اندر حکایت نسل ما و از تهران تا قاهره

هومن عسکری
هومن عسکری

در آن سال‌ها که در ایران روزهای نوجوانی و جوانی می گذراندم، بار‌ها از خود می‌پرسیدم که چه شد که من و ما در این ظرف تاریخی-جغرافیایی به دنیا آمدیم؟ تلقی ای که از دنیای اطراف پیدا کرده بودم، جهانی بود که بیم و غم ترکتاز میدانش بود و مرگ همیشه در یک قدمی انسان هایش؛ حتی ما که کودکان تازه وارد این عرصه بودیم را از این مرگ زدگی گریزی نبود. اما چه انتظاری می رفت از نسلی که «سرگرمی» و نخستین تجربه هایش از جهان خارج، صدا و سیمای «غم دوستِ» جمهوری اسلامی بود و برنامه هایی که «نیستی» و «جدایی» درون مایه بسیاری از این سوگواره‌های کودکانه؟

بیرون از عرصه انحصار رسانه های دولتی هم اوضاع بهتر نبود، قبرستانی بود که مردگانش به امتداد شهر حق حیات پیدا کرده بودند و زنده‌هایی که بابت حیات وامدار ابد مرده‌ها. ترس، تیرگی، مرگ و تباهی بود که در جان ما ریشه می دوانید و کسی هم نبود که بگوید «چرا؟»

آقای ناصر زراعتی  لابد می دانند که روایت مکرر آنها از «انقلابی» که، به زعم ایشان، برای مبارزه با «استبداد»، «فساد»، «امپریالیسم»، «غربزدگی» و این قبیل مفاهیم به راه افتاد و بعد «توسط خمینی و بازاریان به یغما رفت،» را بارها به درازای عمرمان شنیده ایم. اما آنچه مستند «از تهران تا قاهره» بخشی از آن را به تصویر کشید روایتی بدیل و حرفی نو بود. آنچنان که در پی پخش فیلم، همچنان نقد هایی پس و پیش در رسانه های ایرانی منتشر می شود و مخرج مشترک بیشترشان، من جمله موضوع این یادداشت، «فقدان انصاف» است.

انصاف به این معنا که در این میانه می بایست همه جایی بپذیریم که هر آنچه گذشت، برآیند منطقی حرکت جمعیِ پیشینیان بود. به دیگر سخن، شاه در این کشاکش به همان اندازه می تواند مقصر باشد که انقلابیون.

اجازه بدهید در ادامه به بررسی برخی نکات تأمل برانگیز و ایرادهای وارد بر نوشتار انتقادی «از تهران تا قاهره از طریق کهن دیارا» بپردازم:

 

الف) آن سه سالِ شاه

نخست، حق را، یک ادعای مطرح شده در یادداشت جدید ناصر زراعتی درست است و آن ماجرای «سه سال دیگر» ی است که شاه می گفت اگر می داشت می توانست برنامه هایش را اجرایی کند.

بر پایه اسناد منتشره از سوی سازمان یونسکو،‌ نرخ بی سوادی در ایران در سال ۱۳۵۵ معادل ۴۷ درصد بود، بخش زیادی از آن ۵۳ درصد هم باسوادان «مکتبی» و مؤمنان «معتقد» ای بودند که بعد ها عکس «امام» را بی کمترین گمان در ماه دیدند. این حقیقت تاریخی از آن روی حائز اهمیت است که بدانیم صد البته که شاه نمی توانست «سه ساله» ایران را به پایه کشورهای توسعه یافته غربی با آن نیروی انسانی متخصص و سال ها تاریخچه روشنگری و نوگرایی برساند. این صحیح! اما ذکر این نکته نیز جدید نیست  که شاه بی اندازه راجع به آینده ایران خوش بین بود و تاریخ نیز به موقع نشان داد که گاه این خوش بینی با خیال پردازی های آمیخته با افسانه توأم شد.

مملکتمان است و بَزَک بی دلیل تاریخش به صلاح هیچ کس نیست.

