هر چند که انتشار گزارش سازمانهای امنیتی آمریکا در باره برنامه هستهای ایران مانند ریختن آبی سرد بر فضای در حال اشتعال خاور میانه عمل کرد، اما اینک قتل عماد مغنیه، مشابه دمیدن باد بر آتش زیر خاکستر بحران خاور میانه عمل میکند.
به نظر میرسد قتل عماد مغنیه تنها یک عملیات پیچیده امنیتی به منظور حذف فیزیکی یکی از مهرههای اصلی و پشت پرده حزبالله نباشد بلکه این عملیات به منظور تغییر فاز تحولات خاور میانه صورت گرفته است.
در واقع نمیتوان فهمید که سر نخ ماجرا و ابتکار عمل در دست چه طرفهایی است و همین مساله، بیش از پیش وضعیت را بغرنج و غیر قابل پیش بینی میکند.
برخی منابع عربی، اصرار حزبالله بر دست داشتن اسرائیل در قتل مغنیه و اعلام گشایش جنگی بدون مرز با آن کشور از سوی حسن نصرالله را، به معنای تمایل حزبالله به تغییر شرایط خاور میانه و بخصوص شکستن بن بست سیاسی لبنان به نفع خود تفسیر کردهاند، تمایلی که به زعم آنان با مشورت ایران صورت گرفته است.
بر اساس این سناریو میتوان فرض کرد که ایران احتمال حمله نظامی اسرائیل به تاسیسات اتمی خود را جدی گرفته و میکوشد تا با سرگرم کردن اسرائیل به نزاعی تازه در مرزهایش، دولت عبری را از پرداختن به برنامه اتمی ایران باز دارد.
اظهارات مقامهای سیاسی و نظامی ایران مبنی بر قریبالوقوع بودن نابودی اسرائیل توسط حزبالله، به کمک سناریوی فوق آمده و این تصور را پدید آورده است که ابتکار عمل تحولات تازه در دست ایران و متحدش حزبالله است.
با این حال، قرینهای عینی برای تایید این سناریو دیده نمیشود. در واقع اظهارات شدیداللحن مقامهای ایرانی در برابر اسرائیل بیش از آنکه دلیلی در جهت اثبات در دست داشتن ابتکار عمل از سوی آنان باشد، علتی برای غافلگیری آنان در مقابل قتل آقای مغنیه تلقی میشود.
تجربه گذشته نشان میدهد که مقامهای جمهوری اسلامی هر گاه زبان تندی در مقابل یک رویداد خارجی به کار میگیرند، برنامهای برای عمل ندارند.
در حقیقت همین فقدان برنامه عملی است که بکارگیری الفاظ تند و شدید را برای آنان ضروری میسازد. به عبارت دیگر، در سنت ما ایرانیان به طور عموم، لفاظی شدید جایگزین مناسبی برای عمل موثر محسوب میشود و شاید بتوان گفت که بسیاری از ما ایرانیان، لفاظیها و حرافیهای تند و صریح را عین عمل تلقی میکنیم، هر چند که به واقع خشم خود را بدین وسیله فرو مینشانیم.
در این میان اما تهدید حسن نصرالله را به انتقامگیری از اسرائیل نباید معادل حرافی ایرانیها دانست. آقای نصرالله به دلیل موقعیت خطیر و حساس خود در لبنان مجبور است چهرهای کاملا مصمم و با اعتبار از خود به نمایش بگذارد، آنقدر با اعتبار که حتی دشمنانش نیز وعد و وعیدهایش را جدی بگیرند.
اما جدی گرفتن تهدید آقای نصرالله لزوما به این معنا نیست که ابتکار عمل تحولات جاری در دست سازمان متبوع اوست. شاید نصرالله از روی عصبانیت تهدید به گشودن جبهه جنگی فرامرزی علیه اسرائیل کرده است و او برای اثبات مصمم بودن خود چارهای جز عمل به این تهدید نداشته باشد.
در اینجاست که فرض دوم قابل طرح است بدین صورت که آیا طرفهایی با قتل عماد مغنیه کوشیدهاند تا آقای نصرالله را عصبانی کرده و او را به رویارویی تازهای با اسرائیل بکشانند؟
از نگاه بسیاری از کشورهای عربی و غربی، حزبالله انتخاب رئیس جمهور تازه لبنان را به بن بست کشانده و نیرویی هماورد آن در داخل لبنان برای شکستن این بن بست وجود ندارد.
در سطح نظام بینالمللی نیز کشورهایی که بخواهند در صورت وخیم شدن بحران لبنان برای مقابله با حزبالله به آن کشور نیرو بفرستند، چندان زیاد نیستند و اغلب ترجیح میدهند که از چنین معرکهای کنار بمانند.
در واقع باز هم این اسرائیل است که امکان و اراده درگیر شدن در جنگ با حزبالله را دارد. اما چه ضرورتی اسرائیل را وادار میسازد که پس از تجربه جنگ 33 روزه و برخی تلخکامیهای ناشی از آن، بار دیگر با حزبالله وارد جنگ شود؟
تردیدی نیست که اسرائیل از قدرت گرفتن دوباره حزبالله در لبنان بیمناک است، اما از این نکته هم غافل نیست که پس از جنگ 33 روزه، حدود 30 هزار نیروی بینالمللی و واحدهای ارتش لبنان در جنوب رودخانه لیطانی مستقر شدهاند تا آتش بس مندرج در قطعنامه 1701 را تضمین کنند.
افزون بر این، اسرائیل میداند که حزبالله عمیقا درگیر بحران داخلی لبنان شده و اینک بیش از آنکه تهدیدی علیه دولت عبری باشد به مزاحمی برای متحدان عربستان و آمریکا و فرانسه در لبنان تبدیل شده است.
از این رو، چه سودی برای اسرائیل دارد که برای کمک به ائتلاف 14 مارس و حامیان منطقهای و بینالمللی آن، نیروهای خود را در جنگ با حزبالله به مخاطره اندازد؟
بدین ترتیب، میتوان حدس زد که اسرائیل در شرایط کنونی، نفعی در آغاز جنگی دوباره با حزبالله نمیبیند و قاعدتا از همین رو، هر گونه دخالت در ماجرای قتل عماد مغنیه را تکذیب کرده است.
با این همه، در صورت ضربه جدی حزبالله به اسرائیل، دولت این کشور وارد جنگ خواهد شد هر چند که نفعی برای آن متصور نباشد.
پس آیا ممکن است طرفی جز اسرائیل به منظور شعله ور کردن جنگی دوباره بین اسرائیل و حزبالله قتل مغنیه را طراحی و اجرا کرده است؟
قاعدتا اسرائیل به علت قدرت سازمانهای جاسوسی آن، طرفی نیست که درگیر چنین سناریوی ناخواستهای شود، به همین جهت اگر واقعا در قتل مغینه سهیم نباشد و تمایلی به جنگ با حزبالله هم نداشته باشد، اطلاعات مربوط به عدم دخالت خود در این ماجرا را از طریق طرفهای ثالث به حزبالله منتقل خواهد کرد.
با این همه، ممکن است اسرائیل در ازای دریافت امیتازهایی از طرفهایی که خود را در بحران جاری از انظار پنهان میکنند، حاضر به جنگ دوبارهای با حزبالله باشد.
به نظر میرسد اسرائیل هر گونه امتیازی را از طرفهای مخفی، در مورد ایران طلب کند، بنابراین می توان حدس زد که آتشی در خاور میانه در حال شعله ور شدن است که نمیتوان مشخص کرد دامن چه کسانی را و چه به میزان خواهد گرفت.