یار ما نه این دارد، نه آن

تقی رحمانی
تقی رحمانی

‏[این نوشتار قسمت دوم مطلب “تیپ کامیاب کجاست” می‌باشد.]‏

ماحصل نوشتار اول این بود که علل ساختاری- طبقاتی، نقش عوامل فرهنگی- دینی و آسیب‌شناسی ‏ایدئولوژی‌های روشنفکری در شکست دولت‌های ملی در ایران را باید مورد ارزیابی قرار داد.‏

علل ساختاری- طبقاتی در شکست دموکراسی ملی در ایران قابل تأمل است. دموکراسی ملی ایرانیان بدون ‏طبقه حامی و ساختار مناسب وارد میدان سیاست شد، بدون طبقه متوسط شکل گرفت و نهادهای طرفدار ‏دموکراسی ملی شیر بی‌یال و دم و اِشکم است. ‏

در ساختن یک بنا معمول بر آن است که از بدنه به سر می‌رسند و از پایه بنا به عمارت کلاه فرنگی ساختمان ‏می‌روند؛ به عبارتی نوع دولت به خودی خود محصول شکل‌گیری و شکل‌بندی مناسبات اقتصادی و اجتماعی ‏جامعه است. اما در جوامع پیرامونی، ساختن این عمارت از سر آن شروع شده است. چنین اقدامی غیر ممکن ‏نیست اما بانیان اجتماعی لازم دارد تا این مهم را به پیش ببرند؛ به‌عبارتی دموکراسی ملی بر بدنه ساختار ‏حکومت‌های غیردموکراتیک نیاز به آن دارد که نیروهای طبقاتی و اجتماعی و سیاسی آستین همت بالا زده و ‏شرایط را برای تحقق ساختار مناسب دموکراسی ملی آماده کنند.‏

چنین همتی را باید روحانیون، روشنفکران و دولت‌های بعد از مشروطه به کار برده تا اسباب کار فراهم ‏می‌آمد و راه و رسم سکندری دموکراسی فراهم می‌گردید. ساختار مناسب در اجتماع و دولت می‌باید شرایط را ‏برای تقویت دموکراسی ملی فراهم می‌کرد اما در عمل اینچنین نشد.‏

گذرا به شکل‌گیری ساختار اجتماعی در شکل طبقات و مناسبات اقتصادی و اجتماعی و نیز سازمان و ساختار ‏دولت بعد از مشروطیت نشان می‌دهد که دولت مطلقه مدرن در عمل به عنوان مانع اصلی طبقه متوسط عمل ‏کرده و در مواقع حساس به جای تقویت طبقه متوسط در مقابل آن قداعلم کرده است. مقابله با طبقه متوسطِ در ‏حال شکل‌گیری به وسیله دولت‌ها:‏

ایجاد سرمایه‌داری دولتی و همچنین مخالفت با سرمایه‌داری مستقل، مبارزه با نهادهای مدنی- صنفی مستقل از ‏طریق وابسته کردن آنها به خود بوده است.‏

