یاد یاران

رضا صدیق
رضا صدیق

سفر ابدی پرویز اسلامپور در غربت

بر آب ِ این یال ِ قرمز؛ من آن اثرم

 

“ضربه ی نازک

به گلو  رسم می شود

خفه!”

خبر کوتاه بود. مانند جرقه ای در سیاهی شب؛ پرویز اسلامپور درگذشت. خبر دست به دست در فضای مجازی می چرخید و بعضی می پرسیدند، مگر او زنده بود؟ یا، پرویز اسلامپور؟ که هست؟ و سوالاتی مشابه و توضیحاتی کلی؛ “او پایه گذار شعر “دیگر” بود و از امضا کنندگان شعر حجم” و این توضیح نیز خود سوال ها در پی داشت. شعر “دیگر” دیگر چیست؟ شعر حجم چیست؟ امضا کنندگان دیگر حجم چه بودند و… سوال پشت سوال که تو را در غم مرگ نه تنها یک شاعر بنیانگذار در یک سبک ادبی، که در سوگ شعر می نشاند که از حقیقت شعر ِ معاصر در این روزگار – جز نام دو سه تن شاعر، در میان این نسل ِ هیچ ندیده، چه مانده است؟

قدیمی ترها و هم مسلکان و دوستان اسلامپور یا پیش از او رفته بودند و آنان هم که بودند سکوت کردند و به گوشه ی عزلت برگزیدند. جوان ترهایی که به سبب نزدیکی و یا درگیر بودن با ادبیات به صورت حرفه اش حرف هایی را شنیده و خوانده بودند تلاش کردند تا پاسخ سوالات کلی را بدهند تا برسند به اسلامپور که اصلا اسلامپور که بود و کجای ادبیات شاعرانه ی ما ایستاده بود و اهمیت او در ادبیات ایران چقدر مهم و زیاد بود و هست. هنوز کلام ها منعقد نشده بود که حاکمیتی که در یتیم ماندن ادبیات معاصر و نویسندگانش نقش اصلی را داشت، چند روز بعد از فوت اسلامپور به صورت گسترده روزنامه نگاران را در ایران دستگیر کرد و خبر پشت خبر از راه رسید تا همزمان با رخت سیاه اسلامپور و شعر بر تن نویسندگان خاک غربت نیز بر شانه هاشان بنشیند و در خلوت بگریند که واژه جرمش یا زندان است، یا تبعید، یا عزلت و سکوت و سرکوب. همین شد که خبر درگذشت اسلامپور زیر سایه ی اخبار دستگیری دوستان و همکاران روزنامه نگاران قرار گرفت و آنان که سوال می کردند، دیگر حتی در پی جوابشان نباشند و در شوک این رفتار حکومت همیشه ترسیده از واژه فرو بروند.

حالا دو هفته ای ست که از فوت اسلامپور می گذرد. دو هفته ای که می توان آن را هفته های اسارت و عزای “واژه ها” نامید. اسلامپور در وصیتش گفته تا جنازه اش را بسوزانند و خاکسترش را به ایران بازگردانند. طبق گفته ی خانواده و نزدیکانش جنازه ی او هنوز در پزشکی قانونی ست و نامه نگاری های اداری برای تحویل جنازه به خانواده ادامه دارد. شبنم آذر روزنامه نگار و شاعر از اقوام و نزدیکان خانواده اسلامپور می گوید که خانواده اش پس از سه روز بی خبری از او، پس از نگرانی به خانه اش در پاریس می روند و تن بی جانش را پیدا می کنند. اینکه چه زمانی فوت کرده هنوز معلوم نیست و تنها مشخص است که بر اثر ایست قلبی رخت از این مصیبت خانه ی دنیا بربسته است و به همین دلیل نیز جنازه اش در دست کالبدشکافی و پزشکی قانونی و قس علی هذاست. هنوز زمان تشییع پیکرش مشخص نیست و گمانه زنی ها خبر از دوشنبه یا سه شنبه ی هفته ی در پیش می دهد.

