منافع و انگیزه شناسی سیاسی

اکبر گنجی
اکبر گنجی

مغالطه ی انگیزه و انگیخته، مغالطه ای مشهور است. تعریف ساده ی آن این است که از حسن و قبح انگیزه و نیات نمی توان صدق و کذب مدعیات را نتیجه گرفت. یعنی، روانشناسی را نمی توان جایگزین معرفت شناسی کرد. وقتی فردی نظریه یا مدعایی را مطرح می سازد،به جای کشف انگیزه های بد/خوب، کثیف/پاک، شیطانی/الهی او، و روشن کردن تکلیف نظریه/مدعایش از این طریق؛ باید به صدق و کذب آن نظریه/مدعا پرداخت. هر باور/مدعایی به دلایل/ شواهد/ قرائن مثبت مدعا نیازمند است. از مدعی باید دلیل طلب کرد. باید دید که نظریه/مدعا دارای دلیل است یا فاقد دلیل؟ اگر همراه دلایل است، آیا آن شواهد و قرائن مثبت مدعاست یا از آن شواهد و قرائن نمی  توان چنان نظریه ای را استنتاج کرد؟ روش درست بررسی یک مدعا/نظریه همین است، نه کند و کاو شخصیت نظریه پرداز(روانشناسی شخصیت) و برملا کردن نیات پلید یا خیرخواهانه ی او.

آیا این روش شناسی/حکم/اصل تنظیم کننده در قلمرو دولت/حکومت/زمامداری سیاسی هم صادق است و باید بر آن حوزه نیز حاکم باشد؟ ساحت دولت/حکومت؛ حوزه ی منابع کمیاب قدرت/ ثروت/معرفت/منزلت اجتماعی است. فعال سیاسی حزبی/سازمانی با روشنفکر قلمرو عمومی و متخصصان تفاوت دارد[1]. تا حدی که من می فهمم، باید سه گونه را از یکدیگر متمایز کرد.

اول:متخصصان : کار اینان ابداع  نظریه هاست. مانند فیزیکدان ها، ریاضی دانها، شیمیست ها،زیست شناسان، فیلسوفان،زبانشناسان و غیره. “ابداع” نظریه، کار متخصصان است. نوآم چامسکی زبانشناس در این مقوله جای می گیرد. کارل پوپر فیلسوف علم نیز در این گونه می گنجد.

دوم: روشنفکر قلمرو عمومی : روشنفکران به دنبال تقرب به حقیقت و کاهش درد و رنج مردم اند. اینها نظریه های ابداع شده به وسیله ی متخصصان را ساده کرده و در اختیار مصرف کنندگان قرار می دهند. در حوزه ی عمومی نیز، “ گفتارهای بدیل ” بر می سازند. علی شریعتی در دهه ی چهل و پنجاه توانست گفتاری بدیل برسازد و آن را به “ گفتمان مسلط ” مبدل سازد. ممکن است روشنفکر قلمرو عمومی در تقرب به حقیقت اشتباه کند، یا گفتار بدیل ایدئولوژیکی برسازد که پیامدهای خطرناک داشته و به  جای کاهش درد و رنج مردم، موجب افزایش آلام آنان شود. اما مهمترین سلاح روشنفکر قلمرو عمومی، سلاح نقد است:نقد دین/سنت/فرهنگ/قدرت متراکم/ثروت بیکران باد آورده/مردم. “عقلانیت انتقادی” اسیدی است که ایدئولوژی های سفت و سخت را دود کرده و به هوا می فرستد.

سوم: فعال سیاسی حزبی/سازمانی : اینها حزب و سازمان سیاسی درست می کنند تا وارد دولت/حکومت شوند. هدفشان کسب قدرت و پیاده کردن سیاست هایی خاص است. در اینجا پای “ منافع ” در میان است. فعال سیاسی حزبی/سازمانی، حداقل به قدرت دست می یابد. اما قدرت سیاسی؛ منزلت اجتماعی و معرفت هایی کمیاب هم در اختیار سیاستمداران قرار می دهد. در کشوری چون ایران که اتصال به دولت راه یک شبه ثروتمند شدن است، کسب قدرت سیاسی، “ امکان ” ثروتمند شدن را فراهم می آورد. “ رژیم سلطانی فقیه سالار ” جمهوری اسلامی “طبقه ی جدید” خاص خود را برساخته است. به داشته ها و نداشته های پیش از قدرت اعضای این طبقه ی هزار فامیل بنگرید، تا حقیقت تلخ نمایان شود. صادق محصولی یکی از اعضای همین طبقه ی جدید است، اما او تنها فردی نیست که از طریق اتصال به دولت/حکومت میلیاردر شده است.

