چرا همگرایی سیاسی ضروری است؟

رضا علیجانی
رضا علیجانی

دو مولفه مهم جهان جدید تولد سوژه شناسا و تکوین دولت – ملت است. اولی در طی فرایند طولانی فکری (در تعامل دیالکتیک با تاریخ عینی جوامع) متولد شد و دومی در پس فراز و نشیب‌های تاریخ (غرب). برآیند و نقطه تلاقی این دو نیز در مفهوم “شهروند” خود نمایاند.

هر چند از نخستین مولفه که در یک نگرش کلی ترمی‌توان آن را “اومانیسم” نام نهاد دو قرائت لیبرالی و سوسیالیستی (به مفهوم جامعه‌شناختی آن) به دست داده شد (هر انسانی آزاد است – همه انسان‌ها آزادند) و هر دو فهمی نوین از انسان (به عنوان فاعل و سوژه شناسا) بود، اما در فهم دومی (علیرغم برخی تفاوت‌ها)، اشتراک نظر بیشتری وجود داشت.

تکوین مفهوم نخستین (و به طور عینی‌تر مقوله شهروند) در یک سده اخیر (و به طور دقیق‌تر در چند دهه اخیر) در جامعه ما، اما؛ همراه با شکل‌گیری ذهنی (و وجودی) مفهوم دولت – ملت در میان شهروندان نبوده است. این موضوعی است که باید مستقلا به آن پرداخت و ریشه‌یابی کرد که چرا حس ملی و خودآگاهی جمعی در میان ایرانیان ضعیف است (هر چند ناخودآگاهی قومی و سرشار از تاریخ جمعی کهن و پرباری همیشه این خودآگاه را مورد هجوم قرار می‌دهد).

با این نقطه عزیمت تئوریک به نظر می‌رسد ایجاد هم‌گرایی، از هر نوع و در هر سطحی میان ایرانیان تفردگرا امری ضروری و مبرم است. هم‌گرایی که به تشکیل هر نوع نهادی اعم از سیاسی، صنفی، مدنی و… بینجامد و یا نهادهای ریز و درشت بسیاری از این نوع را به هم پیوند زند، آنها را هم‌سو کند و یا احیانا نهادهای بزرگتر و کلان‌تری بسازد.

اما از این نظرگاه کلان به منظری عینی‌تر و جزئی‌تر و شرایط امروز برسیم.

بیش از سه دهه است که تلاش‌های گوناگون برای هم‌گرایی بین نیروها و نهادها، کم‌تر به نتیجه رسیده است. شوراهای هماهنگی و ائتلاف‌های گوناگون سیاسی خوش‌آغاز و بدپایان بوده‌اند. امروزه نیز می‌بینیم هر دور هم جمع شدن و گرد هم آمدنی اگر باعث اختلاف خود مدعوین با هم نشود حداقل دیگران را علیه آن جمع تحریک می‌کند، در بین معلمان و کارگران و فعالان حقوق بشر و… تشکل‌های مختلف موازی (و گاه رقیب) به وجود آمده است. فعالان جنبش زنان تقسیم شده‌اند، جمهوری‌خواهان نیز روند وارونه‌ای را برخلاف جهت اولیه‌شان طی کرده و می‌کنند، داخل جریانات (و گرایشات و نیروهای سیاسی) مانند اصلاح‌طلبان، ملی – مذهبی‌ها، چپ‌ها و… نیز رویکردها و کنش‌های فردگرا مشاهده می‌شود. دانشجویان و تشکل‌های دانشجویی نیز سرنوشتی مشابه دارند. البته موارد عکس نیز مشاهده می‌شود اما چقدر پابگیرد و تداوم داشته باشد، چندان مشخص نیست (مانند گرایش اولیه به ائتلاف بین بخش‌هایی از افراد و نیروهای تبعیدی در خارج از کشور از نیروهای مختلف، گرایش به ائتلاف برخی نیروهای چپ و…) اما همه با ابهام و تردید به سرانجام این روندها می‌‌نگرند و بسیاری نیز – بنا به دلابلی قابل تأمل – از همین ابتدا آنها را محکوم به شکست یا ناکارآمدی می‌دانند.

