عبدالمالک ریگی، رهبر جندالله که چند ماه پیش به طرز مشکوکی توسط سربازان گمان امام زمان دستگیر شده بود، اعدام شد.او گروهی تشکیل داده بود که بنا به اظهارات خودش، هدف اولیه آن مبارزه با تبعیضی بود که بین شیعه و سنی جریان داشت؛تبعیضی که سال های سال است ادامه دارد.
در این مجال کوتاه جای آن نیست که به حکمی به نام اعدام بپردازم، که آیا اعدام حکمی انسانی است یا نه؟ آیا اعدام یک انسان ولو اینکه تروریست هم باشد، نقض آشکار حقوق بشرهست یانیست؟ موضوع مورد اشاره ی نگارنده چیز دیگری ست. مسئله ی اصلی چگونگی به وجود آمدن ریگی و ریگی هاست. چگونه می شود که شخصیت های مختلف با طرز تفکرهای گوناگون به سوی مبارزه ی کور و مخصوصا تروریسم می روند.
پاسخ از دید من این است که زمانی این امر اتفاق می افتدکه تمام راه های مبارزات مدنی و مسالمت آمیز بسته می شود. در زمانه ای که تاوان یک پرسش کوچک “رای من کجاست؟” آن هم از سوی افرادی که خود جزء بنیانگزاران این انقلاب هستند، حبس و شلاق و تبعید باشد، راه مبارزه ی کور باز می ماند.
به زبان دیگرهمین حکومتی که امروز ریگی را به جرم تروریست بودن اعدام می کند، خود بانی و مروج تروریسم است و این امری بدیهی ست.این مسئله در زمان شاه هم گریبانگیر جامعه ی ما شده بود؛ آن جمله ی تاریخی شهید خسرو گلسرخی هیچ گاه از ذهن ما بیرون نمی رود که رو به قاضی گفت: “وقتی شما یک جوان را به جرم شرکت در یک محفل روشنفکری به زندان می اندازید، همان جوان بعد از خروج از زندان اسلحه به دست می گیرد و در راه براندازی شما می کوشد.” ( نقل به مضمون )
ریشه ی اصلی تروریسم را می توان مستقیما به دیکتاتوری باز گرداند، و در این شرایط بر متفکران و نظریه پردازان جنبش های مدنی است که با ارائه راهکارهای نوین و مسالمت آمیز نگذارند اعضای جنبش در دام مبارزه ی کور اسیر شوند.هر چند جنبش نوین سبز تا به امروز با هشیاری تمام در این زمینه کنترل شده و راههای مبارزه ی مدنی را به خوبی فرا گرفته است.
با این حال این را باید گفت و باید دانست که افتادن در دام مبارزه ی کور، جز برای حکومت دیکتاتوری، برای جنبش هیچ نفعی ندارد و تنها به سرکوب بیشتر توسط حکوت کمک می کند. بهترین نمونه برای اثبات این موضوع قیام خرداد 60 سازمان مجاهدین خلق است.آنهایی که فکر می کردند می توانند با همان میلیشیای محدود خود، رو به روی حکومتی تا دندان مسلح بایستند و به خیالشان یک هفته ای پیروز شوند، تاریخ و همگان دیدند که نتیجه عمل شان چه شد؛آن برخورد جز ریخته شدن خون تعدادی از پاک ترین جوانان این سرزمین و بهانه دادن به دست حکومت برای سرکوب هر چه بیشتر احزاب سیاسی، حتی آن احزابی که مخالف این قیام بودند (از آن جمله است حزب توده ای ایران و سازمان فداییان خلق اکثریت) حاصل دیگری در پی نداشت.
بنابراین منطق کور ترور راه به جایی نخواهد برد؛بهترین راه برای مقابله با دیکتاتوری همان راه های مسالمت آمیز و مدنی است که نمونه های بسیاریش را در جنبش نوین سبز می بینیم.در همین ارتباط ذکر این نکته ضروریست که برخی بیانیه آقایان موسوی و کروبی مبنی بر لغو راهپیمایی سالگرد انتخابات را نوعی عقب نشینی و نادرست دانستند. اما اگر در متن این بیانیه دقیق شویم به هوشیاری این دو رهبر نمادین جنبش پی می بریم، به گمان من این راهپیمایی لغو شد چون آرایش نظامی حکومت در سطح کشور و بخصوص تهران خبر از سرکوب و کشتار شدید می داد، و این به هیچ وجه به سود جنبش نبود، به زبان دیگر: هزینه با مطالبه برابری نمی کرد.
پس با این استدلال بهترین راه ممکن، لغو این راهپیمایی بود و نکته ای که در بیانیه به درستی بدان اشاره شد: پیگیری مبارزه از راه های کم هزینه تر مسالمت آمیز.