آنچه گفته شد، روش نمونه ی مثالی (ideal- typical method) برساختن- به معنای وبری کلمه- است. روشن است که جهان واقع/جامعه دقیقاً مطابق با نمونه ی مثالی نیست. اینها نمونه های انتزاعی واقعیت اند. نمونه ی مثالی،مبالغه ای یک سویه است. نمونه ی مثالی هیچ گاه در تمامیت اش در واقعیت وجود ندارد. اما برای تحلیل تاریخی- تطبیقی- سازمانی به کار می رود. تحلیل گر از نمونه ی مثالی برای تعیین کردن دقیق انحراف از نمونه ی مثالی استفاده کرده و آن گاه اقدام به تبیین واقعیت خواهد کرد.

وقتی از سطح نظر به سطح عمل عبور شود، پای نیات/انگیزه ها به میان خواهد آمد. نیت یکی از ملاک های ارزیابی اعمال است. سیاست چنین حوزه ای است و به همین دلیل نمی توان نیات و انگیزه های سیاستمداران را نادیده گرفت. به یک مثال توجه کنید. حزب دموکرات در صدد حفظ ریاست جمهوری آمریکاست. حزب جمهوری خواه هم به دنبال شکست اوباما و در دست گرفتن ریاست جمهوری است. هر دو طرف به اقدامات متعددی دست می زنند تا به این مقصود دست یابند. وضعیت اقتصادی آمریکا خوب نیست. میزان بیکاری بالای 9 درصد است. خرید و فروش مسکن همچنان در رکود است و بیش از دو میلیون خانواده منازل خود را طی چند سال گذشته از دست داده اند. بدهی خارجی آمریکا به 14 تریلیون و 300 میلیارد دلار رسیده است و حدود یک هفته ی دیگر فرصت دارد تا لایحه ی بالا بردن سقف بدهی آمریکا را به تصویب برساند، وگرنه بحران مالی بزرگی پدیدار خواهد شد. کریستین لاگارد، رییس جدید صندوق بین المللی پول گفته است اگر کاخ سفید و کنگره آمریکا به توافق نرسند “عواقب واقعا زننده ای” نیز در انتظار اقتصاد جهانی خواهد بود، از جمله این که نرخ بهره ها بالا خواهد رفت و بازار سهام شاهد افت شدید خواهد شد. جمهوری خواهان پیشنهادهای اوباما را تاکنون رد کرده اند.

اگر چه اوباما این وضعیت را پدید نیاورده است،اما مردم اقتصاد دان نیستند و او را هم مقصر می شمارند. او می خواهد که در انتخابات ریاست جمهوری سال آینده پیروز شود. نظرسنجی ها نشان می داد که اعتبار او بسیار افت کرده است. اعلام ترور اسامه بن لادن در پاکستان، موقتاً باعث افزایش محبوبیت وی شد. مخالفانش گفتند هدف او از اعلام خبر کشتن بن لادن در این زمان،افزایش محبوبیت و پیروزی در انتخابات آینده بود. هر دو حزب دموکرات و جمهوری خواه برای پیروزی در انتخابات بعدی به شیوه های اخلاقاً ناموجه توسل می جویند.