تیم‌ها و باندها در برابر اصناف و نهادهای مستقل، با شکل‌گرفتن باندها یا تیم‌ قدرت در حاکمیت، یا به تعبیر ‏آقای کاظم علمداری شکل‌گیری‌ اشکال حامی‌پروری که طیفی از حامیان حکومت را در همه اقشار و طبقات در ‏بر می‌گیرد، در عمل دولت شبه‌مدرن با قدرت گرفتن سرمایه‌داری ملی مقابله کرد و در نتیجه شکل‌گیریِ ‏طبقاتی- اجتماعی قوی را در جامعه منتفی نمود. این تیم‌های حمایت شده از سرمایه‌داران، نظامیان، کارمندان ‏و حتی کارگران را شامل می‌شدند که در حقیقت علیه طبقه اجتماعی خود عمل می‌کردند و نتیجه کار روشن ‏بود. در این مورد می‌توان به رفتار قوام‌السلطنه، هویدا، اشاره کرد این افراد تلاش کردند که با تشکیل حزب‌ از ‏بالا با فشار به سندیکاها و اتحادیه‌های صنفی و سرمایه‌داران این جریان‌ها و افراد را به حزب خود وابسته کنند ‏و اما منافع طبقاتی- صنفی جامعه را بی‌پاسخ بگذارند و حتی این حامیان در برابر خواسته‌های بر حق اصناف ‏و طبقات قرار دهند. چنین سیاستی بعد از انقلاب به شکل‌ دیگری دنبال شد، نتیجه کار مشخص است. حامیان ‏در شکل تیم‌های مدافع حاکمیت در برابر هم کاران خود می‌ایستند. و فضای مطالبات طبقاتی و صنفی را ‏مخدوش می‌کنند. این نهادهای موازی که به‌وسیله حامیان حکومت به‌وجود می‌آیند، نهادهای مستقل را تحت ‏فشار قرار می‌دهند و در عمل دچار رکود یا انحلال می‌کنند.‏

چهره‌های شاخص این نهادهای موازی در برابر چهره‌های شاخص نهادهای مستقل قرار می‌گیرند و مستقل‌ها ‏را تحت فشار قرار می‌دهند. در نتیجه این طناب‌کشی میان‌ نهادها، اصناف مستقل با نهادها و اصناف وابسته به ‏حکومت یا نهادهای حامی، به دلیل امکانات نابرابر ادامه دارد نتیجه کار به مشکل واضحی از پیش مشخص و ‏معین است نهادهای مستقل یا منزوی یا منحل می‌شوند. اما عمر نهادهای حامی نیز بسته‌گی به تاریخ مصرف ‏آنان دارد، چرا که باعدم ثبات حکومت‌ها این نهادها نیز دچار بی‌ثباتی می‌شوند، این‌گونه تحولات دردآور و ‏برای دموکراسی در ایران پر هزینه و کم بازده است.‏

به عنوان نمونه مقابله خانه کارگر با سندیکای کارگری به نفع طبقه کارگر ایران نیست، اما این مقابله وجود ‏دارد. خانه گارگر از خواسته سندیکای مستقل نه حمایت می‌کند و نه ضرورت شکل‌گیری آنان را احساس ‏می‌کند.‏

راست جدید در برابر سرمایه‌داری ملی- و شکل‌گیری سرمایه‌داری دولتی که به نام راست جدید شناخته ‏می‌شود. از زبان علی‌اکبرخان داور که وظیفه داشت که نهادهای مدرن را در جامعه سامان دهد، اما آن را به ‏دولت وابسته ساخت تا به امروز، مانع شکل‌گیری سرمایه‌داری ملی یا شبه‌مدرن شده است.‏

اما قبل از دوره‌ پهلوی اول، از اواسط دوران ناصرالدین‌شاه قاجار تلاش برای شکل‌گیری سرمایه‌داری ملی ‏در ایران به وسیله دربار قاجاریه و نفوذ انگلیس و روسیه ناکام ماند و رشد پیدا نکرد، شکل‌گیری اولین ‏کارخانه‌های تولیدی در ایران از سوی حکومت قاجاریه حمایت نشد و این کارخانه‌ها که بازار کالای انگلیس و ‏روسیه را در ایران مسدود ‌می‌کرد با مخالفت این دول روبه‌رو شد. اما بعد از انقلاب مشروطه که دولت‌های ‏مشروطه وظیفه داشتند، سرمایه‌ ملی و طبقه متوسط را شکل دهند، اما شکل‌گیری دربار پهلوی که بیشتر ‏زمین‌داران ملاک و نظامیان را در بر می‌گرفت در مقابل شکل‌گیری نهاد طبقه متوسط مقاومت کرد. و این ‏مقاوت همچنان در اشکال گوناگون ادامه دارد.‏

