امروز این آقای داعی که نمی دانم قبلا مجاهد بود، الآن دموکرات شده، یا هیچ کدام، یا هر دو، اسناد همکاری اکبر گنجی با نایاک را منتشر کرد. نایاک متهم است، دقت کنید، نایاک متهم است که همان کاری را می خواهد بکند که مورد علاقه همه ماست، یعنی می خواهد رابطه ایران و آمریکا را درست کند. حالا مطمئنا شما انگشت تان را تا مرفق می کنید توی چشم من که برای چه در زمانی که احمدی نژاد کثیف و خامنه ای دیکتاتور برسر کارند، نایاک می خواهد این کار را بکند؟ در حالی که این نایاک ملعون پلید و شیطانی و کثیف و چند چیز بد دیگر، از همان روزی که روی خشت افتاد، می خواست ایران و آمریکا را آشتی بدهد. و من نمی توانم بفهمم چرا آشتی دادن دولتهای ایران و آمریکا بد است؟ البته می گویند نایاک یک جرم دیگر هم دارد که با دولت ایران و آمریکا رابطه دارد، من البته سعی می کنم، ولی نمی توانم بفهمم این کجایش بد است؟ توضیح بیشتری که بدهم شاید بیشتر متوجه بشوید که من مثل این اکبر گنجی مزدور خائن از نایاک و میلتون فریدمن و پوتین و شهردار فلورانس پول نگرفتم، بلکه از ملکه هلند پول گرفتم، به چشم خواهری درست است پیر است، ولی واقعا خوش لباس است. البته مساله لابی و گرفتن پول از خارجی مساله خیلی مهمی است. بخصوص اگر دیگران بگیرند. مثلا اگر من از یک ان جی اوی هلندی ماهانه 1500 یورو بگیرم و در یک وب سایت اینترنتی کار کنم، خوب! به من حق می دهید که بدون اینکه طرفدار فرنگی ها باشم و به نفع حقوق بشر و اضافه حقوق ایرانیان کار کنم و همیشه از دموکراسی و آزادی دفاع کنم کار خوبی کرده ام، ولی قبول کنید که پولی که مثلا اکبر گنجی یا نایاک یا داعی الاسلام یا دیگران گرفته اند، نمی تواند کار خوبی باشد. بخصوص اینکه وقتی ما همه مشکلات مملکت مان حل شده و فقط همین یکی مانده، اگر به جان هم نیافتیم و همدیگر را پاره پاره نکنیم، واقعا گناه بزرگی کرده ایم.
پس قبول دارید که آقای نایاک و داعی الاسلام سابق التروریست، حق دارند خشتک همدیگر را آویزان کنند وسط اینترنت، ولی کسانی که اصلا در عمرشان جز ارث پدری و پول کارگری و کارداری یا باربری پولی نگرفته اند، اینها چرا با هم دعوا می کنند. مثلا ما سبزها، خیلی آدمهای نازنینی هستیم. یک شبکه تلویزیونی داریم به اسم رسا که همه سبزها به آن فحش می دهند، بعضی ها هم از آن استفاده می کنند و به آن فحش می دهند، یا مثلا وب سایت جرس که ماه قبل همه اعضا و کارکنانش داشتند از گرسنگی تلف می شدند، تا عده ای از ایرانیان که حاضرند جان شان را برای جنبش سبز بدهند، ولی ترجیح می دهند پول شان را بدهند بروند مسافرت، چون یک انسان که می خواهد جانش را بدهد، حداقل قبل از مردن باید یک سفر رفته باشد، تصمیم گرفتند به اندازه ای که جرس زنده بماند به او کمک مالی کنند. البته کار خیلی بدی کردند، چون جرس را یک مشت، دقت کنید هر کسی با ما مخالف باشد، واحد اندازه گیری اش مشت است، ولی اگر ما با کسی مخالف باشیم واحد اندازه گیری مان دسته گل است. همه ما سبزها با هم دشمنیم. چرا نباشیم؟ وقتی خاتمی خیانت کرده و اعلام می کند که انتخابات باید آزاد باشد، آیا شایسته دوست داشتن هست؟ آیا وقتی ما فریاد زدیم و می زنیم و خواهیم زد که اگر موسوی دستگیر بشه ایران قیامت می شه، و حالا موسوی دستگیر شده و هشت ماه است که دو بار بچه هایش را دیده، ما نباید هفته ای شش بار یواشکی و زیرجلکی به او متلک بگوئیم و هفته ای یک بار هم مستقیما دهنش را از پشت دیوار و از راه دور آسفالت کنیم؟ خوب در این وضع طبیعی است وقتی من می بینم که طرفداران کروبی به موسوی بد می گویند من هم هر چه دهانم بیاید بطور آشکار به واحدی و بطور پنهان به خود کروبی می گویم. بالاخره ما باید از هم انتقاد کنیم. باید همه حرف هایمان را بزنیم و اگر دست مان رسید آبروی همدیگر را ببریم که بعدا اگر کسی از ما زنده ماند و بر گشتیم ایران و پیروز شدیم دیگر دعوایی با هم نداشته باشیم، و دائما هم یادمان باشد که آیت الله خمینی در جریان انقلاب همه ما را گول زد و نگذاشت با هم دعوا کنیم بعد از انقلاب زدیم پدر همدیگر را درآوردیم. حالا دیگر نمی گذاریم آن اتفاقات تکرار شود. می زنیم از همین حالا پدر هم را در می آوریم، که اگر در انقلاب بعدی پیروز نشدیم حداقل روی همدیگر را کم کرده باشیم. البته توجه دارید که ما در دنیای آزاد زندگی می کنیم و باید همدیگر را نقد کنیم، به هم تهمت بزنیم، به هم فحش خواهر و مادر بدهیم و حالا که طبق قانون کشتن دیگری ممنوع است، حداقل چیزی از طرف باقی نگذاریم که اگر فردا مشکلات مان حل شد، طرف نتواند از جایش بلند شود.