حال به ایران بنگرید که همه ی گروه ها از اصول گرایان گرفته تا اصلاح طلبان و ساختارشکنان، همه مخالف محمود احمدی نژاد هستند. داوری همگانی گروه های سیاسی درباره ی مواضع و عملکرد او چیست؟ به عنوان مثال، به مواضع احمدی نژاد درباره ی اسکله های غیر قانونی سپاه، اختصاص یکهزار متر زمین به هر خانواده، ورود بانوان به استادیوم های ورزشی، طرح عفاف و حجاب، بازنشسته کردن اساتید دانشگاه ها و طرح تفکیک جنسیتی بنگرید[2]. مخالفان به انگیزه/نیات احمدی نژاد پرداخته و می گویند که او به دنبال تسخیر مجلس و ریاست جمهوری آینده است. به تعبیر دیگر، اقدامات او “ فرصت طلبانه ” است، نه اصولی/اعتقادی. یعنی او به این امور باور ندارد، اما برای پیروزی در انتخابات و رأی جمع کردن این نوع مسائل را مطرح می سازد. هاشمی رفسنجانی هم ضمن انتقاد از« سیاسی کاری های اخیر پیرامون اجرای طرح تفکیک جنسیتی دانشگاهها» تصریح کرد : فریب مردم توسط صاحبان قدرت با توجه به دستورات دینی با هر توجیهی مذموم است و صاحبان قدرت باید تلاش کنند که همواره با صداقت با مسائل مواجه شوند”[3].

روزنامه ی جمهوری اسلامی- که مواضعش به هاشمی رفسنجانی نزدیک است- نیز در سرمقاله ی خود انگیزه ی احمدی نژاد را از طرح این مسائل، “انتخاباتی” و  بدتر/خطرناکتر از آن، “تحریک اقشار محروم و کم درآمد علیه نظام” قلمداد کرده است:

“چرا دولتی که در ششمین و آغاز هفتمین سال حکومتش قرار دارد هنوز هم وعده می‌دهد که قرار است چنین و چنان کنیم و حال آنکه می‌داند وعده‌هایش عملی نیست… قصد ملامت و شکوه در کار نیست ولی برخی عناصر خوش بین تصور می‌کنند از این وعده‌ها بوی انتخابات می ‌رسد درحالی که می‌تواند روشی تدریجی برای بالا بردن سطح توقعات مردم و به ویژه تحریک اقشار محروم و کم درآمد علیه نظام باشد آنهم دقیقاً در موقعی که آقایان، مصدر امور نخواهند بود”[4].

هاشمی رفسنجانی در  19 تیر90 سخنانی از خود علیه احمدی نژاد با تیتر “ هدف وعده های پوچ بدبین کردن مردم به نظام است “،را روی وبسایت اش گذاشته که در آن گفته است:“ما متکی به مردم کار کرده ایم و دواممان هم باید نه به عنوان یک تاکتیک بلکه به عنوان یک عقیده اسلامی و ملی باید به اتکاء مردم باشد” و  نباید “بنا بر دروغ گفتن ، آمار دروغ دادن ، وعده دروغ و پوچ دادن ، خلف وعده کردن ، تهمت زدن باشد”[5].

بدین ترتیب،تأکید بر انگیزه/نیات سیاستمداران حزبی/سازمانی امری جا افتاده است[6]. منتها،هر فرد و گروهی، انگیزه ها/نیات فرد و گروه رقیب را بد/پلید/خودخواهانه/فریبکارانه/قدرت پرستانه نشان داده و انگیزه/نیات خود و یارانش را خوب/پاک/دگرخواهانه/خیرخواهانه/خدمتکارانه قلمداد می کند. این واقعیت نشان می دهد که مسأله ی برجسته کردن انگیزه/نیات فعال سیاسی حزبی/ سازمانی و رد و طرد برنامه ها و مواضع سیاسی اش از راه مذموم نشان دادن انگیزه هایش، امری رایج و سنتی پایدار است.

با ذکر این مقدمات،وارد محل نزاع خواهیم شد. پرسش این است:آیا در قلمرو دولت/ حکومت/ زمامداری سیاسی هم باید از مغالطه ی انگیزه و انگیخته اجتناب کرد؟ زمانی می توان  از مغالطه ی انگیزه و انگیخته سخن به میان آورد که انگیخته دارای صدق معرفت شناسی باشد. متخصصان و روشنفکران عموما در پی ابداع و ترویج نظریاتی هستند که صدق و کذب بردارند و لذا در غالب موارد بایستی انگیزه ی متخصصان و روشنفکران را از انگیخته ی آنان جدا کرد. اما در مورد سیاستمداران انگیخته ها معمولاً اعمال و استراتژی هاست که صدق و کذب ندارند. سیاستها و استراتژی ها می توانند واقع بینانه یا ناواقع بینانه (مبتنی بر اطلاعات درست یا نادرست)، متناسب یا نا متناسب با وسیله ها،  اخلاقا خوب یا  اخلاقا بد باشند.  بنابراین به نظر می رسد که انگیخته ها  در مورد سیاستمداران نمی تواند کاملا مستقل از انگیزه ها باشد.