به‌عنوان نمونه مخالفت با دربار پهلوی با جبهه ملی ایران به عنوان نماینده طبقه متوسط در همین راستا قابل ‏ارزیابی است.‏

این مخالفت بعدها در برخورد با علی امینی، شریف امامی، جمشید آموزگار خود را نشان داد. حتی آوردن دو ‏وزیر از بخش خصوصی در کابینه آموزگار با اقبال دربار مواجه نشد و با سنگ‌اندازی روبه‌رو شد. ‏به‌عبارتی دربار و سلطنت نمی‌پذیرفت که قدرت اقتصادی متمرکز خود را از دست بدهد. ‏

بعد از پیروزی انقلاب با واژه‌ها و تحلیل‌های گوناگون راست جدید شکل گرفت، اما با شکل‌گیری طبقه متوسط ‏در جامعه مخالفت شد. یعنی نه سرمایه‌داری ملی حمایت شد و نه نهادهای صنفی مدنی مستقل طبقه متوسط ‏شکل گرفتند. مخالفت با انجمن صنفی معلمان ایران، نهادهای مدنی دیگر و فشار بر کانون وکلا و تشکلات ‏پزشکی و مهندسی همه‌گی در ذیل سیاست تضعیف و کنترل طبقه متوسط صورت می‌گیرد.‏

راست جدید که در 100 سال اخیر هر روز به نام جریانی و افرادی شاخص می‌شود به عنوان هوی و جانشین ‏نامناسب برای سرمایه‌داری ملی و طبقه متوسط ایران شناخته می‌شود که کمکی به شکل‌گیری این طبقه در ‏ایران نمی‌کند. به‌عنون مثال حزب کارگزاران با چهره‌های شاخص آن که بعد از جنگ در ایران شکل گرفتند. ‏الگویی برای تبدیل شدن بوروکرات‌های دولتی به سرمایه‌داری دولتی هستند که در نهایت با خصوصی‌سازی ‏صنایع ملی شده بعد از انقلاب دور باطل اقتصادی قبل از انقلاب را به شکل نامناسب‌تری اجرا می‌کنند.‏

‎ ‎شکل‌گیری راست جدید در دو نظام‎ ‎

سرمایه‌داری دولتی در زمان پهلوی با مقروض کردن کارخانه‌هایشان به سیستم بانکی کشور اموال مردم را که ‏صاحب شده بود دوباره به بانک‌ها سپرد و در قبال آن وام کلان چند برابر قیمت کارخانه و مؤسسات دریافت ‏کرد و از کشور خارج شد. در همین راستا اموال برخی از صاحبان صنایع و حَرِف نیز ملی شد. اما این اموال ‏ملی یا در کنترل نامناسب مدیریت‌های اقتصادی بعد از انقلاب قرار گرفته و بعضی از آنان واگذار شدند، اگر ‏به صنایع و موارد ملی شده که واگذار شده‌اند مراجعه کنیم. خواهیم دید که همان خصیصه‌ حامی‌پروری تکرار ‏شده در حقیقت خصوصی‌سازی به مخصوصی‌‌سازی منتهی شد و به شکل‌گیری بخش خصوصی منجر نشده ‏است.‏

در همین راستا حاکمیت‌های ایرانی به جای قدرتمند کردن طبقات اقشار مولد و صاحب فن و دانش، حامیان ‏خود را قدرتمند می‌کنند، اما این حامیان در راستای منافع و حقوق صنفی، طبقاتی حرکت نمی‌کنند. بلکه باندی، ‏تیمی و گروهی بدون تکیه به طبقه و اقشار اجتماعی خاص حرکت می‌کنند.‏

تأسف‌آور اینکه از زمان قاجاریه به بعد نقش جامعه مدنی و حوزه عمومی در ایران در تعامل با قدرت قوی‌تر ‏نشده اما انفجاری‌تر شده است. بلکه به‌جز مواقع بحرانی، این نقش ضعیف‌تر و در شرایط بحرانی، این نقش ‏اعتراضی و انفجاری‌تر شده است.‏

