نمایش شارل دوگل به کارگردانی عبدالحسین لاله که هم اکنون در تالار مولوی روی صحنه است، می کوشد تا به زندگی و روابط ایرانی های مهاجر بپردازد. سوژه ای که تاکنون چندان مورد توجه جدی نمایشگران نبوده، اما اینکه نویسنده و کارگردان نمایش شارل دوگل تا چه حد توانسته به زندگی و زبان آنها نزدیک شود، چیزی است که همکارمان کوشیده تا آن را ارزیابی کند…
شارل دوگل
نویسنده وکارگردان: حسین لاله. طراح صحنه: حسین فرخی. بازیگران: حسین رجایی، فرهاد زارعی، پیمان درخشان خواه.
دو مهاجر ایرانی در فرودگاه شارل دوگل فرانسه دستگیر می شوند. یکی بازیگری است که زبان نمی داند و دیگری دانش آموخته ادبیات که قصد بازگشت به وطن را دارد. این دو با هم آشنا می شوند و داستان نمایش از گفت و گوهای میان این دو نفر شکل می گیرد.
مهاجران خسته
مهاجرت و درگیری آدم های درگیر با این پدیده همواره از سوی نویسندگان بسیاری مورد بحث قرار گرفته است. اما در ایران این نکته چندان مورد توجه واقع نشده و در رویارویی با چنین آثاری با نوعی سطحی نگری رو به رو می شویم که نقاط ضعف زیادی را به ذهن مخاطب متبادر می سازد. نمایش شارل دوگل نیز از این شکل نگاه بهره می گیرد. دو ایرانی در فرودگاه شارل دوگل گرفتار می آیند و این موقعیت به آنها کمک می کند تا مکنونات قلبی خود را برای تماشاگر آشکار کنند.
داستان از همین لحظه نخستین با ضعف هایی رو به رو می شود. اصولا معلوم نمی شود چرا این دو ایرانی می بایست در یک لحظه به فرودگاه مراجعه کرده و در موقعیتی مشابه قرار گیرند. چون قرار است تقابل این دو مبنای اصلی شکل گیری درام باشد چگونگی رسیدن آنها به این موقعیت کنش زا دارای اهمیتی است که به آن پرداخته نمی شود. بنابراین موتور اولیه داستان آن چنان که باید به حرکت در نمی آید.
از دیگر سو چون قرار است ما در فرآیند شکل گیری درام فارغ از دغدغه های تعلیقی با شخصیت پردازی رو به رو باشیم، داستان آن گونه که باید شخصیت پردازی خود را کامل نمی کند. در اصل داستان پیش از اینکه طبق قوانین کلاسیک به معرفی شخصیت های خود بپردازد آنها را به مواجهه با حادثه وا می دارد و چون ما به وضعیت روحی، روانی این شخصیت ها آشنا نیستیم پس نمی توانیم به کنش ها و واکنش های آنها عکس العمل درستی نشان دهیم.
به طور مثال شخصیتی که ادبیات فرانسه خوانده دائم برای آن جوان بازیگر شعر می خواند. یا دیگری با ادبیاتی متناقض به او پاسخ می دهد. این دو زبان متفاوت هیچ گونه انسجامی را در کلیت درام پدید نمی آورد و تماشاگر را دچار سردرگمی می کند.
شاید نویسنده که خود کارگردانی کار را هم برعهده داشته شخصیت پردازی اصلی را به بازی بازیگران واگذاشته است. اما نکته اینجاست که در مرحله بازی روی صحنه نیز اتفاق خاصی رخ نمی دهد. بازیگران هیچ لایه دومی را به نقش اضافه نمی کنند. آنها در طول نمایش هیچگاه تماشاگر را غافلگیر نمی کنند تا مخاطب دریابد اگر نویسنده با فلان میمیک چهره در برابر او ظاهر شد باید به فلان شخصیت درونی و یا بیرونی او پی ببرد. بازیگران آن چنان شخصیت ها را تخت و تک بعدی ارائه می دهند که در بسیاری از زمان ها این شخصیت ها را بیشتر به تیپ نزدیک می کنند. درحالی که در بسیاری از صحنه های نمایش منتظر هستیم تا بازیگران به اوج حسی خود رسیده و نمودار شخصیتی خود را کامل کنند با رفتاری سرد از سوی آنها مواجه می شویم و به این ترتیب تمام برنامه ریزی های ما برای ادامه همراهی با آنها برهم می ریزد.
ما در طول نمایش با مهاجرانی خسته و توسری خورده برخورد می کنیم که قصد بازگشت به وطن را دارند. بدون اینکه دلیل قانع کننده ای برای این سرخوردگی وجود داشته باشد. این نگاه کارگردان بیشتر بر اساس نوعی تلقی کودکانه حاصل می شود که در افواه میان عموم شایع است. طراحی صحنه و میزانسن هم کمکی به بازیگران نمی کند بلکه بیشتر آنها را با محدودیت در حرکت رو به رو کرده و ذهن مخاطب را نیز دچار خطا می کند. این فضا می توانست به گونه ای طراحی شود که ما را به راستی به یاد زندان بی اندازد اما بیشتر به مسافرخانه ای شبیه شده که ما در محله های جنوبی تهران شاهد آن بوده ایم.
کارگردان بن مایه ای را در اختیار داشته که تا کنون مورد استفاده بسیاری از کارگردان های ایرانی نیزقرار گرفته است و نمونه آخر آن نمایشی بود که بهروز غریب پور چند سال پیش در سالن چهارسوی تئاتر شهر اجرا کرد و داستانی شبیه به فیلم معروف ترمینال داشت. اما داستان به شکلی بطئی شکل می گرفت و ابعاد مهاجرت از تمامی زوایای آن بر مخاطب آشکار می گشت. در نمایش شارل دوگل تلخی از سوی کارگردان به تماشاگر حقنه می شود. در صورتی که در بسیاری از کارهای مشابه تلخی به شکلی آرام در کلیت اثر تزریق شده و مخاطب در انتها به دریافتی شخصی از نمایش می رسد. در نمایش شارل دوگل کارگردان پیش ازاینکه بخواهد کار را تماشا و تم آن را درک کند برای او تصمیم می گیرد و نسخه می پیچد. بنابراین هرگونه امکان کنش میان مخاطب و صحنه از میان می رود.