اسکار و چادر، گلشیفته و خاتمی؛ موج درموج می آیند و “ما” رابا خود می برند. سینما و سیاست و فوتبال و هرچیز و همه چیز در گرداب گفتمان قبیلگی می افتد و جنگ قرمز وآبی تا حد جنون اوج می گیرد. بالا می شویم. نه، بالایمان می کنند وبرموج ها می برند تاباسر فروافتیم در شادی برد یا اندوه باخت. و بعد نفس بریده می ایستیم تا موج تازه برسد و مارا از اعماق انفعال و یاس به جنون پرشور دیگری بر کشد. هان! دیگر بار مشت ها گره کنیم و نعره برکشیم. و هرگز، هرگز نگاه نمی کنیم که امواج از کجا آمده اند و بوقی های استادیوم که مارا سمت می دهند، کدامین اند. سخت جان ترین استبدادخیمه زده بر میهن را، نمی بینیم. و “نظام” مدام مارابا خود می برد. “ما” را که راهیان گفتمان آزادی بر آمده از ماهیت و هویت طبقه متوسط باشیم، “نظام” امنیتی - اقتصادی که نیروی بسیج شده” حاشیه” را همراه دارد، می کشاند مدام به جایزه ای در سینما، بردی در فوتبال و می کُشاند دم به دم به خون ندا یا رای خاتمی. و دست ازدامان “نظام” نمی گیریم که نمی گیریم. می خواهد چادرباشد که پوششی است مانند دیگر لباس ها و محترم؛ مگر آنکه نماد ایدئولوژی خاصی شود و یا عبا که لباس اهل منبر است و رنگ شکلاتی اش نشانه سیدمحمد خاتمی. و حالا نوبت، نوبت اوست:
قرمزته خاتمی!
آبیته خاتمی!
شروع می شود چنین و دامن می گسترد چندان که موافقان عبارات عاشقانه می نویسندومخالفان دشنام های پلشت می دهند؛ و همه انگار تیم محمد خاتمی همین چند ساعت پیش وارد میدان شده و برای “ما” ناشناخته بوده است. به خشم آمده ایم که به دروازه “ما” گلی تاریخی زده و آزرده ایم که چرا چشم از دروازه تیم خود گرفته و توپ سیاست را روانه سنگر “نظام” نکرده است.
شاید بر ما پوشیده باشد یابه عمد چشم بسته باشیم که نبینیم طبقه متوسط در فیلم مورد دعوای ما چگونه تصویر شده است، اما سید محمد خاتمی که دیگر آشنا از آشناتر است. بارای “ما”، طبقه متوسط- بود که بر صندلی ریاست جمهور نشست. به دیروز تاریخی دوم خرداد نگاه کنیم. رای “ما” ازآگاهی طبقاتی می آمد، از چاره ناچاری که قتل عام برآمدگان از انقلاب مشروطه بدست “نظام” سببش بود، یا رفتن بر موجی که آمدن خاتمی را از رفع حجاب اجباری تا بر انداختن حکومت تبلیغ می کرد؟ هرچه بود، جامعه بار دیگر سرشت تاریخی خود را تکرار می کرد و بدیل “نظم مستقر” را در درون آن می یافت. نو در دل کهنه می شکفت. از لوتر روحانی تا سر توماس مور نجیب زاده می آمد ؛ در سرزمین ما به امیر کبیر آشپز زاده می رسید، دکتر مصدق اشرافی را دیدار می کردو درآخرین تجارب تاریخی دست دبیر اول حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی را می گرفت و “میخائیل” رابه شکستن نهاد قدرت یکی ازدو ابر قدرت وقت می خواند.
در همه این تجارب تاریخی سه عنصر اصلی آمیخته و در آمیخته با هم دوران “گذار” را سبب شدند: ماهیت ساختار استبدادی، روح زمانه و شخصیت مصلح. این سه عنصر درمتن آرایش قوای طبقاتی گاه سرتوماس مور به تیغ جلادسپردند، زمانی رگهای میرزا تقی خان گشودند و در روزگارانی هم راه به تغییر و اصلاح بردند.
محمد خاتمی با ریشه ـ نه ریش ـ و پیشینه، با اندیشه و جامه به “نظام” دینی حاکم بر ایران تعلق داشت و دارد؛ بر این فتوای بنیانگذار جمهوری اسلامی بجان باور که “حفظ نظام” اصلح است وحتی با تعطیل واجبات دین. اقلیتی در درون ساختارقدرت “اصلاح” برخی از امورحقوقی را مایه “حفظ نظام” می دانند و از سقف اجرای بی تنازل قانون اساسی فراتر نمی روند. محمدخاتمی درسپهر اندیشه این اقلیت درون “نظام” به کف خواست ها هم راضی است. به “روزنه” هم قانع است.
