نمایش ایران خانوم در چهار پرده

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

ایران خانم در بیمارستان

 

صحنه اول، بیمارستان، شبیه اتاق روانکاو

 

بازیگران: دکتر، پسر ایران خانوم، ایران خانوم

 

صدای سرود ای ایران آغاز کننده صحنه است، دیزالو می شود به سرود جمهوری اسلامی، دیزالو می شود به سرود ممد نبودی، دیزالو می شود به یکی از نوحه هایی که معلوم نیست مهستی آن را می خواند یا شیخ حسین هلالی. همزمان راوی وارد صحنه می شود، ترکیبی از لباس های ایرانی دوره های مختلف را پوشیده و می تواند با رقص های کاملا متفاوت دوره های مختلف وارد صحنه شود. حتی می تواند نوعی رقص چاقو باشد که وسایل جراحی را به عنوان پرستار به دکتر می دهد.

 

پسر ایران خانوم بالای سر مادرش است.

دکتر: اسمش چیه؟

پسر: ایران خانم

دکتر: این ایران فامیلش چی؟

پسر: ایران خانم اسمشه. کلا اسم ایشون ایران خانومه.

دکتر: چشه؟ مشکل اش چیه؟

پسر: آوردمش چک آپ کامل، خیلی مریضه.

دکتر: از اول بگو چی شده.

پسر: مامانم خیلی جوون که بود با یک آقایی به اسم کورش ازدواج می کنه، خدا بیامرز مرد خوبی بود. ولی همه اش دنبال این بود که حقوق بشر رو دنبال کنه و یک قصر هم درست کرده بودن که خیلی بزرگ بود. اون موقع خیلی خونه مون بزرگ بود که آقا داریوش درست کرده بودن، همسایه هامون هم زیاد بودن. کلا خانواده خوبی بودن، داریوش شونم آدم خوبی بود. البته آقا بردیا خیلی دروغ می گفتن و بخاطر همین هم خیلی باهاشون برخورد شد.

دکتر: مریضی ایشون چی بود؟

پسر: والله تو این چند سال یه بار یه همسایه عرب داشتیم که به ننه مون نظر بد داشت، ایشون یه بار تجاوز کردن که اولش خیلی وحشتناک بود. اون موقع همسر سابق شون مرحوم شدن، مامانم با آقای ساسانی ازدواج کردن. این اسلامی ها که اومدن آقای ساسانی ترسیدن گذاشتن در رفتن. این حاج آقای عرب هم اول به مامان تجاوز کردن، بعدش ظاهرا از ننه ما خوشش اومد و باهاش ازدواج کردن. البته ایشون چند تا زن دیگه هم توی حبشه و تونس و مصر و جاهای دیگه داشت، تا اینکه با دو سه تا از فامیلامون دعواشون شد.

دکتر: پس ایشون ترس از تجاوز دارن؟

پسر: اون که بعله، چون قبلش هم یک همسایه داشتیم اصلا ناموس و این چیزها حالی اش نبود، اسمش اسکندر بود، ایشون قبلش به مامان تجاوز کرده بودن که این خاطره اش مونده بود و خیلی اذیتشون می کرد. تا اینکه بعد از اینکه شوهرشون، همونی که چند تا زن داشت، آقا عربه، گذاشت رفت. مامان با آقای سامانی ازدواج کردن. آقای سامانی هم خیلی آدم مهربونی بود، ولی این همسایه مون از اون ندید بدید ها، اصلا همسایه و آشنا سرش نمی شد. اسمش محمود بود، افغان هم بود. یک دفعه اومد خونه مون و به مامان تجاوز کردن. شما فکرشو بکنید، آقای دکتر! 

پسر: اون که بعله، چون قبلش هم یک همسایه داشتیم اصلا ناموس و این چیزها حالی اش نبود، اسمش اسکندر بود، ایشون قبلش به مامان تجاوز کرده بودن که این خاطره اش مونده بود و خیلی اذیتشون می کرد. تا اینکه بعد از اینکه شوهرشون، همونی که چند تا زن داشت، آقا عربه، گذاشت رفت. مامان با آقای سامانی ازدواج کردن. آقای سامانی هم خیلی آدم مهربونی بود، ولی این همسایه مون از اون ندید بدید ها، اصلا همسایه و آشنا سرش نمی شد. اسمش محمود بود، افغان هم بود. یک دفعه اومد خونه مون و به مامان تجاوز کردن. شما فکرشو بکنید، آقای دکتر!