برخی تجربه‌های مثبت و موفق، ‌البته،‌ بیشتر معطوف به داخل کشور است: بیانیه‌های زندانیان که افرادی از طیف‌های گوناگون را دربرمی‌گیرد؛ بیانیه‌های پرامضا (هم در داخل و هم در خارج از کشور که به علت شرایط حاکم بر داخل کشور، بیانیه‌های داخلی اهمیتی مضاعف می‌یابد)، بیانیه‌هایی با چند امضای حقوقی (که در داخل و در آخرین نمونه،‌ در آستانه انتخابات با موضوع مطالبه‌محوری هم با امضاهای حقیقی و هم حقوقی از سوی بیش از 5- 6 گروه مانند نهضت آزادی، شورای فعالان ملی – مذهبی، جنبش مسلمانان مبارز، حزب ملت ایران، دفتر تحکیم وحدت، ادوار تحکیم و… منتشر می‌شد) و…

 اما این هم‌گرایی‌ها (در داخل کشور) نیز یا تحت فشار شدید به وجود آمده است (و معلوم نیست در فضای بازتر و بهتر چقدر دوام بیاورد) و یا تحت فشار شدید دچار رکود و توقف شده است و معلوم نبود چقدر می‌توانست ادامه یابد.

 آیا ما ایرانیان، حداقل بخش آگاه‌تر و روشنفکر آن ، به ضرورت این هم‌گرایی رسیده‌ایم؟ آیا به این خودآگاهی وجودی جمعی نائل آمده‌ایم که دولت – ملت با ارتباط و همبستگی نهادی و بلوکی بین شهروندان‌اش تکوین می‌یابد و تقویت می‌شود؟ در غیر این صورت یک جامعه توده‌وار نمی‌تواند به وجود آورنده، حافظ و تقویت‌کننده یک دولت واقعا ملی (به دو مفهوم فراگیر و دربرگیرنده همه آحاد و نیز به معنای عامل و حافظ تحقق اراده جمعی آحاد مردم) باشد.

جدا از این امر کلان، در این مرحله مشخص یک نیاز مبرم و استراتژیک نیز ضرورت این هم‌گرایی را اساسی و بنیادی می‌کند: تغییر در تناسب قوای سیاسی.

جامعه ایران از اواخر دوره قاجاریه از یک جامعه سنتی به یک جامعه ناموزون (با غلبه وجه سنتی) تغییر کرده است. این وضعیت، به زعم نگارنده از اواسط دهه 60 (شمسی) به یک جامعه ناموزون (با غلبه وجه مدرن) پوست‌اندازی کرده است. طبقه متوسط نوگرا مشارکت‌جوست و می‌خواهد حق و سهم خود را از قدرت و ثروت و منزلت به دست آورد. اما، به خصوص در یکی دو دهه اخیر، یک اقلیت متشکل، با اتکاء به پول نفت و زور، سرکوب و قدرت سازماندهی و آموزش بر یک اکثریت متفرق حکومت می‌کند. تفرقی که هم خواسته و ارادی است و هم تحمیلی (به خاطر سیاست‌های سرکوب و امنیتی که می‌خواهد جامعه سیاسی را اتمیزه کند).

این طیف نوگرا در جامعه ایران بیش از یک سده است که به مانند یک انرژی آزاد شده و سیال در اعماق جامعه حرکت می‌کند و هر از گاه به صورتی خود می‌نمایاند و نو به نو می‌شود: از مشروطیت تا اصلاحات و جنبش سبز. اما هنوز نمی‌تواند به دستاورد بزرگ و برگشت‌ناپذیری دلخوش باشد.