محمد خاتمی باهمین “بینش” ـ نه، اندیشه اصلاح ساختاری ـ در لحظه نا منتظری از تاریخ از درون جان سخترین استبداد ایرانی بیرون می آید و با بیرونی ترین حلقه گفتمان روز طبقه متوسط هم پوشی می یابد. طبقه متوسط که برای اولین بار در تاریخ ایران از زیر سرکوب ایدئولوژیک چپ سنتی و مذهب بیرون آمده و گفتمان آزادی لیبرالی را فریاد می کند، در فقدان هر نوع امکان دیگر
”سید مظلوم” را نماینده طبقاتی خود می پندارد و بر بنیاد فرهنگ ایرانی به قهرمان تبدیل می کند.
محمد خاتمی اما هر چه هست، قهرمان نیست. و این عیب نیست. خود خاتمی درهمان روزهای نخست سخنی گفت که جمله معروف برتولت برشت را به یاد آورد: “بیچاره ملتی که به قهرمان نیاز دارد. “
و محمد خاتمی اما هرچه هست، دروغزن و دروغگو نیست. ازهمان نخست روش اصلاحی خود را – به معنای توضیح داده شده در بالا روشن می کند. از این منظر طبیعی است که او سالمرگ اسداله لاجوردی را تسلیت بگوید. برای او لاجوردی جلاد مخوف و قاتل بهترین فرزندان ایران نیست، بلکه کوشنده “حفظ نظام” است. واین مسیر تا ریختن خون ندا ادامه می یابد. ندا، نماد طبقه متوسط است، اما آزادی که او به نمایندگی طبقه اش می طلبد، با آزادی درباور محمد خاتمی سالهای نوری فاصله دارد. ؛ همان فاصله نوری که گفتمان “آزادی” و اندیشه “نظام” را از هم دور می کند.
محمد خاتمی در تجربه روزانه یک رئیس جمهوراسلامی ـ– ونه در رمانتیسیسم یک آزادی خواه با اندیشه جمهورناب -ـ یک دست خود را در دستان “نظام” و دست دیگرش را در پنجه های “ما” ـ طبقه متوسط ـ دیدو کوشید این دو دست را بهم برساند. تلاشی آرمان گرایانه است. این دو دست دیگر در دوسوی تاریخ ایستاده اند. پنجه شکسته طبقه متوسط به دست آهنین آلوده به خون “نظام” نمی رسد. عصر تاریخی این پیوند را غیر ممکن ساخته است. و محمد خاتمی نه میرزا تقی خان امیر کبیر است که هزاران بهائی را شمع آجین کند و خود در حمام فین رگ هایش را بروی تاریخ بگشاید؛ و نه دکتر محمد مصدق که راه خانه گیرد و دست آشتی بسوی استبداد زمانه دراز نکند. ایندو هیچکدام از جنس قدرت هائی که در صدد اصلاحش برآمدند، نبودند. بیرون از “نظام” حاکم جای نداشتند، اما از
“جنس” آنهم نبودند. محمد خاتمی با هزار ریشه به سنت و اسلام و حکومت وصل است ؛و تازه دو دوره نشستن بر صندلی ریاست جمهوری، جایگاه سیاسی او را در طول نظام قرار داده است و نه درعرض آن. و همه اینها بدورانی است که قدرت حاکم در جمهوری اسلامی به روزگار هنری هشتم در قرن شانزدهم میلادی انگلستان و زمانه ناصرالدین شده درایران قرن نوزدهم بیشتر شبیه است. شاه انگلیسی نخست وزیر اصلاح طلب خودرا گردن زد و پادشاه ایران به فرمان گشودن رگ امیر کبیر داد که براه اصلاحات می رفت.
