بازجویی های ده ساعته و تهدید های روزانه

فرشته قاضی
فرشته قاضی

» مصاحبه روز با ژیلا مهدویان

ژیلا مهدویان، از مادران پارک لاله که به 5 سال حبس تعزیری محکوم شده، در مصاحبه با “روز” از بازداشت و بازجویی های 10 ساعته در بند وزارت اطلاعات زندان اوین سخن می گوید.

خانم مهدویان، مادر حسام ترمسی است که به گفته او پس از آزادی از سوی نیروهای امنیتی مورد حمله قرار گرفته و سمی نادر وارد بدن او کرده اند که باعث از بین رفتن کبد او شده است.

حسام ترمسی، 23 خرداد 88 بازداشت شد. او بیش از یکسال در زندان بود و از جمله زندانیانی است که در دادگاههای نمایشی که پس از انتخابات برگزار شد حضور داشت اما به گفته مادرش، در دادگاه حاضر به بیان سخنانی که بازجویان از او می خواستند نشده است. آقای ترمسی اکنون آزاد است و از سوی شعبه 15 دادگاه انقلاب و قاضی صلواتی به دو سال و 4 ماه حبس تعزیری محکوم شده است.

ژیلا مهدویان اما 17 مهرماه 89 در منزل شخصی اش بازداشت شد. او و دخترش به بند 209 زندان اوین منتقل و متهم به ارتباط با سازمان مجاهدین خلق شدند.

خانم مهدویان و دخترش با قرار وثیقه آزاد شده اند، اما حکم صادره از سوی شعبه 26 دادگاه انقلاب و قاضی پیرعباسی برای او، 5 سال حبس تعزیری است که در دادگاه تجدید نظر نیز تایید شده.

 

خانم مهدویان ممکن است ابتدا توضیح دهید قضیه بازداشت شما و دخترتان چه بود و به چه دلیل بازداشت شدید؟

من از وقتی حسام را بازداشت کرده بودند با مادران پارک لاله ارتباط برقرار کرده بودم. یک بار هم همراه با مادران در پارک لاله بازداشت شده بودم. اما بعد از آزادی حسام، پس از آنکه او را با چاقو زدند و سم وارد بدنش کردند من با رادیو فردا و صدای امریکا مصاحبه کردم. ماموران دنبال بازداشت من بودند و گویا دنبال بهانه ای می گشتند که همین را بهانه کردند. من با دخترم مریم و همین طور الناز، دختر خانم نقابی (خواهر سعید زینالی) عازم ترکیه بودیم و مریم و الناز راهی آلمان بودند اما همان شب آمدند و ما را بازداشت کردند.

 

به چه اتهامی؟ در زندان چه اتهامی به شما تفهیم شد؟

ابتدا گفتند که دخترتان را می فرستید آلمان که برای مجاهدین خلق خبر ببرد و جاسوسی کند . در زندان هم به من اتهام زدند که تو از طریق آقای نقاشکار با سازمان مجاهدین خلق ارتباط داری و برای آنها جاسوسی میکنی.

 

 در واقع بازداشت شما به دلیل مصاحبه هایتان بود؟

هم به دلیل اینکه با مادران پارک لاله بودم و هم مصاحبه ها و پی گیری هایی که درباره پرونده و وضعیت پسرم انجام داده بودم. اتهاماتی را هم که می زدند قبول نداشتم.

 

ممکن است بگویید بازجویی ها به چه صورتی بود و از شما دقیقا چه می خواستند؟

من 16 بار بازجویی شدم که هر بازجویی بیش از 10 ساعت طول می کشید و تا چیزهایی که بازجوها می خواستند را قبول نمیکردیم بازجویی را تمام نمی کردند. مدام می گفتند شما می خواستید بروید آلمان و برای مجاهدین خلق جاسوسی کنید. وقتی مرا بازداشت کردند حسام تازه از بیمارستان مرخص شده بود. حدودا دو یا سه روز بود که او را آورده بودیم منزل و توان غذا خوردن هم نداشت. در آن شرایط مرا بردند و وضع روحی خیلی بدی حاکم بود بخصوص که مدام تهدید می کردند حسام را بازداشت می کنند و من فکر میکردم با آن وضعیت اگر بچه ام را بازداشت کنند چه بلایی سر او خواهد آمد. حتی یکبار گفتند که حسام را گرفته ایم و همین جا زندانی است و. . از سوی دیگر دخترم مریم را هم با من بازداشت کرده بودند و صراحتا می گفتند ما میدانیم مریم بی گناه است او هیچ کاره است اما او را گرفتیم تا تو اعتراف کنی. یکبار هم مریم را پیش من آوردند و دیدن او در آن شرایط واقعا برای من عذاب آور بود.

 

مریم چه زمانی آزاد شد؟

او 13 روز پس از بازداشت با فیش حقوقی 20 میلیون تومانی آزاد شد.

 

و شما چطور؟

من 57 روز بازداشت بودم و با قرار وثیقه 20 میلیون تومانی آزاد شدم. بعد هم که شعبه 26 دادگاه انقلاب مرا به 5 سال حبس تعزیری محکوم کرد و از سوی دادگاه تجدید نظر هم تایید شد.