سوال ها درباره ی اسلامپور و نوع زندگی اش، پس از هزار و سی صد و چهل و نه که آخرین مجموعه ی شعرش را منتشر کرد، بسیار است. اینکه چرا دیگر دست به انتشار اشعارش نزد، اینکه چرا به عزلت نشست، چرا دیگر او را کسی در مجامع شعری ندید، اینکه اسلامپور ِ تارک دنیا چه در روح پریشان شاعرانه اش جان گرفت، که جان دنیایی اش را خط زد و حتی کلامی سخن نگفت؟

شاعران نمی میرند، شاعران دق می کنند و تنها راز این مکاشفه را واژه ها می دانند. شعرهای نانوشته و مانده در پستو می دانند و بزنگاه مرگ، مرگ آگاهی ست که شاعران را از دنیای روزمره ی مردمیان دور می کند و بر مرگ آغوش می گشایند. اسلامپور به مرگ طبیعی از دنیا رفت و سه روز تمام جنازه اش در منزل بود و هیچ کس از او خبری نداشت. این روایت ناخوداگاه نگارنده را یاد مرگ بسیاری از شاعران می اندازد. یاد هوتن نجاتی که در نوزده بیست سالگی خودکشی می کند و می میرد و هنوز نیز کسی از حواشی زندگی و مرگش خبری ندارد. یاد حسین پناهی که یازده مرداد خودکشی می کند و هفده مرداد جنازه اش را در حالی که زانو به سینه گرفته و بر ورق هایش چمباتمه زده است پیدا می کنند. یاد بسیاری از شاعران که چه در موطن خویش و چه در غربت، غریبانه رفتند. شاعر، هرکجا که باشد غریب است. غربت شاعر جغرافیا نمی شناسد که جغرافیایش حجم و محیط شاعرانگی و واژه هایی ست که شهود می کند و مکتوب و گاه در نهان دل، خاک.

شبنم آذر شاعر و روزنامه نگار در گفت و گو با رادیو زمانه نقل می کند که از او دفاتر شعر بسیاری به جا مانده. از نوشته های مکتوب و منظمش تا روی ورق پاره ها تا دستمال کاغذی ها. از یادداشت ها و برخی مصاحبه های منتشر نشده اش تا آثاری که به فرانسه نوشته و آثاری که در دست یکی از دوستان ناشرش در فرانسه محفوظ مانده و برخی از آنان به فرانسه برگردانده و ترجمه شده اند و بدلیل اینکه اسلامپور اجازه نداده بود، در بایگانی خاک می خوردند. شبنم آذر نوید این را می دهد که با هماهنگی خانواده ی اسلامپور قرار است دو مجموعه از پرویز اسلامپور منتشر شود؛ یکی دفتر گزیده ی اشعارش و دیگری یادداشت ها و مصاحبه های منتشر نشده اش. البته او به این نکته نیز اشاره می کند که یک هفته زمان کوتاهی برای به نتیجه رسیدن است و امیدواریم بتوانیم در زمان مناسبی این آثار را منتشر کنیم.

اما اگر بخواهیم با نگاهی به گذشته و هم مسلکان اسلامپور و حجم سرایان و نمایندگان شعر حجم علت عزلت و گوشه گیری او را جویا شویم می توانیم به زندگی یدلله رویایی یا حتی بیژن الهی که یک سال و نیم پیش از دنیا رفت نگاهی بیندازیم. بیانیه ی شعر حجم، دست روی نقطه ای از شاعرانگی می گذارد که پیوست عمیقی به فلسفه و عرفان شرق دارد. عرفانی از جنس انزوا همچون خود الهی و اسلامپور.