اصلاحات و جنبش سبز فاصله‌ای نزدیک‌تر و ماهیتی مشابه‌تر به هم دارند. در آخرین حلقه از این سلسله جنبش سبز قرار دارد. جنبشی که اینک دچار افول و رکود شده و شرایطی قفل‌شده برای کلیت سیاست (مدنی) در ایران را رقم زده است. تحلیل دستاوردها و آسیب‌های این دو روند مقوله‌ای جداگانه اما بس مهم است. شاید بتوان دو نقیصه از نقایص مهم دوران اصلاحات (علیرغم دستاوردهای ماندگار و تاریخی‌اش) را چنین برشمرد:

1- حاکمیت نظریه خودی – غیرخودی براردوی اصلاح‌طلبان و محروم ماندن آنها از نیروهای هم‌سو و باسابقه و باتجربه‌تر.

2- عدم ارتباط وتوجه کافی به اقشار زیر متوسط و مزد – حقوق‌بگیران (به خصوص معلمان و کارگران) تا آنجا که علیرغم آن که به زور نسبی وضع آنها (و قدرت خریدشان) نسبت به دوره‌های قبل (و بعد) به تدریج بهتر می‌شد اما نتوانستند ارتباط ذهنی و روانی (و تشکیلاتی) مناسبی با آنها برقرار کنند.

این دو نقیصه تا حدی به جنبش سبز نیز منتقل شد. مشکل خودی – غیرخودی در بدنه جنبش سبز تقریبا از بین رفت، اما در سطوح میانی و فوقانی آن ردپای قوی خود را هم‌چنان حفظ کرده و نقیصه دوم تقریبا به طور کامل پابرجاست.

نظریه خودی – غیرخودی اصلاح‌طلبان را از نیروهای هم‌سو محروم کرد. البته در سطوح فوقانی جنبش سبز گام‌های مقدماتی برای حل این نقیصه برداشته شده است ولی بسیار کند و ناکافی به نظر می‌رسد. یکی از مهم‌ترین علل این اشکال نیز تسلیم شدن اصلاح‌طلبان سبز به خط‌سرخ‌هایی است که جناح مقابل تعیین می‌کند. این امر ارثیه دوران اصلاحات است (به یاد داریم آقای خاتمی حتی دست دادن با یک خانم در یکی از مسافرت‌های خارجی‌اش را انکار می‌کرد و به جای دفاع از آن، سعی در انکار و یا توجیه متکلفانه از سوی برخی هواداران می‌شد).

اینک نیز به نظر می‌رسد جنبش پرجست و خیز سبز باید برای اصلاح و اعتلای خود از بالا به سوی هم‌گرایی پیش برود و در بدنه نیز طراحی‌هایی برای پیوند با اقشار مزد – حقوق‌بگیر پیدا کند.

اما ؛

 

چه افراد یا نیروهایی با هم‌گرایی مخالف‌اند؟

به نظر می‌رسد دو گرایش یا با هم‌گرایی مخالف‌اند یا انگیزه چندانی برای آن ندارند.

الف – آنها که خود (یا جریان‌شان) را حق مطلق می‌پندارند و با حق کامل و نوک تکامل دانستن خود، دیگران را (به خاطر عقاید،‌ سوابق، توان فردی یا جمعی و…شان) باطل یا حداکثر دنباله‌رو خود می‌دانند.

ب – آنهایی که تصور خودمرکزبینی و خوداکثریت‌پنداری دارند و فکر می‌کنند دیگران نیروی اجتماعی چندانی ندارند و یا خود به تنهایی می‌توانند (و باید) با مشکلات و موانع مواجه شوند.

این دو گرایش انگیزه چندانی برای هم‌گرایی با دیگران ندارند.

 

هم‌گرایی چگونه آغاز می‌شود؟

هم‌گرایی در مرحله نخست برخاسته از یک ضرورت عینی و یک تصمیم و عزم درونی است. اگر عزم درونی (چه آرمان‌خواهانه مبتنی بر همبستگی ملی، چه مصلحت‌اندیشانه و پراگماتیستی برای غلبه بر موانع، چه اجبار شرایط و فشار بدنه یک نیروی سیاسی و…) وجود نداشته باشد روند هم‌گرایی اساسا آغاز نمی‌شود.