دکتر: اون موقع مامان چند سالش بود؟

پسر: خودتون حسابش رو بکنید، آقای جنتی اون موقع تازه ششصد و بیست سالش شده بود، مامانم تازه 35 سالش بود. آقا محمود هم بعد از تجاوز به مامان موند. ولی اون از همه بدتر نبود که، تازه بعد از اون، یه بیابونی بود خیلی دور از خونه ما. یک آقای تیمور بود، خیلی هم آدم عوضی بود. حمله کرد به خونه ما، همه محل رو نابود کرد، از آدم و سگ و گربه. به مامان هم تجاوز کردن. بعد هم یک سالی هی می رفت و می اومد، آخرش گفت من بدون تو نمی تونم زندگی کنم و ال و بل. مامانم بهش یاد داد که وقتی می خواد گوسفند بخوره نباید گازش بزنه، باید بره دستشویی، همین جوری لب پنجره جیش می کرد. خلاصه بعد از سه چهار سال شد یک آدم معقول. ولی مامان همیشه از اون بدش می اومد.

دکتر: یعنی ایران خانم حداقل چهار بار مورد تجاوز قرار گرفتن؟ خب این خیلی سخته.

ایران خانم در حال بیهوشی: خیلی سخته.

پسر: همه اش همینو می گه، همه اش می گه خیلی سخته.

دکتر: خب، وقتی کسی به مادرتون حمله می کرد، مقاومتی چیزی نمی کردین؟

پسر: بابا دکتر، شما هم جای گرم نشستی ها، اون موقع که مقاومت و این چیزها اصلا اختراع نشده بود. من می گم سگ و گربه رو هم کشتن، شما می گی مقاومت. البته خونواده ما یه عادتی داشت، همیشه وقتی یکی بهمون حمله می کرد اینقدر صبر می کرد تا طرف یواش یواش از خودمون می شد. مثلا همین آقاتیمور، اولش شما نمی دونین چه موجودی بود، منگول بود. بعد از چند سال، هی مهمونی راه می انداخت، گالری نقاشی راه می انداخت. چند تا باغ و مسجد به اسم مامانم ساخت، خودش که اولش مسلمون نبود. بعدا مسلمون شد، چه مسلمونی.

دکتر: پس می شه بگی یک نوع ترس از تجاوز در مادرتون هست. ولی الآن دیگه ایشون پیر شدن. الآن چیه؟

پسر: الآن مامان اصلا از خارجی ها بدش می آد. ده بار بردیمش لندن و پاریس و مسکو و همه جا، ولی از خارجی ها خوشش نمی آد.

دکتر: یک سووال دارم که خیلی مهمه، وقتی همسایه هاتون به شما حمله می کردن، پسرها و دامادها و فامیل چی کار می کردن؟

پسر: اولش خوب می ترسیدن. بعد اکثرا چمدون شونو می بستن می رفتن خارج. سر حمله آقا محمود خیلی از فامیل های پولدارمون رفتن هند. الآن اکثر بالیوود فامیل ما هستند، اسماشونو ببینید، شاهرخ خان، امیر خان، نرگس، همین کاپورها، همه شون کبرا بودن، مثلا حسین کبرا، حسین پسر کبرا اسمشو گذاشت حسین کاپور، رجبعلی کبرا اسمشو گذاشت راج کاپور، حتی همین عایشه انواری از فامیلای ماست، اسمشو گذاشته آیشواریا. یک عده شون مثلا بعد از انقلاب رفتن آمریکا، یک عده حتی رفتن ایتالیا.

دکتر: ببینید، شما هی دارید داستان می گید، من باید بیماری مادر شما رو تشخیص بدم و عمل کنم.