“حجم‌گرایی آن هایی را گروه می‌کند که در ماوراء واقعیت‌ها، به جستجوی دریافت‌های مطلق و فوری و بی‌تسکین‌اند. و عطش این دریافت‌ها هر جستجوی دیگر را در آنها باطل کرده‌ است. مطلق است برای آن‌که از حکمت وجودی واقعیت و از علت غایی آن برخاسته است و،‌ در تظاهر خود،‌ خویش را با واقعیت مادر آشنا نمی‌کند. فوری‌ست برای آن‌که شاعر در رسیدن به دریافت، از حجمی که بین آن دریافت و واقعیت مادر بوده‌ است – نه از طول – به سرعت پریده‌‌ست، بی‌آن‌که جای پایی و علامتی به‌جا بگذارد. بی‌تسکین است برای آن‌که، به جستجوی کشف حجمی برای پریدن، جذبه،‌ حجم‌های دیگری‌ست که عطش کشف و جهیدن می‌دهد.”

اولین پاراگراف مانیفست شعر حجم تکلیفش را با همگان روشن می کند و کسانی را که در گعده ی این قافله می داند به نگاهی ورای واقعیت به معنای دیدن و لمس ظاهرانه سوق می دهد و به کنه حقیقت وا می دارد. این نوع نگاه و رویکرد همانی ست که منصور حلاج و عین القضات همدانی و ملاصدرا در بیاناتشان و از منظرگاه ماهیت وجود هستی بیان می کنند. منصور حلاج که بیژن الهی با وسواس همین نگاه کلماتش را از عربیِ شعریت به فارسی شاعرانه ترجمه کرده می گوید: “همه در عوالم نگاه کردند و اثبات کردند. من در خود نگریستم، و از خود بیرون رفتنم، و باز ِ خود نیامدم” و اسلامپور در قطعه از شعر “چشم های از آتش گذشتن” خود چنین می گوید: “معنای دیگر این هستی، کودکی ست / که هر لحظه حسی از آن / می افتد بر تنی / ومرگ جز حبابی نیست در جزیره ای / حبابی که جزیره را، بر می دارد / و در هوا رو به آب می گیرد…” نشانه شناسی شعر حجم، همانگونه که در مانیفست آن مشخصا اعلام شده، کشف و شهود است و با در کنار هم قرار دادن یک خط از اشعار منصورحلاج و اسلامپور، می توان از همین منظر و با همین المان شناسی، مسیر ذات محور شاعران حجم را دریافت. همان گونه که منصور حلاج می گوید: “ اگر او را نشناسند، اثرش را بشناسند، من آن اثرم” و شاعران حجم سرای عارف مسلک که انزوا پیشه و از هیاهو به دور بودند، مانند الهی و اسلامپور و دیگر پیروان شعر حجم، در پی ذات این “اثر” شدن و بودن قدم برداشتند و بی راه نیست که با این نگاه عزلت را در میان جمعی که اسلامپور چنین خطاب می کند بی دلیل می دانستند: “و شعرهای ایرانی مثلن تنها فشردن است. فشردنِ واقعیت به تن. تا جزیی از تو شود. و بعضی “هیاهویند”. هیاهویی که تنها نشان بدهد هنوز زنده ایی” و این مغایر خواستگاه این جماعت شاعران نوینی بود که فتح باب تازه ای در ادبیات معاصر گشودند. ارتباطی میان مدرنیته ی شعر ِ معاصر و اشراق ِ عرفانی ِ شهود و کشف، در بستری از شاعرانگی؛ تا خود آن “اثر” باشند، نباشند اما واژه هاشان همانی باشد که منصورحلاج بر سر دار حکایت کرد.

