حسرت

سلمان سیما
سلمان سیما

“اگر شما در دانشگاهتان صدر الدین شریعتی دارید، اگر شما علیرضا رهایی دارید؛ ما هم در دانشگاه آزاد عبدالله جاسبی داریم و…”

این ها گوشه ای از سخنرانی “مهدی خدایی” در تجمع اعتراضی هشتم آبانماه سال 1386 دانشگاه علامه به نمایندگی از دانشجویان دانشگاه آزاد بود. یادش به خیر مهدیه گلرو و مجید دری هم بودند و هر یک سخنرانی آتشینی را انجام دادند. […] این عو عوی سگان شما نیز بگذرد! […]

تابستان سال هشتاد و هفت هست و بسیاری از دوستان دانشجو را از ترس اینکه مبادا به افتضاح بارآمده در دانشگاه زنجان واکنش نشان داده شود و یا در هجده تیرماه اتفاقی بیفتد بازداشت کرده اند. بهاره هدایت هم طبق معمول باید چند واحد تابستانی را هم در زندان پاس کند. او را هم بازداشت کرده اند. بازجوی من و مهدی که بعدها به پیشنهاد یکی از دوستان “کریم شیره ای” نام گرفت نقش پلیس خوب را برای من بازی می کند. از من می پرسد: مهدی چگونه پسری هست؟ و من به مهدی فحش می دهم و سپس عذاب وجدان اینکه چرا به دوستت فحش داده ای مرا فرا می گیرد. ادامه می دهد: خبر داری مهدی اعتصاب غذا کرده است؟ و من که انگار نه انگار تا لحظاتی پیش مهدی را فحش می دادم. نا خودآگاه با صدای بلند می گویم: “ای ول! دمش گرم.” این خبر از مهدی که توسط بازجو از آن با خبر شدم حس مقاومت را در من زنده تر می کند و موجب دلگرمی من می شود.

مهدی سی و هشت روز انفرادی می کشد که در طی این مدت چند بار به بهداری و یکبار به بیمارستان اوین منتقل می شود. مهدی اولین دانشجویی بود که به جرم فعالیت دانشجویی در دانشگاه آزاد بازداشت می شد.

مهدی پس از آزادی با تجربه تر از پیش فعالیت هایش را ادامه می دهد. مهدی یازدهم اسفند ماه هشتاد و هشت در حالیکه چند روز قبل قاضی صلواتی حکم چهار سال حبس تعزیری را به وی ابلاغ کرده بود؛ مجددا بازداشت شد. مدت ها از او هیچ خبری نبود. نه ملاقاتی و نه تماسی؛ تا اینکه بالاخره معلوم شد در بند دو الف سپاه در زندان اوین به سر می برد. مهدی بیش از هفتاد روز را در سلول انفرادی به سر برد؛ تنها به جرم اینکه از اعتراف تلویزیونی سر باز زده بود.

بیست و دو خرداد بار دیگر زندانی کوتاه نصیب من می شود و این بار بند دو الف سپاه. به هزار و یک چیز می اندیشم و یکی از آن ها این است که آیا می توانم مهدی را در این بند ببینم؟ آیا خبری از او می توانم به دست بیاورم؟ جلسه بازجویی است و بازجو از من می پرسد:

دوباره عذاب وجدان مرا فرامی گیرد.

میگوید: ما که با تو کاری نداریم می خواهیم تو به مهدی کمک کنی. زیر لب زمزمه می کنم:« جون مادرت!». شانس می آورم که بازجو صدای مرا نمی شنود و یا شاید هم خواست که نشنود.

ادامه می دهد:

مو بر تن من سیخ می شود! خدایا مهدی بیش از یکصد روز است که زیر ضربات مشت و لگد مقاومت کرده است و پس ورد ای میلش را نداده است. مهدی حسرت یک آخ را بر دل این ها گذاشته است.

دو باره حس مقاومت در من زنده تر می شود. دوباره دلگرم می شوم.

من از بند دو الف زندان اوین به بند 350 منتقل می شوم و دوستانم را می بینم و در آغوش می کشم: دکتر نوری زاد، علی ملیحی، میلاد اسدی، وکیل شجاعم محمد اولیایی فر و…

مدتی بعد من آزاد می شوم و بعدتر قاضی مقیسه سه سال دیگر مهدی خدایی را به حبس محکوم می کند. در مجموع می شود هفت سال.

حال از مهدی دیگر خبر دار شده ام. حال فهمیده ام که آن جوان دانشجویی که در مرتبه اول بازداشت دست به اعتصاب غذای خشک می زند و سه روزه کارش به بیمارستان می کشد؛ چه کسی است؟ مهدی خدایی را صد بار دیگر بگیرند و صلواتی ها و مقیسه ها نه هفت سال که هفتاد سال برای او حکم ببرند حسرت پسورد خود را بر دل سپاهیان و ارتش سایبری آنان خواهد گذاشت. گرچه نیک می دانم که او فعالیت غیر قانونی و پنهانی نداشت که بخواهد پنهان کند. او از نظر من نماد مقاومت دانشجویان است. او کسی است که یک تنه به جنگ ارتش سایبری رفته و آن را شکست داده است.

من هم اکنون آزاد هستم ولی حسرت در آغوش کشیدن مهدی هنوز با من است.

پی‌نوشت: این سطور را که به یاد “مهدی خدایی” اولین دانشجوی دانشگاه آزاد که به خاطر فعالیت های دانشجویی اش بازداشت شد نوشته ام به آخرین دانشجوی بازداشتی دانشگاه آزاد “فرزاد اسلامی” تقدیم می کنم.

درباره مهدی خدایی

دبیر اسبق انجمن اسلامی دانشگاه آزاد شهر ری و فعال حقوق بشر، در تاریخ ۱۲ اسفند ماه ۱۳۸۸ بازداشت شد. وی ابتدا به 4 سال حبس تعزیری محکوم شد. سپس اعلام شد که وی مجددا در پرونده‌ای جدید به ۳ سال حبس محکوم شده است که مجموع حکم وی به 7 سال رسید.