البته باور کنید که ما تجربه نداریم، وگرنه این دوستان اپوزیسیون قدیمی که سی سال است در محیط دموکراتیک دارند همدیگر را جر می دهند، ببینید چقدر با هم دوست هستند؟ مثلا یک اتحاد جمهوریخواهان درست می کنند که 290 تا عضو دارد، 390 تا جناح، بعد یک گروه سلطنت طلب داریم که اینها همه شان وجه اشتراک شان این است که با رضا پهلوی و فرح پهلوی مخالفند، در عوض یک گروه بزرگ از طرفداران جمهوری هستند که طرفدار سلطنت طلبان هستند. این سلطنت طلبان اکثرا طرفدار انتخابات آزاد برای برگزیدن پادشاه هستند. خودشان هم نامزد پادشاهی هستند. ما باید از این دوستانی که از بیست سالگی در محیط دموکراتیک بزرگ شدند و با لیبرالیسم و دموکراسی و تسامح و تساهل بزرگ شدند و اکثرا طرفدار براندازی و انقلاب هستند یاد بگیریم. مثلا از همین حزب کمونیست کارگری که 120 نفر هستند و 270 تا رادیو و تلویزیون و نشریه دارند که به هم فحش می دهند و یادشان رفته که در ایران حکومت دست کیست. مدتی قبل وقتی انقلاب تونس پیروز شد راه افتاده بودند بروند تونس برای تشکیل حزب که یکی از آنها که تازه پانزده سال است از ایران آمده و فارسی را می تواند با لهجه سوئدی حرف بزند، به آنها گفت که ایران یک جای دیگر است و هنوز انقلاب در آن نشده.
باز هزار بار خدا را شکر، نه، دو هزار بار خدا را شکر که اصلاح طلبان حداقل با هم وحدت نظر دارند، حالا اینکه یک عده از آنها با خاتمی مخالف اند، یک عده رهبرشان گنجی است، یک عده رهبرشان موسوی است، یک عده رهبرشان مشارکت است، یک عده از مشارکتی ها طرفدار شاخه جوانان هستند، عده ای هم طرفدار شورای مرکزی هستند. اما هرچه باشند به قانون اساسی و مبارزه در درون نظام اعتقاد دارند. البته همه شان اینطور نیستند، خیلی هاشان لائیک هستند، اکثرا سکولار هستند، عده ای شان طرفدار احمدی نژاد هستند، عده ای از آنها معتقدند که احمدی نژاد اصلا خوب نیست و خاتمی حرف های مشائی را از توی دهانش قاپ زد و در حقیقت کل جریان اصلاح طلبی رهبرش مشائی است. عده ای معتقدند که اصلاحات باید از مجلس شروع شود، عده ای معتقدند ولایت فقیه را باید حذف کرد، بعد قانون اساسی را اجرا کرد. عده ای از آنها معتقدند هر اصلاحاتی باید بعد از اعدام موسوی صورت بگیرد. عده ای مثل موسوی خوئینی های بزرگ معتقدند که اول باید اسرائیل و آمریکا از بین برود بعد خاتمی زندانی شود، بعد خامنه ای حذف شود بعد اصلاحات آغاز شود. البته اینها فقط شامل بیست درصد اصلاح طلبان می شود، هشتاد درصد آنها به خاتمی اعتقاد دارند، از این هشتاد درصد تعدادی شان به خاتمی قبل از 18 تیر اعتقاد دارند، عده ای به خاتمی بین 18 تیر تا اردیبهشت 79، عده ای معتقدند خاتمی خوب است بخاطر کارهایی که نکرد، عده ای خاتمی را بخاطر عبای شکلاتی اش قبول دارند، عده ای طرفدار ادوکلن اش هستند. ولی همه که این طوری نیستند، شاید چهل درصد اصلاح طلبان خاتمی را کاملا قبول دارند و او را بهترین سیاستمدار ایرانی می دانند، و معتقدند تنها اشکالش کارهایی است که کرده، در حالی که عده ای معتقدند خاتمی مهم ترین کارش کارهایی است که کرده و مهم ترین عیبش حرف هایی است که زده. اما بیست درصدی هستند که بدون هیچ شک و تردیدی خاتمی را قبول دارند، آنها مدتهاست که دارند فکر می کنند حرف بزنند یا نه، کاری بکنند یا نه و عاشق این هستند که خاتمی بشود رئیس جمهور بعد از نیم ساعت استعفا بدهد.