دراین بستر حکومت خشن خدایگانی، محمدخاتمی بر سرشت خود، دستش را نرم نرمک از پنچه های منتظر مردم بیرون کشید. این را یارو مشاور نزدیکش محمد علی ابطحی از نزدیک و زودتر دید ودر مصاحبه ای گفت. همه رویدادهای متنوع و متعدد دوران دوم ریاست جمهوری محمدخاتمی هم اینرا تائید می کند. و بعد هم در رخدادهای سال ۸۸ به اوج رسید. می شد فریاد زد: خاتمی کجائی؟ خاتمی کجائی؟
و او را درمتن واقعی خود پیدا کرد که اینروزها در نامه تو ضیحی اش بار دیگر به صراحت اعلام می شود: “اقدام من از منش و بینش سیاسی و فکری من و آن چه به آن باور دارم و پای بندم ریشه می گیرد. من براساس راهبرد اصلاح طلبانه به آشتی ملی و بازگشت به آرمان های اصیل انقلاب و قانون اساسی و ایجاد فضای همدلی و مشارکت همگان دعوت کرده و می کنم. در هر اقدام سیاسی در نظر گرفتن مصالح و شرایطی که نیروهای فعال در داخل کشور با آن مواجه اند ضرورت دارد….. به جای هرگونه توجیهی، چه از سر افراط و چه از سر تفریط، درستی تصمیم هایی در جهت منافع و مصالح ملی و پیشبرد اصلاحات در درون نظام جمهوری اسلامی گرفته می شود اولویت پیدا کند و ان شاء الله گشایش در کارها فراهم آید.”
این دقیقا همان محمدخاتمی است که بود، هست و می تواند برای همیشه هم باشد. او شاید از معدودترین کسانی هم باشد که در صد سال اخیر بهر دلیل در صحنه سیاست ایران حاضر شده و برمنش و روش خود استوار مانده اند؛ بااین تفاوت که سیمای معتدل، نرم گو و مهربان خاتمی منحصر بفرد هم هست.
این محمد خاتمی از منظر “واقعیت” از “ما” ـ– طبقه متوسط پیگیر گفتمان آزادی ـ– نیست. و بر “ما” هم نیست. او می کوشد تیغ استبداد را کند سازد و هدفش درنهایت “اصلاحات در درون نظام جمهوری اسلامی” است و این یعنی حفظ “نظام” واقعا موجود در چهار چوب حقوقی “اسلام”. این خواست، با کوچکترین حلقه گفتمان “آزادی”، بیشتر همپوشی ندارد. بروشنی آفتاب پیداست که محمد خاتمی درموضع “تحریم “- یعنی نفی چهار چوب حقوقی “نظام”- نمی ایستد.
اگر “واقعیت” محمد خاتمی این است که خود درعمل و حرف و نوشته می گوید، دیگر گناه” ما” ست که از او قهرمان می سازیم و در نبرد بی امان اجتماعی حتی پرچم طبقه خود بدستش می دهیم. رویا می بافیم. به انتظار می نشینیم و ناگهان ضربه ای هولناک می خوریم.
پایوران سیاسی ـ امنیتی “نظام” که باهم درحال رقابت و علیه “ما” متحدند، بر عکس “ما” واقعیت محمد خاتمی را بدقت می شناسند و در لحظه مناسب مهره اورا در صفحه بغایت پیچیده شطرنج سیاسی ایران حرکتی می دهند که در بازی “برد- برد” تعریف کرده اند.
آرایش صحنه با اختصار تمام چنین است: برای نخستین بار در تاریخ سی واند ساله جمهوری اسلامی تقریبا همه نیروهای سیاسی ایران به انتخابات “نه” گفته اند. این واقعیت تلخ که بخش عمده این اتحاد ناگفته حاصل سیاست “نظام” است و نه توافق نیروهای سیاسی، از اهمیت آن نمی کاهد.
حضور یا عدم حضور خاتمی بیش ازهمه بسود و یازیان “ما” ست. “ما”ی طبقه متوسط که از گفتمان آزادی دفاع می کنیم. گروههای سیاسی دیگر که جانبدار سیاست های دیگر هستند و بطور موقت و بر سر تحریم انتخابات در کنار “ما” هستند، نه نماینده ای در صحنه سیاسی ایران دارند و نه به دلیل سرکوب می توانند داشته باشند. این محمد خاتمی است که در داخل ایران است. یکی از رهبران جنبش سبز محسوب می شود. برد جهانی دارد و باین ترتیب نقطه طلائی برای پیروزی یا شکست انتخابات است.
”نظام” که بقایش نه برگزاری یک انتخابات نمایشی دیگر، بلکه به تفرقه مخالفانش بستگی تام و تمام دارد، بروشنی می داند که محمد خاتمی رای می دهد. امیر محبیان این مهم را در مصاحبه باروز و به نقل از خاتمی می گوید و درست چند روز به انتخابات. و “ما”ئیم که شاید اصلا نمی شنویم که باور کنیم و یانه.
