این جایگاه از قبل در اختیار کارگردان اجرا گذاشته شده است. میرمنتظمی خود را بر مخاطبان دیگر برای نشستن بر این صندلی ارجح دانسته تا شاید به عنوان یک قربانی در مرز میان صحنه و واقعیت خود را به مسلخ ببرد. با این حال چنین انتخابی، فرآیند کلی اجرای متن را دستخوش تغییراتی بنیادی کرده و افسوس آنکه هیچ راهبرد جایگزینی در اجرا برای پر کردن این خلاء پیشبینی نشده است.