قصه از اینجا شروع شد که یک عده را با تحصیلاتِ تکمیلی مثل دکتر فلانی از دانشگاه بیرون کردند بعد یک عده را با تحصیلاتِ مقدماتی جایشان نشاندند. بعد برای اینکه انطباق صورت گیرد و کار بیخ پیدا نکند به عده دوم دکترا اعطا کردند! نمونهاش در تاریخ اجتماعی– سیاسی– فرهنگی ایران کم نیست. وضعیت خیلی قاراشمیش است. در همسایگی ما سالها پیش زن و شوهری زندگی میکردند که خانم، دکتر در طب بودند و آقا دیپلمِ و کارمند. از این رو وقتِ بازی گُل کوچک دمِ غروبی وقتی آقای دیپلمِ را میدیدیم اینگونه خطابش میکردیم: «سلام آقای دکتر!» کار بهجایی رسید که در یکی از همین خطابهها و خندههای ریز بچههای محل همسر خانم دکتر چند نفری را به باد کتک گرفت. مدرک و مدرکگرایی تبی است که همچنان در ایران ادامه دارد و فروکش نمیکند و نخواهد کرد. یکی از آشنایان فوقِلیسانس رشته روانشناسی دانشگاه شهید بهشتی قبول شد و سر و تَهِ فلک را پاره کرد که فلان دانشگاه قبول شدم، بعد وقتِ پایاننامه یکمیلیون تومان خرج کرد که بخشی از پایاننامهاش را بنویسند. یکی دیگر هم در همین رشته کلِ ماجرای پایاننامه را کنترات داد یک نفر نوشت و چهارمیلیون تومان هزینه کرد،. بعد ملتِ بدبخت را بگو که روانشان آزرده است و مراجعه میکنند به این روانشناس. بازار پایاننامهها و پروپوزالهای تحصیلاتِ تکمیلی سفارشی- پولی، تحویل در محل آن هم تنها با یک تماس این روزها حسابی گُل کرده است. از این رو مشاوره و نوشتن پروپوزال و پایاننامه همه رشتهها به بنگاهی در کنار بنگاهِ معاملاتِ املاک و اتومبیل و ازدواج و طلاق تبدیل شده و در خیابانِ انقلاب قابل دسترس است و در فضای مجازی که سهلالوصولتر. سراغِ یکی از همین آقایان مشاور رفتم نرخهای عجیب و غریبی دستگیرم شد.
- پروپوزال: بین 100 تا 400هزار تومان
- پایاننامه: دومیلیون و نیم تا سهمیلیون و نیم
پرسیدم چه کسی زحمتش را میکشد، فرمودند استادان دانشگاه که معمولا عضو هیات علمی دانشگاهها هم هستند. بعد گفت ما تضمینی کار میکنیم، یعنی تا زمانی که پایاننامه در هر مقطع و رشتهای نمره قابل قبول نگرفته باشد دستمزد نمیگیریم و در هر مرحله هم کمی بیعانه میگیریم که رقم قابلتوجهی نیست. کم مانده آگهی انجام امور پایاننامه به سوپرهای دریانی هم برسد. آدمی را میشناسم که یکی از کارهایش این است که برای شرکتهای بزرگ مهندس استخدام میکند؛ یعنی سه روز میرود مینشیند تا با 100 مهندس مصاحبه کند تا پنج نفر را استخدام کند. تعریف کرد یکبار از یکی از مهندسان مراجعهکننده پرسیده است چای رقیق زودتر سرد میشود یا چای سنگین. بعد مهندس طفلک آنقدر از شنیدن سوالی در مقطع راهنمایی دست و پایش را گم کرده بود که نشست و آسمان ریسمان به هم بافت و از ترمودینامیک گفت ولی آخر کار نتوانست از بین دو چای یکی را انتخاب کند و بگوید کدام زودتر سرد میشود. این هم شد مهندس؟ صِرف داشتن کاغذپاره لیسانس تا دکترا همه علامه دهر میشوند؟ مسئله این است که اگر آدم، آدم چیزفهمی باشد، حساب است و دکتر هم باشد که فبهالمراد.
حالا اینها یک طرفِ ماجراست. طرفِ دیگر ماجرا را هم داشته باشید. یکبار وقتی به دانشکده فلسفه رسیدم، رفتم سمت اتاقِ گروه که با استادان دیداری تازه کنم. دیدم در بسته است و یادداشتی به قلم استادم “بیژن عبدالکریمی” روی در چسبانده شده است. “عبدالکریمی” نوشته بود: “تنها میتوانم بگویم که برای خودم بسیار متاسفم! برای خودم بسیار متاسفم که چه سادهلوحانه به دانشجویانم با تمام وجود اعتماد داشتم و برخی از آنها چه سهل و ساده از این اعتماد بهره جستند و «سرقتهای ادبی» و «دزدیهای علمی» خویش به واسطه اینترنت را به منزله پژوهش کلاسی به بنده ارائه دادند!”
منبع: بهار، پانزده اردیبهشت