از شش سالی قبل از به قدرت رسیدن خمینی و طرفدارانش، درآمد بادآورده نفت به ایران، جامعه را به سان بادکنکی  باد کرد که از بیرون بزرگ بود و یکرنگ و از داخل باد بود و نه چندان پُرپیمانه. شاید در آن زمان ممکن بود که نرخ رشد اقتصادی ایران را در رده قدرتمندان جهانی نگاه داشت اما تصور پیشرفت انسانی و تحول های اجتماعی «ظرف سه سال» به هیچ وجه ریشه در هیچ منطقی جز نوعی «واقعیت رمانتیک» مختص ما ایرانی ها نداشت، - که البته شاه نیز از آن بَری نبود. به علاوه آنکه پرواضح است که توسعه اجتماعی را به زور سرنیزه و به مدد در آمد سرشار نفت نمی شود به مردمان تحمیل کرد، خاصه که آن مردمان، نسل سی و اندی سال پیش هم میهن ما باشند که مظاهر مُدرنیته یک شبه به سرشان خراب شده باشد.

 

ب) بازداشت هویدا

دیگر نکته که آقای زراعتی در نوشتار خود به آن پرداخته، افسانه ای است که بر پایه آن «شاه سگ هایش را با خود از ایران برد و نخست وزیر ۱۳ ساله بر جای نهاد.» دکتر عباس میلانی، کتاب ارزشمندی درباره زنده یاد هویدا نگاشته اند با عنوان «معمای هویدا»، بر آن اساس پیداست:

•    اول) شاه پیش از پذیرش پیشنهاد بازداشت صوری امیرعباس هویدا، پُست سفارت ایران در بلژیک را به ایشان پیشنهاد کرد که وی به دلایلی از پذیرش این مقام و ترک کشور امتناع کرد. (می گویم بازداشت «صوری» از این جهت که برخلاف روال معمول، نخست وزیر سابق در حصر نیز به وسایل ارتباطی دسترسی داشت، دیپلمات های خارجی به دیدارش می رفتند و حتی هفته ای یک بار تیمسار سپهبد مقدم، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) برای ارائه گزارش با ایشان ملاقات داشت. ناهار روزانه را هم از منزل، خانم فرشته انشاء برایشان می بردند.) (میلانی، عباس، «معمای هویدا»، صص ۴۰۶-۴۰۷)

•    دوم) در اوج نابسامانی ها و آشوب در کشور و تنها سه هفته مانده به ورود خمینی به ایران، فرانسوی ها از طریق یک رابط معتمد به نخست وزیر زندانی پیشنهاد خروج اضطراری و مخفیانه دادند. (در حالی که مقر بازداشت نخست وزیر تحت نظر سازمان اطلاعات و امنیت کشور بود،) هویدا در پاسخ با ریشخند می گوید: «مثل اینکه زیادی فیلم جیمز باند دیده اند.» (میلانی، عباس، «معمای هویدا»، صفحه ۴۰۷)

•    آیا شاه از گفت و گوهای صورت گرفته میان نخست وزیر پیشین خود و نمایندگان کشورهای خارجی، آنهم در خانه امن ساواک در خیابان فرشته تهران بی خبر بود؟ آیا منطقی نیست که باور کنیم تلاش برای خروج هویدا و نجات جان او از دست شورشیان تیغ در دست تا روزهای آخر در دستور کار قرار داشته؟

•    سوم) می گویند از دلایل ترک سر و جان گفتن زنده یاد «فریدون فرخزاد» عشق او به مادر بود و تلاش هایی که برای خروج او از ایران انجام داد. فرخزاد تا به «دعوت قاتلان خود به خانه» پیش رفت و در خون خود غرقه شد. از این دیدگاه، امیر عباس هویدا نیز شباهتی غریب به فریدون فرخزاد دارد که عشق هر دو به مادر خویش و مادر میهن به بهای جانشان تمام شد. دکتر میلانی به نقل از دو-سه منبع این سخن هویدا را تکرار می کند که برای «تیمارداری از مادر پیر» نمی خواست کشور را ترک کند. مضاف بر اینکه تجربه سال ها زندگی در غربت در دل نخست وزیر خاطره تلخی از ترک وطن برجای گذاشته بود. به این موارد بیفزایید وفاداری او را به شاه و اعتقاد قلبی و تکرار مکرر اینکه «آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک.»