روز موعود می رسد. “ما” بارویاهای خود و “نظام” با تکیه بر واقعیت چشم به صحنه می دوزیم. و هنوز ظهر نشده تیر خاتمی از کمان حادثه شلیک می شود. او در محلی دور افتاده رای می دهد. کسی عکس می گیرد و خبرگزاری فارس مخابره اش می کند. تردیدی نیست که “واقعیت” بر “رویا” پیروز شده است.
و”ما” دامن کشان بر یکی دیگر از امواج “نظام” می رویم. بسرعت برق و باد تیم های قرمز وآبی شکل می گیرند. ابتدا حضور و رای خاتمی “دروغ” بشمار می آید و عکس ساختگی. سپس شایعات گوناگون از صندوق قدیمی”تئوری توطئه” سر بر می کشد: خاتمی را گرفته اند. تحت فشار بوده. خانواده اش را می خواسته اندبکشند. گفته اند در برابر چشمانت به زندانیان سیاسی تجاوز می کنیم و….. ای “رویا” ی بر باد رفته که چشم بر واقعیت نمی گشائی…. تیم مقابل به پاسخگوئی بر می آیند. بدنه “ما” در فضای مجازی به یک استادیوم بزرگ مبدل می شود. گروهی فریاد می زنند. از سخره خاتمی می آغازد وتا بدترین دشنام ها دامن می گیرد. گروه مقابل از تائید شروع می کند و به نامه های عاشقانه می رسد. هنوز شب نشده رای خاتمی اصل انتخابات را تحت الشعاع قرار داده است. تلفن های ماروزنامه نگاران زنگ می زنند و همکارانمان در رسانه های خارجی جویای واقعیت می شوند. چه از پاسخ ما قانع کننده بگیرند یانه، کارگزاران “نظام” دارند آخرین آجرهای انتخابات بدقت مهندسی شده را خندان خندان روی هم می گذارند و رویاهای “ما” را زیرش دفن می کنند. و دعوا هنوز ادامه دارد. “ما” هنوز هم بعد از انتشار نامه خاتمی به بازی قرمز وآبی ادامه می دهیم.
اتحاد نخستین و بی سابقه از حساسترین جاشکسته است. جبهه ای که زیر فشار واقعیت و بناچار تشکیل شده بود، با حرکت دادن یک مهره ضربه کاری خورده و تفرقه بیشتر را در چشم انداز قرار داده است.
و “ما” مانده ایم و دریغی دیگر. خورشید ما یگانگی است که نداریم. یگانه که نیستیم، اندیشه و برنامه نداریم و بناچار بر موج ها می رویم، اغلب ساخته و پرداخته “نظام”…. دیروز اسکارو گلشیفته. امروز محمدخاتمی و فردا؟ همین فردا اگر موسوی و کروبی زیر فشار بشکنند و یا اندیشه دگر کنند، چه می کنیم؟ فریادهای قرمز و آبی برای خنک کردن دل، برای فرونشاندن غضب خوب است. بازنده باد و مرده باد نمی توان ایران را از قید هولناک ترین استبداد تاریخش آزاد ساخت.
آزادی برنامه می خواهد، یگانگی می طلبد و صحنه نبرد دشوار اجتماعی را، ارزیابی واقعی نیروها و اشخاص سامان می دهد. ازاین منظر قهرمان کار ساز نیست. رویا جز به سراب نمی رسد. چهره های سیاسی را باید در وضعیت واقعا موجود آنها ارزیابی کرد. و محمد خاتمی یکی از این چهره هاست. او نه از “ما” ست و تا این لحظه نه بر “ما”. مشی سیاسی او اصلاح “نظام” از درون باهمه مقتضیات آن است. این مشی طرفدارانی هم دارد، هم در نیروهای سیاسی قدیمی ایران و هم در فعالان کنونی در داخل وخارج کشور. در این متن محمدخاتمی و حامیانش و طرفدارانش یکی از گروههای سیاسی متعدد و متفرق ایرانی هستند. نه بانامه عاشقانه می شود این واقعیت را تغییر داد و نه بادشنام می توان زدودش.
محمد خاتمی، محمدخاتمی است. عیبی اگر هست در ماست. چنین گفت فرزانه دوران، شاعر بزرگ ایران، ملک الشعراء بهار:
این دود سیه فام که از بام وطن خاست
از ماست که بر ماست
وین شعله سوزان که بر آمد ز چپ و راست
از ماست که بر ماست
جان گر به لب ما رسد از غیر ننالیم
… با کس نسگالیم
از خویش بنالیم که جان سخن اینجاست
از ماست که بر ماست