این روزها فیلمی روی فیس بوک هست که یک شبکه تلویزیونی غربی پخش کرده و عنوانش چنین است: “مردم و قدرت”. گزارشگر این شبکه همراه با جوانان میهن ما، جنبش سبز را دنبال کرده واینکه «سبزها»چه می خواهند و چه می کنند.این گزارش زیبا را باید حتما دید، به ویژه آنجا که پسرجوانی، کلافه ودر عین حال به هوش، در برابر سئوال گزارشگر غربی، از دوستانش می پرسد: بچه ها! آزادی به انگلیسی چی میشه؟
در این گزارش تلویزیونی، که به نظرمن یکی از گویاترین گزارشاتی است که در مورد خیزش امروز مردم کشور ما تهیه شده، مخاطب در قالب زبانی روشن و تصاویری دقیق، در می یابد که “سبزها”ی ایران چه می خواهند و حکومت جمهوری اسلامی چرا و چگونه آنان را سرکوب می کند.
در این فیلم ابتدا می بینیم مردم چه راهی را برای مبارزه برگزیده اند و جوانان و زنان چه نقشی در این خیزش دارند.آنجا که بر دهان خویش چسب می زنند تا بگویند آزادی نداریم و آنجا که می گویند: “باید اینجا زندگی کنید تا ببینید بر ما چه می گذرد”.
آنجا که کسی به افتخار می گوید: “اینجا افعانستان نیست، پاکستان نیست، عراق نیست، ایران است.”
هم او که می گوید: “ما اجازه نداریم حرف بزنیم.پس از نشانه ها استفاده می کنیم تا بگوییم آزادی می خواهیم.”
آنجا که از یک سو خبرنگاری خارجی توضیح می دهد که با وی پس از دستگیری چه کرده اند و جای زخم های روی تنش را نشان می دهد، و از سوی دیگرخوابگاه دانشگاه را می بینیم که گویی مغولان از آن عبور کرده اند.مغولانی که بچه های ما نمی داننداز آنها چه می خواهند.
اما درست از همین جا، همین ایران، فیلم دیگری هم روی فیس بوک هست که نشانگر دستگیری یک بسیجی ست؛یکی از همان ها که با موتور خود را به دیوارهای انسانی سبز می زنند و دست شان به هر کس که می رسد، هم در جا، چماق کوبش می کنند، بعد هم می برندش به در سلول هایی ناشناس، تا “حامله شان کنند که دیگر صدایشان در نیاید.”
با این حال درست در همین جا، هر چه می شنویم از آزادیست، از بودن انسانی، از حق مشارکت در سرنوشت خویش.تنها شعار مرگی که می شنویم شعار “مرگ بر دیکتاتورست”. آن هم نه به معنای مرگ یک انسان، یک دیکتاتور، که مرگ یک تفکر.تفکری که در نبود و حذف دیگر اندیشه ها زنده است.
در همین جا، در همین ایران برومند، صاحب اندیشه و باورمند به مبارزه مدنی، کسانی به فریاد می گویند: نزنید بسیجی را. نزنید! در پاسخ کسی که خشمش، طاقت از او گرفته فریاد می زند:بسیجی منافق، اعدام باید گردد. و عجبا که این شعار تک نفره، انعکاسی نمی یابد. جوابی نمی گیرد؛ کسی تکرار نمی کند: بسیجی منافق، اعدام باید گردد. سکوتی می افتد و سپس صدای شیرزنی شنیده می شود که: مرگ بر دیکتاتور.
من به این ایران، افتخار می کنم. در برابر این شیرزنان و شیرمردان، سر تعظیم فرو می آورم؛ و آن هم درست در روزی که قرارست متنی را تحت عنوان “اعترافات سعید حجاریان” کس دیگری در دادگاه بخواند تا احساسات عمومی تحریک نشود.
بله؛ آن روز که سعید حجاریان، ضاربش ـ سعید عسگر ـ را بخشید و از لزوم خشکاندن ریشه ترور و خشونت گفت، شاید امیدوار بود اما نمی توانست حدس بزند که این صدا به این زودی در شهرهای ما طنین خواهد افکند که: بسیجی را نکشیم، بر دیکتاتوری غلبه کنیم.
ملتی که بدین بلوغ دست یافته باشد، دیر یا زود، بردیکتاتور، بردیکتاتوری، بر “آقا” و “آقایان” غلبه خواهد کرد. شک نکنیم. ما روزی به راحتی سئوالی که آن جوان پرسید، جواب خواهیم داد؛ آن روز خود او هم جواب را خواهد دانست: freedom