پسر: نه دکتر، عمل نه، مامانم از عمل می ترسه، می گه بهش مسکن بدین. همین جوری راحت تره. مشت مشت قرص می خوره، ولی از عمل بدش می آد. یه بار بهش گفتیم اگر یک عمل کوچیک بکنی قلبت اصلاح می شه، می گه نه، من از اصلاح می ترسم. دوست داره یه دفعه خوب بشه.

دکتر: البته این از عوارض اون حملاتی است که به ایشون وارد شده. دیگه چه مشکلی داره؟

پسر: مامانم، یه جوری یه، اصلا عجیبه، بهش بگو بریم توی یک آسمانخراش زندگی کنیم، می گه باشه، بعد می ره اون بالا می گه دوست دارم سقفش گچبری باشه، دوست دارم توی یک اتاق لحاف دشک باشه واسه مهمون. همه اش به فکر خواهر و خاله و عمه است. تا یکی می خواد عروسی کنه تا جاهازشو جور نکنه ول نمی کنه.

دکتر: ایشون از سوار شدن به هواپیما یا قطار یا مثلا موتورسواری نمی ترسه؟

پسر: اصلا، اتفاقا خودش رانندگی می کنه، توی کارهای اداری وارده، اهل خونه نشستن نیست، حتی قبلا دوره چتربازی هم دیده. اسکی می کنه، اسکی روی آب.

دکتر( به کتابهایش نگاه می کند): ببینید، من فکر می کنم ایشون یک جور اسکیزوفرنیا دارن، یعنی وقتی با عواطف شون طرف می شن، سنتی هستند، ولی وقتی با عقل شون طرف می شن کاملا مدرن.

پسر: دقیقا، دکتر، مامانم وبلاگ داره، خودش با همه بچه هاش همه جای دنیا و فامیلاشون چت می کنه، آیفون داره، بعد توی آیفونش صدای قمرالملوک وزیری گذاشته. بیست دقیقه ای یک ویندوز ایکس پی رو می آره پائین، یک ویندوز جدید نصب می کنه. همیشه آچار پیچ گوشتی دستشه، ولی وقتی بهش می گی غذا چی بخوریم می گه قورمه سبزی.

دکتر: معمولا این جور خانمها خیلی در زندگی مشکل دارند و زیر بار شوهرشون نمی رن، ایشون در این مورد مشکل نداره، افسردگی ناشی از توی خونه موندن نداره؟

صدای مادر در حال بیهوشی: اون چایی رو بذار جلوی بابات خسته است.

پسر: دکتر جون، اتفاقا درست برعکسه، مامانم تا حالا دوازده بار شوهر کرده. البته اکثرا شوهراش جوونمرگ شدن. بعد هم چون هم پولداره هم خوشگله، هر کی باهاش ازدواج می کنه، می زنه تو سرش و پولشو می گیره. شما نمی دونین، غیر از اون آقا کورش و عباس آقا صفوی و آقا رضا ژاندارم که واقعا مرد بودن و کار می کردن از صب تا شب، بقیه شوهراش یک مشت عیاش بودن که به این ننه ما زور می گفتن. ما هم تا حرف می زدیم می گفت ولی شماست، رو حرفش حرف نزنین. باباتونه بهش احترام بگذارین.

دکتر: به نوعی می شه گفت پدرسالاری همیشه در خونه حاکم بوده.

پسر: این اسم خوبه شه، وگرنه خیلی رفتارشون با مامانم بد بود.

دکتر: مشکلات و بیماری هایی که خودتون تشخیص می دین چیه؟ من البته معاینه خودمو می کنم. ولی شما هم نظرتون رو بگین.

پسر: زیاد حرف می زنه مامانم، هم خودش و هم بچه هاش تنبل ان، یک ساعت کار می کنن خسته می شن، دائم دنبال مهمونی رفتن هستند.

دکتر: پس وضع مالی تون خوبه؟

پسر: بدبختی مون همینه، توی حیاط خونه مون چند تا چاه نفت داریم، چند تا چاه گاز، تا دل تون بخواد زمین داریم. همین پول زیادی بدبخت مون کرده. وگرنه اگر مامانم فقیر بود، این همه شوهر براش پیدا نمی شد و این همه پول نمی داد واسه درس خوندن بچه ها.