این پاسخ مقدماتی مسأله را یکسره حل نمی نماید. یعنی اگر چه نیات و انگیزه ها متغیر مهمی را در قلمرو سیاست تشکیل می دهند،اما نمی توان و نباید خود را راحت کرد و کل سیاست را به انگیزه/ نیات فروکاست. به تعبیر دیگر،مسأله پیچیده تر از آن است که با “ تقلیل گرایی ” حل شود. برای راه برونشو، نیازمند تفکیک چند امر از یکدیگر هستیم:

 

اول- انگیزه/نیات : نیت یابی یا کشف انگیزه ها کار ساده ای نیست. چگونه می توان کشف کرد که فرد یا گروهی صرفاً به دنبال منافع شخصی/گروهی است؟ فرض کنیم که ملاک هایی برای این مسأله برساختیم. اما برخی انگیزه ها در قلمرو سیاست مشترک و همگانی است. به عنوان مثال، هدف همه ی فعالین سیاسی حزبی/سازمانی- از جمله اصول گرایان و اصلاح طلبان و هاشمی رفسنجانی و طرفدارانش- در دست گرفتن زمام سیاسی کشور است. آیا این هدف اخلاقاً ناموجه است؟ آری روشنفکر قلمرو عمومی به دنبال در دست گرفتن زمام دولت/حکومت نیست،اما همه ی فعالین سیاسی حزبی/سازمانی چنان نیت و انگیزه ای دارند. بنابراین پرسش اول ناظر به داوری اخلاقی انگیزه است. اما نه همه ی انگیزه ها لزوماً ناموجه است، نه در داوری اخلاقی درباره ی انگیزه و نیات سیاستمداران می توان “ قبیله گرایانه ” عمل کرد. قبیله گرایی یعنی این مدعا که نیات و انگیزه های قبیله ی ما خوب و خیرخواهانه است، اما نیات و انگیزه های قبیله ی دشمن بد و خودخواهانه است.

دوم- عمل و پیامدهای آن : برخی گمان می کنند که خوبی و بدی اعمال مستقل از انگیزه هاست. مثلا اگر کسی از سهل انگاری آدمی را بکشد، انگیزه ی خیر او نافی مذموم بودن عملش نیست. اما حتی اگر بپذیریم  انگیزه ها بر خوبی/بدی/مجاز بودن/نامجاز بودن اعمال تاثیر می گذارد، داوری در مورد پیامد های یک عمل باید مستقل از داوری در مورد انگیزه ها باشد. بر این مبنا می توان پرسید: آیا اعمال/طرح هایی که از آنها دفاع می شود، موجه و دارای پیامدهای مثبت اند؟ به عنوان مثال، مخالفت با تفکیک جنسیتی و قاچاق کالا توسط سپاه پاسداران موجه است یا ناموجه؟ پیامدهای عملی ممانعت از این دو طرح/اقدام چیست؟

به مثال دیگری توجه کنید. هاشمی رفسنجانی طی چند سال اخیر بارها گفته است که احمدی نژاد رهبری را سیبل کرده و به گونه ای عمل می کند که همه ی تیرها به ایشان اصابت کند، اما من نمی خواهم/نمی گذارم چنین شود. فعلاً انگیزه ها/نیات این دو را فراموش سازید و به خود عمل توجه کنید. ولی فقیه رهبری مادام العمر است. اینک سلطان در بیست و سومین سال زمامداری است و اگر 17 سال دیگر عمر کند و حادثه ای اتفاق نیفتد، زمامداریش چهل ساله خواهد شد. آیا معطوف کردن انتقادات (به تعبیر هاشمی تیرها) به سلطان، پاسخگو کردنش و هزینه دار کردن رهبری مادام العمر اخلاقاً موجه است یا ناموجه؟ به سود فرایند گذار به دموکراسی است یا به زیان آن؟

