هر چند از شنیدن خبرهای هولناک کشته شدن زنان و مردان ایرانی دل هر انسانی به درد آمد و با دیدن صحنه های تکان دهنده مرگ جوانان در خیابانهای شهر تهران، اشک از چشمان ایرانیان و آزادیخواهان جاری گشت، اما خبر شکنجه شدن بازداشت شدگان در زندانها، حس غریبی را در انسان بر می انگیزاند. تصور اینکه جوانانی بی گناه در زیر شکنجه و اذیت و آزار جسمی و روحی که بر آنها وارد شد، روزها را با آن احوال سپری کردند و سپس جان باختند، روان انسان را چنان پریشان می کند که از لذت بردن از هر موهبتی در این کره خاکی بیزار می گردد. آنچه این روزها از مرگ محسن روح الامینی، امیر جوادی فر، ترانه موسوی و سعیده پورآقایی می شنویم به طور بنیادی مخاطره آمیز و هشدار دهنده است.
بد نیست بدانیم که حتی شکنجه گران سرسخت هم همواره نگران آنچه کرده اند هستند. در کتاب «مبارزه، مقاومت و زندگی» میشل بن سایق می گوید: شکنجه گران همواره نگران دفاع از عمل خود هستند، به طوری که می گویند: «می کشیم ولی شکنجه نمی کنیم.»
روسها، همین چند وقت پیش، همه جنایات مرتکب شده در چچن را پذیرفتند جز شکنجه را. قتل عام، تجاوز، تخریب شهرها به طور کامل، با خاک یکسان کردن مرکز چچن ولی به شکنجه کردن اقرار نکردند. بنابراین تابوی شکنجه در همه جهان به ویژه نزد شکنجه دیده حاکم است.
اما اینک در کشورما اخبار زیادی از ضرب و شتم، عریان کردن زندانیان، توهین، تحقیر، آویزان کردن و تجاوز به زندانیان شنیده می شود؛ از جسدهای دست و پا شکسته و صورتهای خونین و بدنهای مضروب می شنویم، از قربانیان یخ کرده و از اجساد پنهان زیر خاک نهاده شده، می شنویم… به کلام دیگر شواهد همه حاکی از این است که قربانیان این فجایع در شرایط بدی به سر برده اند.
شکنجه یک تابو است. از شکنجه گفتن، نه برای شکنجه شده آسان است و نه شنیدن شکنجه برای مخاطب. امامتأسفانه، طی آنچه بر سرمان پس از انتخابات آمد، شاهد تلخ ترین رویدادها هستیم که هنوز از درک آن عاجزیم. کشته و شکنجه شدگان ،مردمان عادی هستند که برای یک اعتراض مسالمت آمیز و مدنی به صحنه آمده بودند و برخوردهای صورت گرفته با این افراد تناسبی با اقدامات آنها ندارد. چگونه میتوان پذیرفت مجازات تکبیر الله اکبر،مرگ و بدتر از مرگ باشد.
وقتی مبارزان چریکی و مبارزان مسلح و … را در سلولهای زندانها شکنجه می کردند، به دنبال جای سلاح، به دنبال شناسایی کادر و تشکیلات و برنامه های آتی سازمانها بودند. البته شکنجه هر فردی قطعاً مذموم و غیر قابل پذیرش است و هرگز نباید در مورد عدم حقانیت این شکنجه ها حتی لحظه ای تردید کرد، اما آنچه انسان را می لرزاند این سئوال است که شکنجه شدگان اخیر به چه جرم و چه بهانه ای شکنجه شدند؟آنها که مسلح نبودند. آنها حتی اخبار و اطلاعاتی نداشتند که زیر شکنجه لو دهند. آنها هیچ گناهی نداشتند، اما شکنجه و کشته شدند.
