اولین سرشماری که از تهران و جمعیتش به عمل آمد بیانگر آن بود که تهران ۱۵۰ هزار نفری جمعیت دارد. از این میزان ۲۴ درصد تنها تهرانی بود. این سرشماری در سال ۱۲۴۶ شمسی توسط نجمهالملک یکی از دانشآموختههای دارالفنون انجام شد.
این تحقیقات حکایت میکرد که قجرها ۱۲ درصد جمعیت تهران و اقوام دیگر که کاشانیها در آن اکثریت بودند ۵۸ درصد جمعیت تهران را قوام میدادند.
این یعنی در میانه عصر ناصری (۲۰ سال بعد از سلطنت ناصرالدینشاه) از هر چهار نفر در تهران، فقط یک نفر تهرانی اصیل بود. جمعیت ۱۵۰ هزار نفری تهران در عصر ناصری به ۲۱۰ هزار نفر در ابتدای دولت رضاخان رسید. در این دوره به علت سیاستهای مدرنسازی و گسترش، تهران مهاجرپذیری دور دوم را نیز از سر گذراند. جمعیت در پایان دولت رضاخان به ۷۰۰ هزار نفر رسید.
دهه ۲۰ تا ۳۰ تهران روند بومیسازی مهاجرین را طی میکرد و مهاجرپذیریاش روند طبیعی داشت.
مهاجرین نیز با بافت تهران اخت میشدند، قدیمیها اما نوستالژی تهران قدیم را به زبان گرفته بودند “آی کجایی چنارهای عباسی” و دروازههای تهران را چرا خراب کردید، از لقلقهای زبانی رایج عامه و نخبگان بود.
بافت مهاجرین این دو دوره یعنی اول و دوم از شهر به شهر بود. از تبریز، کاشان و اصفهان به تهران سیاستهای ارضی و اصلاحات موسوم به آن ترکیب مهاجرت را برهم زد و ساختار و نظام اربابرعیتی فرو ریخته بود اما به جای ارباب کس یا نهادی ننشسته بود که روستایی را در روزهای بیکشت و در زمستان حمایت کند.
این برهم خوردن توازن در بافت روستاها اولین، “آن” خودش را در کشاورزی نشان داد و ایران به واردات مواد غذایی روی آورد.
در این دوره است که باز تهران مهاجرتپذیری دورهیی را از سر میگذراند. مهمانپذیری این دوره کمی متفاوت و تاثیرگذارتر در بافتهای دیگر جامعه است. مناسبات روستا در تهران پیاده شد.
نوستالژی تهران قدیم که در دهههای قبل رواج داشت و آوای “کجایی دروازهها” را سر میداد، این بار در قالب “مسافران مهتاب” خود را بازنمایی کرد.
پایین ده و بالای ده از تکیهکلامهای رایج روستایی است. این فرهنگ در قالب پایینشهر و بالای شهر در افواه عمومی و گفتار مردمی جای خودش را باز کرد. در واقع تقابل جنوب شهری- بالاشهری از تولیدات عصر سوم مهاجرپذیری تهران است.
مناسبات روستا که مبارزه بر سر آب و خاک مبارزهیی است محوری، در شهر خود را در تقابل با شهرنشینی در آن دوره بازسازی کرد. مشخصا دهههای ۴۰ و ۵۰ این تقابل سرچشمه بسیاری از تحولات دیگر چه در تهران و چه در ایران است، نتیجه مستقیم سیاستهای نوسازی از بالا به پایین که در دهه ۴۰ نظام ارباب رعیتی را حذف کرد و در دهه ۵۰ شهر را با درآمدهای نفت یاری کرد.
نظم قدیم روستایی به هم ریخته بود و نظم تازه صیانتی و حمایتی نوین شکل گرفته بود. روستایی در این دوره احساس بیپناهی میکرد و در و دیوار این شهر برایش غریبه بود.
این غریبگی به دیگریسازی منجر شد.
جنوب شهر در این دوره محل خوبیها شد و بالای شهر محل چیزهای غریبه و ناآشنا. مهمترین نشانههای دوره مهاجرپذیری تهران از بین رفتن کشاورزی سنتی تهران و نفتی شدن کشور تهران بود.
جنوب شهر – بالای شهر ادبیاتی ماندگار شد. هنوز هم بچههای جنوب شهر برای خود تبار و ریشهیی متفاوت قائل هستند و خود را وارث عیاران و پهلوانان قدیم تهران چون اکبر خراسانی و ابراهیم یزدی میدانند.
البته اگر نقشههای قدیمی را مبنا قرار دهیم، تهران از انقلاب فعلی بالاتر نمیرفته است. بالاتر از شمیران بود، ونک بود و لواسان به این تعبیر جنوب شهریها وارثان اصلی تهرانند، اما مشکل از ریشههای تاریخی موضوع است.
هر کدام از بچههای فعلی جنوب شهر یک نسل یا دو نسل قبلتر پدرانشان مهاجر بودهاند و کمتر پیش میآید که کسی یا کسانی نخ و طناب اصالت خود را به آن ۲۴ درصد تهرانیهای اصیل در ابتدای عصر ناصری وصل کنند، البته باید رصد کرد.
مهاجرتپذیری دوره بعد از انقلاب و جنگ میرسد که فصل مهمی است برای خودش و به وقتش.
منبع: اعتماد