 

خانم مهدویان درباره حسام چطور؟ ممکن است بگویید حسام چرا و چطور بازداشت شد؟

حسام روز 23 خرداد 88 بیرون رفته بود، او از معترضان به تقلب بود 4 نفر بودند که دو تن از آنها را بازداشت میکنند و حسام و یکی دیگر از دوستانش فرار میکنند اما یکی از بازداشت شده ها، آدرس حسام رامیدهد و ماموران دو هفته بعد آمدند خانه و او را با خود بردند. ما هیچ خبری از وضعیت او و اینکه کجا برده اند نداشتیم. خودش بعد از آزادی می گفت که 4 روز اول او را با چشمان بسته به یک جایی برده بودند که نمیداند کجاست. در آنجا هیچ گونه بازجویی و سئوال و جوابی از او نشده بود و فقط به شدت او را کتک زده بودند تا جایی که وقتی حسام را به زندان اوین می برند مسولان زندان اوین از پذیرش او خودداری کرده و گفته بودند این رو به مرگ است و مسئولیت اش را نمی پذیریم و حسام را تحویل نمی گیرند. اما ماموران امنیتی گفته بودند که خودمان مسئولیت را برعهده می گیریم و می بریم به بند اطلاعات. همین گونه هم شده بود و حسام را به بند 209 برده بودند.

 

و بعد چه اتفاقی افتاد؟ گفتید در این مدت هیچ خبری از حسام نداشتید؛ در پاسخ به پی گیری های شما چه می گفتند؟

ما یک ماه کامل بی خبر بودیم، از دادستانی گرفته تا زندان اوین و هر جایی که فکرش را میکردیم می رفتیم اما هیچ جوابی نمیدادند تا اینکه یک ماه بعد از بازداشت تلفن کوتاهی کرد و فقط گفت حالم خوب است. از او پرسیدم اوین هستی؟ گفتم حالم خوب است. باز دیگر خبری نداشتیم تا او را از تلویزیون دیدیم. حسام را با عده دیگری از بازداشت شدگان بعد از انتخابات به آن دادگاههای نمایشی که صدا و سیما هم پخش کرد برده بودند اما حسام در دادگاه هیچ صحبتی نکرد. بعدا برای ما گفت از یک ماه نیم قبل از این دادگاهها او و سایر کسانی را که می خواستند به دادگاه ببرند به انفرادی منتقل کرده و به آنها گفته بودند باید متنی را که میدهیم در دادگاه بخوانید. حسام در دادگاه حضور داشت اما حاضر به خواندن متنی که گفته بودند نشد. حدودا 4 یا 5 ماه بعد از آن دادگاههای نمایشی بود که قاضی صلواتی، قاضی همان دادگاههای نمایشی، این بار حسام را به صورت غیرعلنی محاکمه و به دوسال و 4 ماه حبس تعزیری محکوم کرد.

 

به چه اتهامی؟ اتهام حسام چی بود؟

به او اتهام سنگ پراکنی به ماموران را زده بودند. اما حسام این اتهام را قبول نداشت و در دادگاه هم گفت که نه در بازجویی ها اعترافی کرده و نه چنین اتهامی را قبول دارد. من و پدر حسام که در دادگاه حضور داشتیم هم از او پرسیدیم و گفت این اتهام دروغ است. من به قاضی صلواتی گفتم که حسام چنین اتهامی را قبول ندارد. جواب داد که چرا خودش می گوید سنگ زده. یعنی تو روی خود ما دروغ می گفت و سعی داشت حرف توی دهان حسام بگذارد.

 

حسام هم با قرار وثیقه آزاد شد. حالا قضیه حمله به حسام و وارد کردن سم به بدن او چه بود؟

حسام آزاد هم که شد خانواده ما تحت نظر بودند، او اما همچنان اعتراض داشت و دستبند سبز را از دست اش باز نمیکرد. یک شب در راه خانه دو نفر موتور سوار به او حمله کردند و بعد از اینکه او را کتک زدند یکی از آنها با چاقو در پشت بدن حسام دو خراش ایجاد کرد. بعد هم که موبایل حسام را برداشته و فرار کردند. همان شب ما به کلانتری خبر دادیم اصلا فکر نمیکردیم مساله دیگری است، فکر کردیم دزدی ساده بوده و به خاطر موبایل حسام او را زده اند. اما سه روز بعد به شدت تب کرد تا جایی که او را به بیمارستان بردیم. تب او اصلا پایین نمی آمد و بعد از کلی آزمایش که روی او انجام دادند گفتند سم نادری وارد بدن او شده است. تازه متوجه شدیم که آن دو نفر دزد معمولی نبوده اند.