قدم بعدی پس از “عزم” درونی، “اعتماد” است. به ویژه در جامعه ایران که نهادهای جاافتاده و نهادینه شده سیاسی و مدنی شناسنامه‌دار و باهویت و تبار تاریخی مشخص و شفاف کمتر وجود دارد؛ ارتباط چشم به چشم، سیر و سابقه مشترک داشتن و… “اعتماد”سازتر از اعتقاد به گزاره‌های نظری و شعارهای مشترک و واحد است.

 

ارتباطات و هم‌گرایی‌ها بر اساس چه پایه‌هایی بنا می‌شود؟

الف – اهداف (و شعارهای) مشترک

ب – خط مشی مشترک

پ – هویت و تبار؛ سیر و سابقه مشترک

به نظر می‌رسد برای هر نوع هم‌گرایی تلفیقی از این سه عامل بسیار اثرگذار است. اما نقطه عزیمت اولیه ( اعتماد) شرط لازم و ضروری مهمی است تا بتواند این ارتباط “آغاز” شود و “تداوم” یابد.

 

بلوک‌سازی سیاسی به جای روش کشتی نوح

در بسیاری از فعالیت‌ها برای ایجاد هم‌گرایی تلاش شده افراد (یا جریانات) مختلف از طیف های بسیار متنوع سیاسی دور هم جمع شوند و حول «موضوع» واحدی گفتگو کنند تا به اتحاد برسند. اما تجربه عملی نشان داده که صرف گرد هم آمدن و گفت و گوی افراد و جریانات متنوع و وسیع، یا از ابتدا شکل نمی‌گیرد و یا در صورت شکل گرفتن نیز نمی‌تواند آنها را به هم نزدیک کند.

جمع‌بندی تجربه نمونه‌های مختلف تلاش برای هم‌گرایی (که جای بحث و بررسی آسیب‌شناختی مستقلی دارد) این درس عملی و استراتژیک در مهندسی این نوع حرکت ها را را فرا روی قرار می دهد که در مرحله اول بهتر است افراد و نیروهای سیاسی که نزدیکی و اعتماد بیشتری به یکدیگر دارند (و این نزدیکی و اعتماد را ترکیبی از سه عامل یادشده در بالا می‌سازد) با هم گفت و گو کرده و به هم نزدیک شوند. این مدارها و نیروهای نزدیک‌تر می‌توانند یک بلوک سیاسی را تشکیل دهند. در مجموع نیزممکن است چند بلوک سیاسی (متشکل از گرایشات و نیروهای نزدیک به هم) تشکیل شود؛ آنگاه این بلوک‌ها می‌توانند با یکدیگر گفت و گو و یا حتی رقابت کنند.

 

پروسه‌ حرکت از ساده به پیچیده

روند نزدیکی و اتحاد در هریک از بلوک‌ها بایستی از ساده به پیچیده باشد. گرایشات و نیروهای سیاسی مختلف ابتدا باید با هم گفت و گو کنند تا به درک متقابل و مفاهمه برسند. آن گاه می‌توانند با هم “همسو” شوند و از امضای بیانیه‌های پرامضاء‌ (حقیقی و حقوقی) شروع کرده و با همکاری‌های موردی مثلا در مورد یک کنش سیاسی مشترک ( به طور نمونه دفاع از حقوق زندانیان و یا برخورد با سالگرد حصر چهره‌های شاخص جنبش سبز و…) شروع کرده و به تدریج به همکاری‌های زمان‌دارتر (میان‌مدت و سپس درازمدت) برسند. تشکیل «جبهه» و یا همسویی پررنگ‌تر و فعال‌تر در انتهای این مسیر قرار دارد. هر گونه شتاب‌زدگی برای شروع از نقطه عالی (هم‌سویی کامل و یا تشکیل جبهه) اتخاذ روشی نادرست و ناموفق برای هدفی صحیح و مبرم از ابتدا محکوم به شکست است. اول دوران نامزدی است بعد عقد، نه برعکس!