عین القضات همدانی در کتاب “زُبدَة الحقایق” خود که نظرات صریح او درباره ی ماهیت وجود و ذات نگاشته شده، چنین می نویسد: “هرگز تعبیری از آن متصور نشود، مگر به الفاظ متشابه” و بیژن الهی که انگار درس آموخته ی مکتب اشراق در شعریت معاصر است در قطعه از اشعارش نگاه عارفانه ی عین القضات را که عاقبتش دار و خاکستر و بر باد رفتن جنازه اش بود چنین روایت می کند: “ من چاهی را تعلیم کرده ام که به آبی نمی رسد، / ولی چه تاریکی ی زیبائی! از آنسو، تاریکی ی زیر ِ خاک، چاهی زده ست که به چهره ی من می رسد؛ / من آبم، آب! و سیه چردگان ِ معذب، پیش از نماز، مرا می جویند…”

اگر به دنبال این نگاه و شهود در میان شعرای حجم سرا برویم، به وفور وام داریشان را به این کشف حقیقت ِ ذات که برآمده از عرفان شرق است خواهیم دریافت که در این متن تنها نمونه هایی از آن نقل شد.

شاید بی راه نیست که خواست اسلامپور بر سوزانده شدن جنازه اش را نیز، خواستگاهی بر اشراق سوخته شدن جسد حلاج ها و عین القضات ها و بایزیدها دانست.

“دیوانه نشسته ست / و خون لیلی در رگ هایش سیاه می شود / دیوانه، با غروب زنگوله هایش برگوش / دیوانه نشسته ست / و برای خون سیاه لیلی می نویسد / تنها آن گور خر  ونمک / که پاسخ بی جایی بود / تنها آن شقیقه که در قلب می اندیشد….” – شقیقه ی سرخ لیلی

سوال های بی جواب از زندگی وحال و هوای او بسیار است. این، خواست اسلامپور بود که چنین باشد که قائل نبود کسی بداند که چرا باید دانست؟ اهل تحقیق نیز دستشان کوتاه است و باید به انتظار نشست تا دفتر اشعار و یادداشت ها و مصاحبه های اسلامپور منتشر شود تا بهتر بتوان از او سخن گفت و نوشت و تحقیق کرد، لا به لای واژگان او. عزلت عارفانه و گوشه نشینی اسلامپور که تنها منحصر به او نبوده و پیشینیان هم مسلک او نیز چنین کردند و باقی ماندگان حرکت نوین معاصر حجم گرایان را نیز که بر همین اصل هنوز پابرجایند باید احترام گذاشت و به خواست او حریم عزلتش را رها کرد و به سراغ همان “من آن اثرم”ی رفت که حلاج گفت و اسلامپورها نیز چنین کردند.

در ادبیات معاصر ایران به دلایل فراوان، که اولین متهم اش حاکمیتی ست که نفس “واژه ها” را به دم و بازدم نرساند و خفه کرد و از سوی دیگر سکوت هم مسلکان و هم پیالگان شعرایی نظیر اسلامپور، و از همه مهم تر سایه افکندن چند شاعر معاصر بر سر بسیاری از شاعرانی که یا بدعت گذار سبکی نو در راویت شعر بودند و یا اگر از این شاعران مطرح شده بیشتر نداشتند، کمتر نیز نداشتند باعث شد تا نسل امروز با اسلامپورها و بسیاری دیگر که هنوز بار سفر نبسته اند و هستند و در عزلت نشسته اند آشنا نشوند.

اگر احمد شاملو، فروغ فرخزاد و و نیما در ابیات معاصر نقش بسزا داشته اند، از سویی نصرت رحمانی ها و بالخصوص کسانی همچون یدلله رویایی، پرویز اسلامپور، فریدون رهنما، محمود شجاعی، هوشنگ آزادی ور و… حتی کسانی مانند بیژن الهی نیز در قله ای ایستاده اند که نبود و رخت بستن هرکدامشان عزا و مصیبتی بزرگ است بر قامت ادبیات شعری ایران. درگذشت پرویز اسلامپور، اتفاقی عمیق تر از یک مرگ ساده است تا از کنارش به مانند یک خبر، مانند هزاران خبر بد این روزها گذر کنیم. اسلامپور از موثران جدی و شگرف ادبیات معاصر به حساب می آمد و می آید. شاید او انتخابش عزلت و دوری از این هیاهوهای بساط شاعران باشد اما، آنان که شعر را زندگی می کنند خوب می دانند که نبود او، حتی با همین سکوت سی و چند ساله اش خط فاصله و جای خالی ای ست حس شدنی در این بلبشونی شاعر ِ بی شعر و بی واژه.