و چه سخت خواهد بود دفاع شکنجه گران از شکنجه این بی گناهان جوان. نمی دانم وقتی شکنجه گران بر جانهای جوان این گلهای زیبای وطن می کوبیدند، هرگز تصور می کردند بر جان مادران آنها چه زخمهایی بر جای می گذارند؟ لحظه ای به وجدانشان رجوع کردند؟ اصلاً آیا شکنجه گر می تواند وجدان داشته باشد؟ شکنجه، شکنجه است. چه با فتوا، چه با دستور مافوق، چه با مجوز و چه بی مجوز.
در آخرین احضاری که داشتم فردی که با من صحبت می کرد گفت قسم می خورم بدون مجوز شرعی حتی یک سیلی هم نزدم. این جمله ذهنم را مشغول کرده، آیا برای شکنجه دیگران، می توان به این مجوزها دلخوش کرد و خود را آرام نمود؟شکنجه، شکنجه است. نمی دانم چه بر سر ما آمده است؟ هنوز زوایا و ابعاد فاجعه اخیر را به خوبی درک نمی کنیم.
برخی بر این باورند که ماجرای کهریزک و آنچه در زندانها و خیابانها علیه حقوق اساسی ملت انجام شد اصل نیست و در حاشیه باید دیده شود و نباید جریانات را تحت الشعاع قرار دهد. اما به گمان من آنچه اصل است، ماجرای کشته شدگان و شکنجه شدگان است. اگر کسانی دغدغه نظام را دارند و مسئله نظام را مطرح میکنند باید خیلی ساده و بدیهی توجه داشته باشند که آنچه آبروی نظام را ریخته، برخوردهای وحشیانه و قساوت آمیز با زنان و جوانان و ایرانیان در خیابانها و زندانهاست .آنچه بر سر تک تک قربانیان فجایع اخیرآمده، ظلمی بزرگ است که حتی یک مورد آنها هم آبروی اسلام، دین، معنویت و انسانیت را در دنیای کنونی به تاراج گذاشته است. آنچه در کوی دانشگاه بر سر دانشجویان بی گناه و فرهیختگان این کشور آمد، یک درد است، دردی نه تنها در سینه مادران و پدران کشته و شکنجه شدگان ،بلکه دردی بی مرهم بر سینه تک تک ایرانیان آزادیخواه.
صحنه جان باختن ندا،دنیا را تکان داد در حالی که به جرأت می توان گفت هیچ خبرو رویداد سیاسی توان ایجاد چنین دگرگونی در جهان را نداشت. آنچه به عنوان یک درد، جهان را تکان داد و بر دلهای بی شماری نشست، حکایت تلخ مصلوبی است که دو هزار سال به صلیب کشیده شده و در مقام خدایی می نشیند.
اما چه سیاستی در مواجهه و مقابله با اینهمه درد و فاجعه در پیش گرفته شده است؟صد افسوس که رسانه ملی که در جریان شهادت یک زن مسلمان در آلمان راکه توسط یک فرد صورت گرفته بود، 200 بار در بخشهای مختلف خبری پخش کرد، در مورد جان باختگان و شکنجه شدگان کشور خودمان حتی یک کلمه به زبان نمی آورد.رسانه ها و مراکز دولتی که در جریان غزه از سازمان ملل و نهادهای بین المللی حقوق بشری درخواست می کردند ساکت و خاموش ننشینند و همه را متهم به سکوت و خیانت می کردند، لام تا کام حرف نمیزنند.
آقای کروبی بنا به حس انساندوستی از تجاوز میگوید و مقامات مسئول را به یاری فرا میخواند،اما چندی بعددردمندانه از تهدید فرد تجاوز شده ای که به عدلیه معرفی شده، توسط مسئولان و مأموران عدلیه می گوید. همه اینها در کنار هم بیانگر یک واقعیت تلخ است که گویا اراده ای وجود دارد تا قربانیان را محکوم جلوه دهد و با قاتلان و جنایتکاران مدارا در پیش گیرد.
نایب رییس کانون مدافعان حقوق بشر