 

جهت و هدف حداقلی مشترک

یک نکته مهم و کاربردی در عقل عملی و مهندسی عینی فرایند هم‌گرایی تعیین نقطه ثقل هم‌گرایی است. آیا باید گرایشاتی که هدف (نهایی) مشترکی دارند با هم همسو شوند؟ عده‌ای اینک بر این نظرند و مثلا معتقدند گرایشات خواهان تغییر با گرایشات خواهان اصلاح نمی‌توانند (و نباید) با یکدیگر همکاری کنند. اما آیا رویکردهایی که می‌خواهند با هم همسو باشند، الزاما باید تا انتهای راه و چشم‌انداز و افق نهایی‌‌شان نظر واحدی داشته باشند؟ آیا در این صورت این نیروها بر اساس دسته‌بندی‌های اهداف به طور متوالی تقسیم به دو نمی شوند؛ مانند اصلاح‌طلب – تحول‌خواه، مذهبی - غیرمذهبی، لیبرال - سوسیال و… بودن صاحبان گرایشات؟ به علاوه آیا این تاکید (سخت‌گیرانه) تجمیع نیروهای موجود که سر جمع نیز توان تغییر در توازن قوای سیاسی – اجتماعی را ندارند به تشتت و کاهش نیروی اثرگذارشان نمی‌رساند و در مقابل نیروهای متحد مقابل به انشقاق نمی‌کشاند؟

برخی معتقدند نمی‌توان طرفداران مثلا حرکت در چارچوب حاکمیت و طرفداران تغییر آن را در یک حرکت فراگیرتر هم‌سو کرد. اما تجربه حرکت مطالبه‌محوری در داخل کشور، به ویژه در آستانه آخرین انتخابات ریاست‌جمهوری نشان داد که افراد و گرایشات گوناگون حول مطالبات محوری اما مرحله‌ای می‌توانند هم‌سو و حتی متحد عمل کنند. در حرکت مطالبه‌محور مزبور نظر روی جمهوری اسلامی، قانون اساسی و حتی (در مراحل اولیه حرکت) نظر روی شرکت (یا عدم شرکت در انتخابات)، طبق توافق جمعی در پرانتز قرار گرفت.

 

“دموکراسی ملی” شاخص حداقلی و مخرج مشترکی برای هم‌گرایی

به نظر می‌رسد اینک توجه و تاکید بر دموکراسی‌خواهی و نیز درون‌جوشی، ملی و وطن‌خواهانه بودن پویش دموکراسی‌طلبی (و عدم وابستگی و یا اتکاء به نیروهای بیگانه که دنبال منافع خاص خود هستند) می‌تواند مخرج مشترک مهمی برای هم گرایی بین بسیاری از نیروها و گرایشات سیاسی باشد. در درون این جبهه فراگیر رویکردهای اصلاح‌طلبی و تحول‌خواهی، مذهبی و غیر مذهبی بودن، لیبرال یا سوسیالیست بودن، داخل و خارج از کشور بودن و… در پرانتز قرار می‌گیرد و می‌تواند عناصر شکل‌دهنده به فراکسیون‌های داخلی این جبهه فراگیر باشد.

 

شعار مشترک “انتخابات آزاد”

در راستای نکته قبلی به نظر می‌رسد شعار انتخابات آزاد، با حداقل و مخرج مشترکی از برداشت‌های گوناگون از آن، که دربرگیرنده مشترکاتی چون آزادی زندانیان عقیدتی – سیاسی، آزادی احزاب و تشکل‌های صنفی و مدنی، آزادی مطبوعات و حرکت برای دستیابی به انتخابات آزاد، سالم و عادلانه باشد، می‌تواند مورد گفت و گو و توافق گرایشات گوناگون قرار گیرد.

 

پذیرش تکثرخط‌مشی‌ها

هم‌اینک اگر خط‌مشی‌های خشونت‌آمیز (داخلی یا بین‌المللی) را تفکیک کنیم، در مجموع چند خط مشی کلی باقی می‌ماند:

رویکرد انتخابات محور

رویکرد جامعه مدنی محور (برای فشار بر جامعه سیاسی و دولت برای پذیرش خواسته‌ها)