به مثال دیگری توجه کنید. گفتیم که روزنامه ی جمهوری اسلامی در سرمقاله ای نوشته است که احمدی نژاد به دنبال “ تحریک اقشار محروم و کم درآمد علیه نظام ” است. هاشمی رفسنجانی هم همین مدعا را تکرار کرده و گفته است “ هدف وعده های پوچ بدبین کردن مردم به نظام است “. نیت و انگیزه ی احمدی نژاد را فراموش کرده و به عمل او نظر بیندازیم. اگر ، اگر احمدی نژاد چنین طرحی دارد و در حال عملی ساختن آن است؛آیا این عمل اخلاقاً مذموم است؟ پرسش دیگر:این عمل چه پیامدهایی برای صفحه ی شطرنج سیاسی ایران دارد؟ آیا این عمل به سود فرایند گذار مسالمت آمیز به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر است یا به زیان آن است؟

بدین ترتیب،ضمن داوری درباره ی نیات و انگیزه های سیاستمداران،به اعمال و سیاست هایشان به طور مستقل نیز باید نظر کرد و موجه بودن و ناموجه بودنشان را باز کاوید. در مورد مثال آخر،به طور طبیعی طرفداران نظام جمهوری اسلامی عمل احمدی نژاد را بد به شمار خواهند آورد، ولی مخالفان نظام عمل او را خوب به شمار خواهند آورد. از سوی دیگر، بدبین کردن مردم به نظام و تحریک اقشار محروم و کم درآمد علیه نظام، به سود فرایند گذار به دموکراسی است. مگر بسیاری از سبزها به دنبال چنین کاری نبودند/نیستند؟

سوم- باور داشتن یا نداشتن به عمل : آیا سیاستمدار به سیاست ها/دیدگاه هایی که اعلام می کند واقعاً باور دارد یا بنابر منافع شخصی آن ها را اعلام می کند؟ باور های یک فرد باید بتواند رفتار او را توضیح دهد. مشکل بتوان به کسی باوری را نسبت داد که در رفتار و اعمالش بروز ندارد. اما در قلمرو سیاسی- خصوصاً ایران- تغییر نظر زمامداران حاکم “ فریبکارانه ” قلمداد شده و مخالفان آن را باور نمی کنند. در سه دهه ی گذشته همیشه شاهد این رویه بوده ایم. می گویند: مگر می شود چپ های مذهبی دهه ی اول انقلاب(اصلاح طلبان بعدی) تغییر کرده باشند؟ شعارهای جدید آنها صرفاً انتخاباتی و برای به دست آوردن آرای مردم در انتخابات است. مگر می شود میر حسین موسوی و مهدی کروبی تغییر کرده باشند؟

احمدی نژاد؟؟!! از اون که اصلاً صحبت نکن. این آدم به هیچ چیز باور ندارد و صرفاً برای کسب آرای طبقه ی متوسط شهری در انتخابات و بسط پایگاه اجتماعی خود به این طبقه؛  ایران و کوروش و مهم نبودن حجاب و ورود زنان به استادیوم های ورزشی و موسیقی و مخالفت با اجرای طرح تفکیک جنسیتی و چاقاق کالا به وسیله ی سپاه و غیره را مطرح می سازد. روحانیت ستیزی و ایستادن در برابر مراجع تقلید و رهبری نیز فقط و فقط با همین مقصود صورت گرفته و می گیرد، وگرنه او  و یارانش به هیچ یک از این کارها باور/اعتقاد ندارند.

