زندان من، خانه ام

نویسنده

» مقاله ای از نیویورک تایمز

لورا سکور

هاله اسفندیاری مدیر ایرانی- آمریکایی بخش خاورمیانه مرکز وودرو ویلسون در سال 2007، هرآنچه را که می دانست به وزارت اطلاعات ایران گفت. نزدیک به هشت ماه در زندان بدنام اوین تحت بازجویی بود. در آن دوران او از ساختار مرکز ویلسون سخن گفت و اعضای هیئت مدیره آن را شناسایی کرد و در مورد کارش که برگزار کردن کنفرانس بود، توضیح داد.  او چندین صفحه از سایت مرکز ویلسون را به فارسی ترجمه کرد. اما انگار گفتگویی بود که با عده ای ناشنوا انجام می داد.

هاله، فقط جعفری مسئول پوزخند بر لب پرونده اش را می شناسد و مامور ارشدش که فردی بود که آرام صحبت می کرد و حاج آقا خطابش می کردند. او در خاطراتش نوشته است، آنها مطمئن بودند که اسفندیاری، زن محجوب 67 ساله ای که ایرانی دارد که گیاه شناس بود و مادری اطریشی، چهره اصلی توطئه آمریکا برای براندازی حکومت است. آنها معتقد بودند که پاسخ های هاله  به سووالات شان نوعی طفره رفتن است. آنچه آنها خواستار شنیدنش بودند ساختار اصلی توطئه بود. آنها از هاله می خواستند تا درباره جلساتی که هرگز صورت نگرفته بود و آدم هایی که او تا بحال ندیده بود، بدانند؛ آنها سووالات تکراری شان را در هم و بر هم می پرسیدند و امیدوار بودند که مچ اش را در حال دروغگویی بگیرند. به او می گفتند که با آنها همکاری نمی کند به همین دلیل بازجویی ادامه دارد. او می توانست داستانی از خودش بسازد تا به مذاقشان خوش بیاید اما با این کار جرم خود و دیگران را زیادتر می کرد.

اسفندیاری برای گذراندن تعطیلات کریسمس در کنار مادر سالخورده اش به ایران آمده بود. خانه مادرش را دزد می زند و پاسپورت ایرانی و آمریکایی اش را می گیرند و به خانه مادرش می ریزند و چند هفته از او بازجویی می کنند تا متوجه می شود که اودر دام دو مشکل  بزرگ افتاده است. یکی جنگ سرد بین جمهوری اسلامی ایران و آمریکا که سی سال ادامه داشت؛ دیگری مبارزه حکومت با مخالفانش در داخل. به اعتقاد وزارت اطلاعات ایران این دو دشمن با هم ارتباط دارند. مخالفان داخلی حکومت که حرفشان دموکراسی و ایجاد جامعه مدنی است، هماهمنگی انکار ناپذیر و شک برانگیزی با موسساتی چون موسسه جامعه باز دارند. تندرو های حکومت این موسسات را  همدست جنبش مخالفان برای براندازی حکومت های دیکتاتور در صربستان و گرجستان و اوکراین می دانند.

زمانی که دولت جورج بوش فاش کرد قصد دارد به مخالفان ایرانی کمک کند، برای حکومت غیر محبوب ایران تقریبا غیر ممکن بود که از دچار شدن به چنین سرنوشتی در هراس نباشند. ارتباط بین دولت آمریکا و موسسات تحقیقاتی در واشنگتن، کار را برای بازجویان ایرانی که نقشه ای را ترسیم کرده بودند و بر مبنای آن مخالفان داخلی را با دولت آمریکا پیوند داده بودند، راحت کرده بود. لی همیلتون، مدیر مرکز ویلسون و نماینده سابق کنگره معتقد است که به زعم بازجویان ایرانی اینکه اسفندیاری ستون پنجم دشمن و مزدور دولت آمریکاست، بدیهی شده بود.

زمانی که اسفندیاری به زندان افتاد، او و شوهرش را لشگری از دوستان و همکاران وفادارشان، همراهی کردند. آنها کسانی را می شناختند که در وزارتخانه های مختلف در زمان ریاست جمهوری رئیس جمهور اصلاح طلب سابق، محمد خاتمی، کار می کردند یا کسانی که با وزارت اطلاعات در ارتباط بودند یا کسانی که آنها امیدوار بودند با رئیس جمهور تندروی ایران، محمود احمدی نژاد، ارتباط داشته باشد. به محض اینکه مشخص شد که پرونده اسفندیاری تا چه اندازه جدی است، دوستانش در ایران که احتمالا تهدید شده بودند، از دنبال کردن پرونده اش دست کشیدند و ارتباطشان را با او قطع کردند و حتی به تماس های تلفنی اش پاسخ نمی دادند. در دوران زندان، او خبر نداشت که تبدیل به فردی مشهور شده است؛ بازجویانش به او می گفتند که در آمریکا همه او را فراموش کرده اند.(با خواندن این فراز های کتاب های اسفندیاری، خواننده به یاد زندانیان سیاسی جوانی می افتد که مشهور نیستند و دوستان با نفوذ و پاسپورت آمریکایی  و یا توجه رسانه ای ندارند، مثل روزنامه نگاران، فمنیست ها و فعالان دانشجو که معمولا در فضای رعب و وحشت به اعمالی که هرگز مرتکب نشده اند، اعتراف می کنند).

اسفندیاری با دقت و سر فرصت جزئیات سفرش را به اعماق وزارت اطلاعات ایران بازگو می کند. نه ترس و نه خشمی که احساس می کرد مانع از این شد تا مشاهداتش را به روشنی بیان نکند. جعفری،مرد بدذات خشنی است  که شباهتی به افراد شریر کارتون ها ندارد و دائما باید به تلفن هایی که درباره کارش بعنوان معلم به او می شود، پاسخ بدهد. زندانبانان درباره مشکلات پوستی شان حرف می زنند و رخت هایشان را در زندان می شویند؛ اسفندیاری یکی از آنان را کاملا به یاد دارد که یک زن سالخورده مومن و ملایم است. اسفندیاری در زندان اوین مدام ورزش می کند و لب به دارو ها و غذای زندان نمی زند مگر اینکه از بیرون از زندان برایش آورده باشند، بطرز وحشتناکی وزنش کم می شود و دائما مراقب است تا وسایلش با زمین آلوده تماس پیدا نکنند. در زندان  انفرادی آنچه در زندگی روزمره عادی به نظر می رسد، تبدیل می شود به مفهوم زنده بودن  اگرچه جاییکه در آن هستی به کوچکی یک سلول حتی کوچکتر و به اندازه کالبد جسم ات باشد.

بخش های از هم گسیخته کتاب،گاهی اوقات با کمبود یک روایت منسجم مواجه است. فراز های مربوط به ساعت های بازجویی اش را با جزئیاتی که بدون شک دردناک و گاهی خسته کننده است، شرح داده است: ساعت هایی را که صرف لجاجت با جعفری و تنگ نظری اش می کند یا ساعت هایی برای حفظ آرامشی می شود که  بین خودش و حاج آقا وجود دارد کسی  که اجازه ندارد صورت او  را ببیند. اسفندیاری کتابش را بدون استفاده از ظرافت های ادبی نوشته است، اما اینکه حاضر نشده است تجربه اش را بزرگنمایی کند یا برای خودش دل بسوزاند، به او وقاری غیر قابل انکار و ماندگار بخشیده است.

 

منبع: نیویورک تایمز 22 نوامبر