 

از کجا متوجه شدید که آنها سم را وارد بدن حسام کرده اند؟

حسام تا پیش از آن هیچ مشکلی نداشت اما دقیقا سه روز بعد از خراش هایی که با چاقو به بدن او زدند تب کرد دکتر می گفت سم نادری است که وارد بدن او شده، وارد کبد او شده و 90 درصد کبد او را از بین برده است. دزدهای معمولی برای دزدیدن گوشی موبایل که نیازی به چنین سم هایی ندارند نهایت اینکه چاقو را فرو می کردند در بدن حسام. بعد از آن حسام سه ماه بیمارستان بستری بود. یک هفته اول که بیمارستان امام خمینی بود و بعد او را منتقل کردیم به بیمارستان عرفان. 5 روز در کما بود و دکترها که قطع امید کرده بودند، گفتند کاری نمی توان کرد اما خدا را شکر بعد از 5 روز از کما خارج شد. اما دکترها می گفتند برای این سم پادزهری ندارند و نمی دانند چه نوع پادزهری بزنند در نهایت گفتند ناچاریم ریسک کنیم. بعد پادزهری قوی با دز بالا به او زدند که کمی جواب داد. دو ماه و نیم حسام در بیمارستان عرفان بود اما هزینه های این بیمارستان خیلی بالا بود برای آن مدت بیش از 20 میلیون شده بود و دیگر توان پرداخت هزینه ها را نداشتیم برای همین حسام را آوردیم خانه ولی دو سه روز بعد حالش بد شد و ناچار شدیم به بیمارستان ببریم که این بار در بیمارستان شریعتی او را بستری کردیم. سه هفته در این بیمارستان بود و از وقتی هم که مرخص شده همچنان تا الان زیر نظر پزشک است و هر ماه آزمایش هایی روی او انجام می شود که ببینند وضعیت اش چگونه است.

 

آیا قضیه آن دو موتور سوار را پی گیری کردید؟ چه پاسخی به شما دادند؟

چگونه می توانستیم پی گیری کنیم؟ از کجا پی گیری میکردیم؟ ما حتی از پزشکان بیمارستان عرفان هم که درباره سمی که وارد بدن حسام شده و مسائلی که گفتند خواستم برای ما گزارش کتبی بدهند اما گفتند ما به صورت شفاهی گفتیم و نمی توانیم کتبی چیزی بدهیم و مشکل ساز می شود و نمی توانیم خودمان را دخیل کنیم. دست ما چیزی نبود بتوانیم پی گیری کنیم.

 

خانم مهدویان با همه این مسائلی که برای شما و خانواده تان پیش امد ممکن است بپرسم این مدت بر شما به عنوان مادری که هم پسرتان بازداشت و سپس آنگونه بیمار شد، هم خودتان به اتفاق دخترتان بازداشت شدید چگونه گذشت؟

مصائب ما هنوز تمام نشده، همسرم را که برای پی گیری به دادگاه رفته بود تهدید کرده و گفته اند که تو تحت تعقیب هستی و همسرت با همکاری تو از کشور خارج شده. او هم گفته که من خبری نداشتم. همسرم ناراحتی قلبی دارد و نگران او هستم. از سویی حسام با آن وضعیت که هر ماه آزمایش میدهد و تحت نظر پزشک است. نمیدانید چقدر سخت است آدم ناچار شود دست دخترش را بگیرد و از کشور خارج شود و همه زندگی و عزیزانش را در ایران جا بگذارد. نمیدانم چه زمانی و چه کسی میخواهد رسیدگی کند و به این وضعیت وفشارهایی که بر مادران وارد می شود، پپایان دهد. ما از سال 88 دیگر زندگی عادی نداشتیم و نداریم. نمی شود توضیح داد که چطور گذشت. من کارم را از دست دادم. حسام که زندان بود هر روز 7 صبح از خانه خارج می شدم و تا 11 یا 12 شب می رفتم برای پی گیری. بدون اینکه نتیجه ای بگیرم. سایر مادران هم بودند. می گفتم اینقدر می روم و سئوال می کنم که از رو بروند و خسته شوند و جوابی بدهند. جلو دادگاه می نشستیم و می گفتیم اگر هم کاری از دستمان بر نمی آید این یک کار را که می توانیم بکنیم برویم و جلوی چشم شان باشیم. پسر من 18 سالش بود که گرفتند و در زندان 19 ساله شد زدند او را و سم وارد بدن اش کردند و مدتهاست که در گیر پزشک و دکتر و داروست تنها به این دلیل که معترض بود که سئوال داشت.

 

شما اخیرا با احمد شهید، گزارشگر ویژه سازمان ملل هم دیدار کردید درست است؟

بله. درباره وضعیت زندان ها، بازداشت های خودسرانه، نحوه بازجویی ها صحبت کردیم، درباره فشارهایی که بر مادران اعمال می شود، درباره نوع اعتراف گیری ها. گفتیم که خود من مثلا چند بار در بازجویی مورد ضرب وشتم قرار گرفتم. اکرم نقابی مادر سعید زینالی در بازجویی دچار سکته خفیف شد اما او را حتی به دکتر هم نبردند و توجهی نکردند و. . در واقع همه آنچه که دیده بودیم و همه فشارها و مسائلی که در خصوص زندانیان و خانواده هایشان در جریان است را توضیح دادیم.