پس باور داشتن و نداشتن سیاستمداران به طرح ها/نظریه ها/سیاست هایی که اعلام می کنند، یک متغیر مهم در تحلیل سیاسی است. اما چگونه- با چه ملاک هایی- می توان باور داشتن یا نداشتن را کشف کرد؟ آیا فعالین سیاسی حزبی/سازمانی از نظر اعتقادی به هیچ وجه تغییر نمی کنند؟ به فرض آن که زمامداران حاکم به نظر/سیاستی اعتقاد نداشته و صرفاً به منظور کسب آرای مردم و شهرت و ماندن در قدرت آن نظر را مطرح می سازند. آیا مطرح کردن آن نظر هیچ پیامد عملی ای ندارد؟ آیا ایستادن در مقابل فرامین ولی فقیه و نظرات مراجع تقلید - هر انگیزه های که داشته باشد، بدون اعتقاد یا با اعتقاد- هیچ پیامد عملی ای ندارد؟

 

چهارم- موجه/ناموجه بودن راه های رسیدن به هدف :راه/روش/وسایلی که فعال سیاسی حزبی/ سازمانی برای رسیدن به هدف(حداقل کسب قدرت سیاسی) بر می گزیند، بسیار مهم است. اگر چه کوشش همه ی فعالین سیاسی حزبی/سازمانی برای در دست گرفتن زمام دولت/حکومت اخلاقاً مذموم نیست، اما روش رسیدن به هدف بسیار مهم است(عقلانیت عملی به تعبیر وبر). روش ها و وسایل اهداف را می سازند. روش ها باید اخلاقاً موجه باشند. روشن است که حذف رقبا، تقلب در انتخابات و سرکوب؛ روش هایی اخلاقاً ناموجه برای کسب قدرت سیاسی است. اما مگر بنای رژیم سلطانی فقیه سالار از ابتدأ تاکنون همین نبوده است؟ آیا جمهوری اسلامی تاکنون “ انتخابات آزاد رقابتی عادلانه ی موثر ” برگزار کرده است؟ آیا دروغ گویی، دشنام دهی، تهمت زنی، ترور شخصیت و غیره ارکان ساختار سیاسی جمهوری اسلامی نبوده و نیستند؟ مگر “ اعتقاد نظری و التزام عملی به ولایت مطلقه ی فقیه ” شرط کاندیداتوری در هرگونه انتخاباتی در جمهوری اسلامی نیست؟ آیا پاسخ مثبت داوطلبی که بدان اعتقاد ندارد، اخلاقاً موجه است؟ یعنی هدف (رسیدن به قدرت) روش/وسیله(دروغ گویی) را اخلاقاً مشروع می سازد؟

نتیجه :مسأله ی روشنفکر قلمرو عمومی ایرانی، گذار مسالمت آمیز از “ استبداد دینی ” به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر است. او به دنبال تصاحب قدرت دولتی/حکومتی نیست. به همین دلیل بحث او درباره ی شرکت یا عدم شرکت درانتخابات از این منظر صورت می گیرد که آیا شرکت در “ انتخابات ناآزاد غیر رقابتی ناعادلانه ی متقلبانه ی ناموثر ” به سود فرایند گذار به دموکراسی است یا به تثبیت بیشتر نظام سلطانی منجر می شود؟ آیا وظیفه ی روشنفکر قلمرو عمومی مشروعیت زدایی از نظام خودکامه و عدم همکاری با اقدامات آن- از جمله انتخابات متقلبانه اش- است یا مشروعیت افزایی بدان و همکاری با آن؟

اما وقتی فعال سیاسی حزبی/سازمانی  از ضرورت شرکت در انتخابات سخن می گوید،حتی اگر مدعی شود که مسأله اش دموکراتیزه کردن نظام سیاسی است، ولی روشن است که انتخابات می تواند او را وارد حکومت سازد و پای “ منافع ” هم در میان است. بحث شرکت یا عدم شرکت در انتخابات مانند بحث وجود یا عدم وجود ملائکه نیست. موضوع دوم،” منافع آور “ نیست، اما موضوع اول ” منافع زا “ است. در اولی فقط و فقط باید به دلایل صدق مدعا نگریست،اما در دومی باید نیم نگاهی هم به منافع مدعی افکند. در اینجا باید به متغیر انگیزه و نیت هم توجه ویژه مبذول داشت[7].