واژه ها نمی میرند و حیات خود را تا ابد ادامه می دهند و مخاطبان خویش را کشف می کنند و در خلوتشان آتش به پا می کنند اما بر ماست که رسالت این شاعران ماندگار تاریخ ادبیات شعری مان را زنده نگاه داریم و برای مخاطبین، آنان را معرفی کنیم و با زبان شعریت شان آشنا کنیم.

در این ایام که “واژه” جرم است و شاعر، متهم به سکوت و نشستن در عزلت، که حتی اجازه ی چاپ کتاب هایش را نیز ندارد، در این ایام که مخاطبین در سطح شعر سیر می کنند و حجم و محیط و عمق شعر را گذر می کنند، در این ایام که شعر، شاعرانگی و شاعر، محکوم به انزواست در جامعه هایی که حتی نفس غمگینشان را لمس و درک نمی کنند و از کنارشان می گذرند و نگاهشان را با پلکی بر هم زدن فراموش می کنند، صاحب عزای اسلامپورها “نفس ِشعر” و “شاعرانگی”ست.

سگ از سیاهی ِ نفرین عوعو کرد

و دوید

سگ از مهارت ویرانی / کلوخ انداز شد

و زمزمه می کنیم اشعار محض ِ شاعرانه ی این صف شکنان ادبیات و پیشروان شعریت را، و در خود فرو می رویم و هزاران بار از خود در شعریت ذات ِ خویش می پرسیم: “چه باید کرد؟”

 

سه شعر از پرویز اسلامپور

۱

برای منطقه ای که عشق ـ
مسا لمتی ست با طاعون 
احضار هزار جلاد 
کارنا وال مشکو کی را 
(در حصار مصلحت 
خبر می دهد 

گفتار را در تراخم ـ
به زمستان کشیدند 
ارابه ی برف 
نعش های سنگین را به ترْ ک دارد 

در خلیج بی مادر ـ
ماهی بر دبار 
لرزشی با یدت 
تا سکوت در گله ی گرگها متواری شود 
۲
یک نقطه ی بز رگ روشن ـ
همواره ـ
قلبم را می فشارد 

سال بهار که می رسد 
چلچله ها به یاد می آیند ـ
و من از یاد می روم 

اینک که ماه ـ
کلا غی ست با جیغش ـ
بر سرم 
و پلکانهای خیس
و تقه ی در
(که پاسخی ندارد 

رمه ها که بیایند 
مر دانگی یم را ـ
نزد سگهای سرما زده ـ
به زمین می نهم 
و 
دور می شوم 

۳

چشمی به رونق ـ
در مصا حبت آهن ـ صدا زندانی ست 

در یا چه را گفتی :
جاری شو 
مرا که جز بر وسواسی پایدار نیستم 
چگونه چون عر وسکی 
( دلقک وار 
به بستر خواهی برد 

چشمی به رونق ـ
تا بر مراثی برفی 
آویز وصلت منحنی باشی 

اینت فراق 
(همیشه نوشنده 
با اتمهای رفصنده ی اکسیژن 
(صفرایی که در جگر اختلال آورد..

و تخمهای چرو کیده ـ در نسلهای خمار ـ
تولدش را 
در مجلس کویر 
بر گزار می کند. 

همه در عوالم نگاه کردند و اثبات کردند. من در خود نگریستم ، و از خود بیرون رفتم، و باز خود نیامدم.