•   کوتاه کلام: هویدا خود نمی خواست ایران را ترک کند و گرنه، می توانست او اگر می خواست…[بیتی از اخوان ثالث]


•    پ) «پادشاهِ مشروطه هستید یا میلیونر؟»

•    ناصر زراعتی در جای دیگری اشاره ای هم دارد به مصاحبه «دیوید فراست» با محمدرضا شاه در واپسین هفته های حیات وی، فراست خود بعد ها از لحن حق به جانب پرسش هایش از مردی که روزهایش به شماره افتاده بود ابراز تأسف کرد. اما جالب اینکه زراعتی می پرسد چرا «خبرنگارِ مادرمرده» (ادبیات آقای زراعتی است،) «ترسید» در پاسخ این جمله شاه که «ثروت من بسیار کمتر از خیلی میلیونرهای آمریکایی است.» بگوید: «چرا قیاس مع‌الفارق می‌فرمایند اعلیحضرت؟ شما پادشاهِ مشروطه هستید یا میلیونر؟»

•    «میلیونر» بودن سران حکومت حتی در غرب نیز پرسش ندارد و همان زمان نیز افراد بسیاری بودند که در مناسبی بسیار پایین تر از پادشاهِ ۳۷ سال ایران، میلیون ها دلار در حساب های بانکی خود داشتند. نگاهی به این فهرست، در رسیدن به درک واقع گرایانه تری از جهان کمک می کند. پادشاه سوئد تا فوریه ۲۰۱۱ میلادی حدود ۴۲ میلیون دلار ثروت دارد، باراک اوباما، رئیس جمهوری ایالات متحده ۱۰/۱ میلیون دلار، الیزابت دوم، ملکه بریتانیا ۴۵۰ میلیون دلار و محمد بن رشید آل مکتوم، نخست وزیر امارات متحده عربی، چهار میلیارد دلار.

•    ت) ترور پرزیدنت انور سادات

•    نویسنده محترم درباره دلیل به قتل رسیدن پرزیدنت سادات نیز فرموده اند «بعد هم به‌واقع، جانش را به‌خاطرِ همین کار [پناه دادن به شاه ایران] از دست داد.»‌‌‌. شیخ عمر عبد الرحمان فتوای قتل انور سادات را به بهانه عقد پیمان صلح مصر به عنوان اولین کشور عرب  با اسرائیل صادر کرد و  خالد احمد شوقی اسلامبولی و همراهانش هم حکم را اجرا کردند. این جنایت به هیچ وجه در ازای یاری رساندن پرزیدنت سادات به شاه ایران در روزهای دشواری نبود..

 

•    ث) ‪شاه و گندم

•    نویسنده در بخشی دیگر به مصاحبه شاه با خبرنگاری بریتانیایی اشاره می کند که، «مشارالیه [شاه] را بدجور یابوی قدرت برداشته بود،» و گفت که «ما مجبوریم گندم را [از شما] شش برابر [قیمت] بخریم.» زراعتی می پرسد، «آن چه مملکتِ پیشرفته‌ای بوده که در آستانۀ گام نهادن به دروازه‌هایِ بزرگِ تمدنِ مورد ادعایِ آن عقاب و ژاندارمِ منطقه، آن‌هم با آن هوشیاری و دانش و درایت در رهبریِ، گندمِ چند لُقمه نانِ شب مردمانِ بدبختش را باید از خارجه خریداری می‌کرده است؟ در جواب باید گفت متوسط بارندگی در ایران بر پایه آمار مورد تأیید «یک سوم میانگین جهانی» است؟ و تازه همین رقم هم از جمع استان های باران خیز شمالی با، مثلاً، یزد است که کل بارش در آنجا ۵۰ میلی متر در سال، حدود یک بیستم میانگین جهانی است. ایران کشور خشکی است و در همان کتاب «خاطرات اسدالله علم» که مورد استناد نویسنده آمده، به کرات می بینید که خُلق و خوی شاه با افزایش و کاهش میزان بارندگی ها تغییر می کرد.

 آخر آنکه، رخدادهای ایران در ۵۷ روایات مختلف دارد و «از تهران تا قاهره» نیز یکی از این روایات بود. این مقدار را باید که به حکم واقعیت وجود  بپذیریم.