به عنوان نمونه انقلاب مشروطه روحانیون، روشنفکران و بازار را در کنار هم قرار دارد. در نهضت ملی ‏دانشگاهیان، روحانیون، روشنفکران و بازار به نهضت عمق بخشیدند. پهلوی دوم با سرکوب روشنفکران و ‏جریانات سیاسی جامعه مدنی ایران را ضعیف کرد و در کوران انقلاب با بستن دانشگا‌هها، فقط مساجد به ‏عنوان نقاد قدرت پهلوی وجود داشتند. نتیجه این کار کاهش قدرت روشنفکران و احزاب مذهبی و غیرمذهبی ‏غیر سنتی در رهبری انقلاب بود این نکته ظریف باید مورد توجه قرار بگیرد که هر کس جایگاه و مکان دارد، ‏صاحب تحولات می‌شود.‏

در انقلاب مشروطه بازار، مساجد، بخشی از دربار و محافل روشنفکری نقش داشتند، در نهضت ملی ‏دانشگاه، احزاب، بازار و روحانیت فعال بودند، اما در انقلاب اسلامی در سال آخر و در نتیجه‌گیری نهایی ‏توازن قوا با بسته شدن دانشگاه و سرکوب احزاب و محافل و فقط مساجد روحانیون به‌عنوان مخالف یا نقاد ‏حکومت باقی مانده بودند. بعد از انقلاب با وجود شکل‌گیری نهادهای مدنی و صنفی احزاب و محافل، به دلیل ‏فشار حمایت بازار و مساجد و دانشگاه‌ به‌راحتی در اختیار نقادان قرار نمی‌گیرد به عبارتی با وجود کنش و ‏ایده و تلاش اقشار طبقه متوسط حاکمیت جایگاه و ظرف مادی این جریانات را در اختیارشان قرار نمی‌دهند و ‏حتی تلاش می‌کنند که در برابر شکل‌گیری این نهاد مقاومت کند.‏

در چنین شرایطی توجه به ویژگی متلاطم و متحول حوزه عمومی در ایران با توجه به محدودیت‌‌های آن ‏نشان می‌دهد، این جنبش مدنی و صنفی نیاز به ظرف و بستر مناسب خود را دارد که باید برای تحقق آن ‏چاره‌ای اندیشید که این نیاز را در جای خود به آن خواهیم پرداخت با این وصف مشخص شد که به‌طور کلی ‏دولت‌های ایرانی از زمان ناصرالدین‌شاه قاجار از شکل‌گیری سرمایه‌داری ملی و مولد ممانعت کرده‌اند و این ‏اقدام را با خصلت و خصیصه حامی‌پروری، موازی‌سازی و کنترل نهادهای صنفی و مدنی مستقل در برابر ‏طبقه متوسط شکل داده‌اند که مهمترین آن سرمایه‌داری دولتی است که درهیبت راست جدید ظاهر می‌شود و ‏ضربه اساسی را به شکل‌گیری سرمایه‌داری مولد و ملی می‌زد.‏

در همین رابطه است که “قوام‌السلطنه” حزب ساز و حامی‌پرور نمی‌تواند از مصدقِ طرفدار سرمایه‌داری ملی ‏و مولد طرفدارِ دولت تأمین اجتماعی بهتر و برتر باشد باور داشتن به قوام، امنیی، … و دولت‌های سازندگی ‏بعد از انقلاب به معنی عدم درک نقش این نوع دولت‌ها در تعضیف سرمایه‌داری مولد و ملی می‌باشد. از ‏همین‌روست که سرمایه‌داری دولتی مولد بحران است و بستر ساز رشد یافتن جریان‌های متوهم خرده ‏بورژوازی که شعارهای عدالت‌طلبانه می‌دهند چون که سرمایه‌داری دولتی در امر توسعه و نه در تقویت ‏دموکراسی موفق می‌شود و نتیجه آن میدان دادن به وعده‌ای رادیکالیسم متوهم است.‏