رویکرد تلفیقی

اما آیا باید نقطه ثقل هم‌گرایی را بر وحدت نظر روی خط مشی‌ و استراتژی قرار داد؟ برخی همان طور که معتقدند گرایشات خواهان اصلاح و یا تغییر حاکمیت را نمی‌توان هم‌سو کرد، چنین باور دارند که طرفداران خط‌مشی‌ها و استراتژی‌های گوناگون را نیز نمی‌توان همسو کرد. به نظر می‌رسد این حساسیت سخت‌گیرانه بیشتر معطوف به رگه‌های باقیمانده از ادبیات سیاسی دهه‌های قبل است که معتقد به وحدت ایدئولوژیک – استراتژیک – تشکیلاتی بود. اما تجربه هم‌سویی‌ها و کنش‌های مشترک سالیان اخیر در جنبش‌های مطالبه‌محور (مثلا در جنبش زنان، حرکت مطالبه‌محور در انتخابات ریاست‌جمهوری 88 و…) نشان‌گر آن است که به جای تاکید و حساسیت بر مرزبندی‌ها می‌توان بر “مشترکات” و “مخرج مشترک”ها به ویژه در حوزه استراتژی و خط مشی سیاسی تإکید کرده و بر همان اساس حرکت نمود.

این رویکرد اشتراک‌گرا، مستلزم یک نیت و عزم درونی و وجودی برای تحمل گرایشات دیگر و نیز پایبندی‌ همگانی به توافقات جمعی و پرهیز از هرگونه تلاش برای سوق دادن جمع به باورها و خط‌مشی‌های خود است. مخدوش شدن هر یک از این دو اصل می‌تواند حرکت همسو را دچار اختلاف و اختلال کرده و به جای دوستی و صداقت، کدورت و عدم شفافیت را حاکم سازد.

 

برخورد علنی، شفاف و اثباتی

در ماه‌های اخیر – بنا به دلایلی که مستقلا قابل بررسی است – تلاش‌هایی جهت نزدیکی و هم‌سویی گرایشات گوناگون در خارج از کشور انجام شد. حساسیت‌های بیش تر از اندازه و واقعیت موجود این تلاش‌ها، نشانگر خصیصه قابل تأمل و آسیبی است که اپوزیسیون ایرانی از آن رنج می‌برد. یک نکته راهبردی در این فضا تلاش برای غلبه جو خوش‌بینی (البته به موازات هوشیاری ) و به ویژه تلاش جهت برخورد اثباتی به جای برخوردهای نفیی است. اگر افراد یا گرایشاتی نسبت به اهداف و نحوه شکل‌گیری جمع و جماعت و گردهمایی خاصی تردید دارند و یا حتی مشکوک‌اند بهتر است به جای طرح اتهام به افراد (و جریانات) خود به طور اثباتی با مدارهای سیاسی نزدیک‌تر به خود وارد گفتگو شوند و به جای سمینار و گردهمایی که بدان منتقد و معترض‌اند، گردهمایی بدیلی را شکل دهند که از آن نقاط ضعف مبری باشد. این رویکرد هم همگان را با دشواری‌های این نوع کارها آشنا می‌کند و هم در عمل نتایج مثبت‌تری به بار می‌آورد. بدین ترتیب بسیاری از افراد و نیروها رو در رو با هم گفت و گو می‌کنند و گام اول هم‌گرایی به طور خود به خود اتفاق می‌افتد (به ویژه آن که بسیاری افراد نیز در این فرایندها، مشترک و شاید به شکل خسته‌کننده‌ای! تکراری هستند.

 

هم گرایی افراد یا جریانات و تشکل‌ها ؟

یکی از نقاط قابل بررسی در هم‌گرایی‌ها این نکته عملی است که آیا افراد باید با یکدیگر نزدیک‌ شوند یا جریانات و تشکل‌ها؟ پاسخ به این سوال به “اهداف” این گردهم‌آیی‌ها و هم‌گرایی‌ها برمی‌گردد. گفت و گو بین همه شهروندان ایرانی دلسوز کشور مثبت و مغتنم است. اما اگر هدف اثرگذاری بر روندهای سیاسی کشور است، آن گاه دیگر هر “فرد” به میزان اثرگذاری‌اش می‌تواند در این فرایند موثر باشد. بر این اساس نه صرفا جریان‌هایی که تنها اسمی و عنوانی (بعضا تاریخی) را با خود حمل می‌کنند می‌توانند چندان اثرگذار باشند و نه تک‌چهره‌های مطبوعاتی، رسانه‌ای، فکری و… که تنها “فردی” با نظراتی هر چند محترم‌ اما بدون عقبه اجتماعی اند. تجربه این گونه گفت‌وگوها همچنین نشان می‌دهد که افزایش بی‌ضابطه جمع با کاهش راندمان همراه خواهد بود.