البته طبیعی است، همه اینها که اسم بردم مخالفان سیاسی حکومت هستند و طبیعی است اینقدر تحت فشار هستند که دائم بین شان اختلاف بروز می کند. از طرفی حکومت هم راه هر عملی را برای آنها بسته است. خوب، طبیعی است وقتی راه هر عملی جلوی شما بسته باشد، بیکار می شوید و شروع می کنید دعوا کردن با همدیگر. چکار کنیم؟ بالاخره از بیکاری که بهتر است. اما آن طرف اوضاع یک جور دیگر است. آدم به خودش می گوید اصلا این همه دسته و گروه علاف و بیکار را ول کنم برم وسط حکومت و بقول احمدی نژاد نوکری مردم را بکنم. واقعا آدم لذت می برد از این همه توافق نظر و هماهنگی که در آنهاست. امروز در مجلس 210 نفر تصمیم می گیرند به همه مسوولان نظام حقوق مادام العمر بدهند، بعد 223 نفر از همان 210 نفر، شدیدا خودشان را محکوم می کنند و فکر می کنند این کار احمقانه را چه کسی کرده است؟ رئیس مجلس به رئیس جمهور می گوید لات، مشاور رئیس جمهور به رئیس مجلس می گوید لات خودتی و جد و آبادت، تازه برادرت هم دزده، بعد رئیس قوه قضائیه بشدت به رئیس قوه مجریه اخطار می کند و پلیس را می فرستد تا معاون رئیس جمهور را اوچ ثانیه چپ و راستش بکنند، او هم در روزنامه درگیری راه می اندازد و ماموران قوه قضائیه که سه ساعت قبل از اقدام به عمل 300 تا آدم را چنان زندانی می کنند که طرف رفته و سه سال است خبری از او نیست، دست از پا درازتر برمی گردد. رئیس دولت می گوید اختلاس در بیت رهبر شده، رئیس قوه قضائیه تعدادی از معاونان رئیس جمهور و تعدادی از اعضای مهم مجلس را به اتهام دزدی می گیرد. یک گروه در دولت قصد دزدیدن بچه های یک گروه را در مجلس دارند و یک گروه در مجلس قصد نابود کردن همه دولت را. تلویزیون دولتی رئیس جمهور را که تا دو سال قبل تلویزیون مال باباش بود، مسخره می کند و فیلم عدم استقبالش را نشان می دهد و رهبر این وسط شب شعر راه می اندازد و شاعران محبوبش وسط شب شعر شروع می کنند از خودش انتقاد کردن. حداد عادل می گوید “ وحدت شکنان اصولگرا نیستند” طرف توی باغ نیست، برادران دارند توی روی هم اسلحه می کشند و همدیگر را زندانی می کنند، می گوید وحدت کنید. رئیس جمهور دستور داده پول برای کار مترو ندهند، رهبر دستور داده مشاور رئیس جمهور را ممنوع الخروج کنند. یک اختلاس در کشور انجام گرفته ده برابر همه موجودیت شهرام جزایری و همه اصولگرایان در آن دست و پا و سر و چشم داشتند، بعد نگاه که می کنی این تنها عملی است که در سال “ جهاد اقتصادی” همه قوا در آن همکاری داشتند.
البته که اپوزیسیون قدیمی با این کارهایی که می کند، هیچ وقت موفق نمی شود نه تنها با حکومت کاری بکند، بلکه موفق هم نمی شود خودش را به عنوان یک گروه همدل و همراه معرفی کند، حالا به کی؟ من نمی دانم. جنبش سبز هم که فعلا سر همه چیز دعوا دارد و بعید است بتواند اوضاع را تغییر دهد، اصلاح طلبان هم که پشتوانه اجتماعی دارند، ولی یک سر دارند و هزار سودا، حکومت هم که شلوارش را نمی تواند بالا بکشد، شش سال است که رئیس دولت هر وقت شلوارش را پائین کشیده کار تولیدی جدیدی کرده، بالا هم نمی کشد که نمی کشد. اصلا تا حالا فکر کردید چرا ما هیچ وقت سر هیچ چیز نمی توانیم توافق کنیم، مگر اینکه داغ کنیم و حواس مان نباشد و ندانیم داریم چه می کنیم؟