به عنوان مثال، سلطان علی خامنه ای همیشه به دنبال برگزاری انتخاباتی بوده که اکثریت مردم در آن شرکت کنند. پس از برگزاری هر به اصطلاح انتخاباتی، اعلام می کند که رأی مردم، رأی به نظام(یعنی رأی به من) بوده است. پس از سرکوب های گسترده ی بعد از انتخابات متقلبانه ی ریاست جمهوری 22 خرداد 88 و معطوف شدن کلیه ی شعارها به سوی سلطان، قد برافراشتن احمدی نژاد و تبدیل شدن یارانش به گروه انحرافی، زوال شدید مشروعیت نظام، اینک ولی فقیه به دنبال برگزاری انتخاباتی با شکوه با شرکت اکثریت مردم است تا بتواند اعلام کند که نظام همچنان از مشروعیت بالای مردمی برخوردار است و سرکوب حرکت سبز- یا به تعبیر او فتنه- هیچ تأثیری در مشروعیت نظام نداشته است. بدین ترتیب، سلطان علی خامنه ای منافعی دارد که شرکت گسترده ی مردم در انتخابات را ایجاب می کند.

در تحلیل سیاسی ساختار سیاسی ایران، نمی توان/نباید “ منافع سلطان ” را نادیده گرفت. منافع، لزوماً منافع اقتصادی نیست. سلطان که بر مبنای نظریه ی ولایت مطلقه ی فقیه آیت الله خمینی(اصل 57 قانون اساسی) به طور خودسرانه(مطابق میل) زمامداری می کند، نیازی به ثروت ندارد، چرا که کل ثروت ملی تحت امر و کنترل اوست. پس تأکید و اصرار فعال سیاسی حزبی/سازمانی بر “ پاکی آیت الله خامنه ای “- آن هم در خصوص رهبر نظامی که مطابق آمارهای بین المللی یکی از فاسدترین رژیم های جهان است- سخنی ناموجه است. نهادهای نظام مطابق میل خودسرانه ی او اداره می شود. مگر او تصور خاصی از عدالت اقتصادی نداشته و از همان منظر دولت های هاشمی و خاتمی را نقد نمی کرد؟ مگر سلطان نبود که احمدی نژاد را بالا آورد و به عنوان دولتی که ایده های اقتصادیش را عملی می ساخت از او دفاع نمی کرد؟ مگر شخص احمدی نژاد دزدی کرده است؟ اقتصادی که زوج خامنه ای/احمدی نژاد برساختند، ساختار فاسد و معیوبی دارد.

یکی از وظایف تحلیل گر سیاسی و روشنفکر قلمرو عمومی نشان دادن متغیر مهم “ منافع ” در مواضع فعال سیاسی حزبی/سازمانی است. انگیزه ها و نیات در این قلمرو نقش دارند و نمی توان/نباید نادیده گرفته شوند. روشنفکر قلمرو عمومی “ پادوی سیاستمداران ” حزبی/سازمانی نیست. اگر روشنفکری بخواهد دائماً  از سیاستمداری خاص مجیزگویی کند، کار و بار روشنفکری را کنار گذارده و به موجود دیگری تبدیل شده است. وظیفه ی روشنفکر قلمرو عمومی نقد قدرتمندان است. یعنی آنان که قدرت سیاسی را در دست داشته و از مسئولیت پاسخگویی نیز می گریزند. اما برخی که خود را روشنفکر قلمداد می کنند،خود را به مجیزگوی قدرتمندان حاکم سه دهه ی گذشته تقلیل داده و به جای حاکمان، “ منتقدان مستبدان حاکم ” را “ لجن مال ” می کنند.

متغیر نیات و انگیزه ها در قلمرو دولت/حکومت/زمامداری سیاسی مهم است. تعریف و تمجید کردن فعال سیاسی حزبی/سازمانی از آیت الله خامنه ای و سپس سکوت اختیار کردن، نیازمند تبیین است. در این تبیین نمی توان انگیزه های منفعت طلبانه را نادیده گرفت. روشنفکر قلمرو عمومی منتقد فعال سیاسی حزبی/سازمانی است. در شرایطی چون شرایط ایران،ممکن است روشنفکر قلمرو عمومی در انتخابات از گروهی یا فردی خاص حمایت به عمل آورد،اما این امر نباید این توقع را ایجاد کند که آنها انتظار داشته باشند که روشنفکر قلمرو عمومی به “ پادوی سیاسی ” شخصیت های سیاسی قدرتمند یا احزاب و سازمان های سیاسی تبدیل شود.