 

سخن نهایی؛ اصل داخل کشور است

اینک، برخلاف سالیان قبل، تلاش برای هم‌سویی سیاسی بنا به دلایل امنیتی وحاکمیت فضای فشار و سرکوب در داخل، صرفا و تنها در خارج از کشور صورت می‌گیرد.

مهاجران و تبعیدی‌های خارج از کشور خود لایه‌های مختلفی را تشکیل می‌دهند. از کسانی که سی سال تا کسانی که سی ماه یا سی روز است که در خارج از کشور به سر می‌برند. برخی دنیا و زیست – جهان‌شان کاملا خارج از کشوری و برخی مرزی اند و برخی هنوز داخل کشوری نفس می‌کشند و می‌اندیشند.

هر چند در رابطه با نقش افراد و نیروهای ایرانی خارج از کشور و یا نقش معادلات بین‌المللی در امور منطقه‌ای و بومی ما، چه به صورت توصیفی و چه به صورت تجویزی، نظرات مختلفی وجود دارد ؛ اما بسیاری در این عقیده‌ مشترک‌اند که صورت مسئله و بستر اصلی هر گونه اصلاح و تغییرو تحول، داخل کشور است. بنابراین یک متر و معیار اساسی برای تنظیم و مهندسی هر گونه تلاش هم‌گرایانه تعیین نسبت آن با این بستر اصلی است.

البته در همین جا باید این نکته را نیز افزود که وقتی سخن از “داخل” می‌شود باید روشن شود که منظور از “داخل” چیست؟ به خوبی مشخص است که اثر و رد پای تحلیل‌های گوناگون از “شرایط حاضر” و”تناسب نیروهای سیاسی” و “چشم‌انداز و افق آینده” در این قسمت خود می‌ نمایاند. برای برخی منظور از “داخل”؛ رهبری جمهوری اسلامی، سپاه پاسداران و نیروهای نظامی – امنیتی حاکم‌اند. برای برخی “داخل”، زندانیان سیاسی و فعالان سیاسی‌اند و برای برخی جامعه مدنی است. برای برخی اقشار مختلف مردم اعم از موافق و مخالف حکومت و اپوزیسیون آن‌اند و… بنابراین باید منظور از “داخل” را نیز مشخص کرد. شاید اگر معیار را بر توازن قوای سیاسی قرار داد که معمولا بین نیروی غالب از یک طرف و افراد و نیروهای موثر در تحولات سیاسی از طرف دیگر برقرار می شود، مخرج مشترک بهتری می توان برای معنای “داخل” فراهم ساخت. هرگونه تلاش برای هم‌گرایی باید بر این توازن تأثیرگذار باشد. این اثرگذاری را نیز نباید صرفا با دید کوتاه‌مدت نگریست. هر چند توجه به میزان و دامنه اثرگذاری خود ناشی از تحلیل و ارزیابی از شرایط موجود و افق پیش روست. اما در هر حال علیرغم تنوع منظرها و نظرها در این مورد نیز می‌توان به معدل و مخرج مشترکی از تحلیل‌ها توجه کرد و تأثیرات داخل را در مقیاس کوتاه و درازمدت مدنظر قرار داد.

هم‌گرایی ایرانیان وطن‌خواه خود می‌تواند چاره‌ای بر درد تفردگرایی ایرانی باشد و نیز نقطه اثباتی و بدیلی است برای تلاش‌های احتمالی (و حداقل ادعایی) بیگانگان جهت پیگیری منافع خود در ایران.

منبع:سایت ملی ـ مذهبی