دکتر: مشکل اعتیاد و مصرف دارو ندارن؟

پسر: خیلی زیاد. اصلا همین بلای جون مون شده. همسایه بغلی مون افغانیه، همسایه اون وری هلندی یه، این وسط اینها می خوان به هم جنس برسونن، ما دائم داریم تاوان شو می دیم. مامان خودش گاهی یه دود می گیره، ولی آقا جونم، البته شوهر مامانمه، ایشون دائم پای منقله و هی می کشه و حرف می زنه، یه روز می گه می خوام بشم رئیس دنیا، یه روز می گه این سازمان ملل کوچیکه، می خوام درستش کنم. یه روز می گه اقتصاد اول دنیاییم. یه روز هر چی شاعر معتاده جمع می کنه، یک داستانهایی براش می گن هی بهشون سکه می ده، یه روز می گه می خوام سنگ بندازم توی تنگه هرمز، یه روز می گه آفریقا مال ماست، خلاصه اگر جنسش خوب باشه و بغل دستش هم چهار تا بچه های کوچه جمع بشن صدای توپش تا مسکو می ره.

دکتر: این که خیلی بده، تا حالا ترکش ندادین؟

پسر: چند بار اومدیم اصلاح کنیم ولی حاضره آدم بکشه و درست نشه.

دکتر: پس با این همه بدبختی که می گی چطوری وضع تون خوب مونده؟

ایران خانم در حال خواب صدا می دهد: درد می کنه، درد می کنه، خسته شدم.

پسر: باز یک شانس آوردیم یا شاید هم بدشانسی، به خوب و بدش بستگی داره. یه دفعه سه سال با شوهرش جوشه و همه چی شون خوبه، معلوم نیست، شوهره یک مزخرفی می گه، دیگه عصبانی می شه، عصبانی هم که شد، دیگه تیکه بزرگ شوهره گوششه، یکی شون توی آفریقا دفنه، یکی شون رفت پاناما، یکی شون پاریسه هر شب خواب می بینه اومده، این یکی هم که الآن بهش محل سگ نمی ذاره، اونم شق کرده برای پولاش، ولی وقتی ننه ام شروع کنه دیگه خدا هم نمی تونه جلوشو بگیره. البته گاهی این کارهاش زندگی مون رو می ریزه به هم، ولی این کارم نکنه چه کنه؟

دکتر: بیماری خاصی دیگه نداره؟

پسر: چرا دکتر جون، آلزایمر هم داره، یادش می ره کی بوده، یه روز یه پسره رو آورده بود، مفش آویزون بود، می گفت این جوان خوبی است، با چه بدبختی پسره رو فرستادیم ونزوئلا، حالا هم که داریم برا شوهرش هواپیما می گیریم.

دکتر: هر چی به نظرتون می رسه بگین.

پسر: والله چی بگم، همه رو گفتم. ننه مون عاشق شعره، از لوله کشی بدش می آد. یه کار شروع می کنه ول می کنه می ره سراغ کارهای دیگه. از مشکلات جسمی هم بگم؟

دکتر: البته اونها رو بررسی می کنم، ولی شما بگین کمک می کنه.

پسر: ایران جونم خیلی باهوشه، بخاطر همین بی دقته، بخاطر همین هوشش. شوهره راه نمی تونه بره، ولی دست بزن داره، دائم کتک می زنه. اصلا به فکر رژیم نیست، همه اش اضافه وزن داره. بخش سکس و خشونت اش هم سیتی اسکن کردیم به هم خیلی نزدیکه. نفس تنگی داره. خوابش سنگینه، زیاد می خوابه. دیگه چی بگم…..

دکتر: اطلاعات خوبی بود، حالا شما باید برین بیرون، من یک گروه از پزشکان رو صدا کنم و ایشون رو معاینه کنیم و یک چک آپ کامل کنیم. شما اصلا نگران نباشین.

پایان صحنه اول، پرده می افتد، یک گربه از زیر پرده به طرف تماشاگران می رود.

ادامه دارد

[حق هر گونه استفاده برای روی صحنه یا به هر شکل منوط به رضایت کتبی از نویسنده است]