از طرفی جریان خرده‌بورژوازی متوهم سیر سرمایه‌داری دولتی را طی می‌کند.‏

اما همین راست جدید، در صفحه سیاسی بحران می‌آفریند و جای خود را به جریان پوپولیستی و متوهم با ‏شعار عدالت‌خواهی می‌دهد.‏

اما همین راست جدید راست سنتی تجاری را به رقابت نادرست با خود می‌کشاند. که نتیجه این رقابت را در ‏حال حاضر در جامعه ایران میان حزب کارگزاران سازندگی، بخشی از جبهه مشارکت ایران اسلامی با ‏جریان مؤتلفه شاهد هستیم.‏

در حالیکه در سایه رشد سرمایه‌داری مولد است که نظام توزیع سنتی کالا در ایران نقش مثبت پیدا می‌کند و ‏همچنین امکان رشد تشکلات فن‌آوران مستقل و همچنین رشد و شکل‌گیری طبقه کارگر فراهم می‌شود.‏

به عبارتی دموکراسی سه ‏ ضلع دارد که 1- دولت قانونمند 2- طبقه متوسط 3- که نهادهای مدنی و صنفی ‏آن را می‌سازنند.‏

راست جدید و سرمایه‌داری دولتی در ایران شکل‌گیری این سه ضلع را مختل کرده‌اند. راست جدید و ‏سرمایه‌داری دولتی دولت قانونمند را تبدیل به دولت قانونی باندها و اقشار حامی را به جای طبقه متوسط و ‏نهادهای مدنی و صنفی وابسته را جایگزین نهادهای مدنی و صنفی مستقل کرده است.‏

قوام‌السلطنه‌ها دوره قبل و بعد از انقلاب در همین راستای راست جدید حرکت کرده‌اند اما امثال مصدقها در ‏جهت شکل‌گیری دولت قانونمند و شکل‌گیری طبقه متوسط سمت‌و‌سو گرفتند. از همین‌روی از درو‌دیوار قدرت ‏با مخالفت روبه‌رو شدند.‏

مصدق اصلاح قانون انتخابات و انتخابات آزاد می‌خواست و قصد خرج عایدات نفت برای ملت ایران را ‏داشت این دو شعار درست می‌تواند در خدمت تقویت ساختار دولتی و جامعه برای تحقق دموکراسی باشد. ‏

با چنین نگاهی به سرنوشت طرفدار طبقه متوسط مولد و دولتی می‌توان موانع تحقق دموکراسی در جامعه را ‏شناخت.‏

مصدق‌ها و قوام‌السلطنه‌ها را باید در بستر اجتماعی- اقتصادی آنان تحلیل کرد تا به قضاوت‌های راهگشا ‏رسید، در غیر اینصورت این قافله تا به حشر لنگ می‌ماند و دستان ما کوتاه از دموکراسی و دموکراسی پشت ‏دیوار راست خانه ما یا سرزمین ما تبعید می‌شود. اما این نوشتار در ادامه کار به موانع فکری- فرهنگی ‏دموکراسی در جامعه ما خواهد پرداخت که در کنار یا در ردیف سرمایه‌داری دولتی بر دولت‌های ملی و ‏سرمایه‌داری مولد در ایران ضربه زدند فرهنگ غیر دموکرات سیاسی و باورهای مذهبی برخی از رهبران ‏نهاد دین در برابر دولت‌های ملی و طبقات مولد رفتاری سازنده نداشتند. همچنین توجه به آسیب‌شناسی برخی ‏از باورها، عقاید و ایدئولوژی‌های روشن‌فکری به عنوان مانع تحقق دموکراسی موضوع مقاله آخرین در این ‏سلسله مقالات خواهد بود اما مقاله بعدی در این نوشتار رابطه نهاد رسمی دین با دموکراسی ملی خواهد بود.‏