 

پاورقی ها:

1-  مقاله ی “ انتخابات، روشنفکران در برابر اصلاح طلبان “، به تفاوت های روشنفکر قلمرو عمومی از فعال سیاسی حزبی/سازمانی پرداخته است. رجوع شود به لینک

2- مقاله ی “ احمدی نژاد و به بازی گرفتن رهبری و مراجع “، به دستور کارهای سیاسی احمدی نژاد و پیامدهای آن پرداخته است. رجوع شود به لینک

3- رجوع شود به لینک

4- رجوع شود به لینک

5- رجوع شود به لینک

6- سلطان علی خامنه ای به طور کامل از این روش استفاده و نظرات روشنفکران را به انگیزه های پلید آنان باز می گرداند. به عنوان نمونه، در 1خرداد1369 گفته است:

“آیا روشنفکرنمایانی که در سایه ی آزادی اسلامی فرصت و امکان آن را یافته اند که صفحاتی را به داعیه روشنفکری، از سخنانی خوشایند بیگانگان مطرود پرکنند، شهامت آن را دارند که به صراحت اقرار کنند داغ و غصه ی آنان نه برای علم یا آزادی، بلکه به خاطر جمع شدن سفره ی ننگین فسق و فساد است؟ و دشمنی آنان… به انگیزه ی بازگشت به همان دنیای شرم آوری است که بیگانگان برای آنان به وجود آورده و از خود آنان در راه آن کمک گرفته بودند”.

7- ماکس وبر همانند کارل مارکس اندیشه را بازتاب و تجلی منافع به شمار نمی آورد. به همین دلیل برای تبیین دین صرف رویکرد جامعه شناختی را کافی به شمار نمی آورد. در  روانشناسی اجتماعی دین های جهانی، در این خصوص می نویسد:

“عوامل اجتماعی هر چقدر هم که بر یک آیین اخلاقی مذهبی در یک مورد خاص نفوذ موثری داشته باشند،اما یک آیین مذهبی اساساً از سرچشمه های مذهبی اش آب می خورد و بیشتر از همه، از محتوای بشارتها و اصول اعلام شده اش شکل می گیرد”.

M. Weber , The social Psychology of the World religions , in H. Gerth and C. W. Millls (eds)From Max Weber :Essays in Social Theory. London: Routledge. p. 270.

 

در عین حال،وبر بسط اندیشه ها را منوط به جهت حرکات و رفتاری می دانست که منافع  مختلفی را به پیش می برند. در اواخرا عمر می گفت:

“نه افکار بلکه منافع مادی و آرمانی اند که بر رفتار انسانها مستقیماً تسلط دارند. اما غالباً پیش می آید که  “تصویرهای جهان” که ناشی از “افکار” اند، مانند سوزنبانان راه آهن، مسیرهای کنش متأثر از پویایی منافع مادی را مشخص می کنند. این که یک شخص “از چه چیز” و “برای چه” خواستار رهایی می شود و چگونه “می تواند” رهایی یابد، بستگی به تصویرش از جهان دارد”.

M. Weber , The social Psychology of the World religions , in H. Gerth and C. W. Millls (eds)From Max Weber :Essays in Social Theory. London: Routledge. p. 280.

وبر به بررسی ایدئولوژیهایی که قشرهای دارای منافع مادی مشترک را بر می انگیختند و منافعشان را توجیه می کردند،پرداخته است. او نشان داده است که قبول تبلیغ های مذهبی صلیبیون با انگیزه های امپریالیستی زمین داران فئودال که به حفظ تیول خود برای فرزندانشان علاقه مند بودند، ارتباط داشت. همچنین،پیدایش و گسترش رهبانیت یا فرقه ی فرانسیسکن، با منافع رهبران غیر مذهبی و قدرت آنها در بهره گیری از مهارت این قشر، به عنوان مدرسان بدون دستمزد، یا عوامفریبانی که در جریان بحرانها می توانستند توده های شهری را آرام کنند، ارتباط داشت. یسوعی گری نیز، پس از آن که پاپ آن را غیر قانونی اعلام کرد و فردریک کبیر در پروس به یسوعیان پناه داد، همین وضع را داشت.