اکثریت مردم خاورمیانه مسلمان هستند. فروپاشی نظام های خودکامه این فرصت را برای آنان فراهم می آورد تا از طریق انتخابات آزاد نمایندگان خود را انتخاب نمایند. با توجه به این که چیزی به نام “هویت یکپارچه و تک ساحتی” وجود ندارد، مسلمان ها نیز دارای هویت واحد صلبی نیستند که آنان را کاملاً از دیگران متمایز سازد. مسلمان ها در جهان واقع: لیبرال، سوسیالیست، باهمادگرا/باهمستان گرا، سکولار، معتقد به حکومت دینی، غربگرا، غرب ستیز، آزادی خواه، ضد آزادی، دموکرات، دیکتاتور، بی سواد، باسواد، فقیر، پولدار، و خیلی چیزهای دیگر هستند. نظام های سیاسی حاکم بر این جوامع، تا حدود زیادی در هویت بخشی به اینان موثر بوده اند.
رژیم های سیاسی مسلط بر کشورهای خاورمیانه دارای چند ویژگی عمده بوده و هستند:
1- دیکتاتوری. 2- فساد گسترده. 3- اقتصاد عمدتاً شبه لیبرالی و در واقع دولتی. 4- غربگرا. 5- سکولار. 6- مورد حمایت دول غربی به رهبری آمریکا. 7- گرفتار مسأله ی فلسطین(اشغال سرزمین آنها توسط اسرائیل و بی وطن شدن میلیون ها انسان). 8- رویارو با سیاست حمایت یکجانبه ی آمریکا از دولت اسرائیل.شکست دویست- سیصد میلیون مسلمان عرب از پنج- شش میلیون اسرائیلی احساس تحقیر در اعراب پدید آورده است. آنان در تبیین این امر، حمایت آمریکا و جهان غرب را عامل این شکست و آن پیروزی به شمار می آورند. این درماندگی و بیچارگی به غرب ستیزی می انجامد. حمایت یکجانبه ی دولت آمریکا از اسرائیل تا آنجا پیش می رود که دولت اوباما در اعتراض به پذیرش فلسطین به عضویت یونسکو، گفته است که بودجه ی اختصاصی خود به این نهاد را قطع خواهد کرد.
در این شرایط، مهمترین بدیل این نظام ها چه نیرویی خواهد بود یا خواهد شد؟ بنیادگرایان مسلمان. ایران زمان شاه را در نظر بگیرید.مهمترین نیروی مخالف شاه، مذهبی های غرب ستیز و کمونیست های ضد امپریالیست بودند. رژیم سیاسی ای که از دل انقلاب 57 برون آمد، نشان داد که در اعماق جامعه چه می گذرد. زمامداران جمهوری اسلامی از آسمان نیامده، بیگانگان هم آنها را نفرستاده بودند، محصول ظرفیت های همان جامعه بودند که وقتی رژیم استبدادی فروپاشید، خود را عیان ساخت.
با فروپاشی اتحادجماهیر سوسیالیستی شوروی و بلوک شرق سابق، ایدئولوژی کمونیستم ضربه ی مهلکی خورد و پس از گذشت دو دهه هنوز نتوانسته خود را به گونه ای بازسازی نماید. شاید کمونیسم دیگر نتواند از کسی دلربایی کند. البته سوسیال دموکراسی همزمان با کمونیسم وجود داشت و همچنان به بقای خود ادامه می دهد. اما دین و مذهب چیز دیگری است. راسل بزرگترین ملحد قرن بیستم گفته بود که دین هزار جان دارد و هیچ تیری بر او کارساز نیست. دین آدمی را با مسائل وجودی درگیر می سازد، معنا بخش به زندگی آدمیان است، مسائل و مشکلات زندگی را به نحوی برای آدمیان توجیه می کند که آرامش بخش و امیدوار کننده است. به همین دلیل نابود شدنی نیست.
با این همه، برخی می گویند، اسلام مهمترین عامل عقب ماندگی و استبداد خاورمیانه است. پس چرا اسلام گرایان با اقبال اجتماعی روبرو می شوند؟ روشن است که تحلیل های تک علتی پدیده های اجتماعی، تقلیل گرایانه و کاذب است:
اولاً: رژیم های سیاسی خاورمیانه، همگی دیکتاتوری های سکولار حاکم بوده اند، نه حکومت های دینی یا اسلامی. پس به طور طبیعی مردم مسائل و مشکلات را از چشم سکولارها و سکولاریسم می بینند.
ثانیاً: مخالفان براساس گفتمان حاکم، برای خود گفتمان سازی می کنند. اپوزیسیون برای ساختن گفتمان، به منابع فرهنگی در دسترس رجوع می کند. در خاورمیانه در قرن بیستم، خصوصاً پس از جنگ جهانی دوم، ناسیونالیسم و سوسیالیسم و اسلام منابع اصلی فرهنگی گفتمان ساز بوده اند. وقتی منابع رقیب چون ناسیونالیسم و سوسیالیسم تحلیل رفتند، اسلام به منبع اصلی گفتمان ساز مبدل شد.
ثالثاً:ساختارهای اجتماعی و فرهنگ سیاسی در گفتمان سازی نقش اساسی دارند. وقتی رژیم حاکم سرکوب گر و بسته است، اپوزیسیون آنها هم همین رنگ و بو را خواهد گرفت. در ترکیه که فضا تا حدودی باز بود، اسلام گرایان هم رنگ و بوی دیگری گرفتند، حزب تشکیل دادند و از طریق انتخابات به قدرت رسیدند، در نتیجه، بنیادگرایان مسلمان آن کشور به حاشیه رفتند.
رابعاً:از ادیان تفسیرهای گوناگونی وجود دارد. اسلام بنیادگرایانه و اسلام سنت گرایانه به زیان دموکراسی و حقوق بشر عمل کرده اند. اما اسلام نوگرایانه، اسلامی است که خود را با دموکراسی و حقوق بشر سازگار می کند. این مدعا که اسلام چیزی جز اسلام بنیادگرایانه نیست، از نظر هرمنیوتیک نامعتبر، و از نظر تحلیلی، محصول منافع سیاسی برخی محافل خاص است.اسلام سازگار با دموکراسی و حقوق بشر خواهان جدایی نهاد دین از نهاد دولت است، نه این که به دنبال تأسیس دولت دینی باشد.
خامساً: دموکراسی محصول موازنه ی قوا بین دولت و جامعه ی مدنی است.اگر مردم قدرتمند نباشند، دموکراسی هم وجود نخواهد داشت، حتی اگر همه ی مردم سکولار یا بی دین باشند. اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی و بلوک شرق سابق، هم سکولار و هم ضد دین بودند، اما رژیم های توتالیتر و پرده ی آهنین پدید آوردند. آیا می توان مدعی شد که بی دینی و سکولاریسم بالضروره به توتالیتاریسم منتهی می شود؟ پس چگونه چنین مدعایی درباره ی اسلام ابراز می گردد؟
در جهان عرب ؛به دلایلی که ذکر آن رفت، “مسلمانان لیبرال”، “مسلمانان سوسیالیست”، “مسلمانان سکولار” و…نسبت به “مسلمانان شریعت گرا” دست پائین را دارند. آنان فاقد تجربه ی سه دهه حکومت شریعت گرای ایران اند. به جمهوری اسلامی بنگرید. بدیل این نظام چیست؟ روشن است که هر چه باشد، “بنیادگرایی اسلامی” نخواهد بود.بدیل این رژیم، مسلمان های دموکرات و سکولارند که غرب ستیز هم نیستند.
“مسلمان های شریعت گرا”، اگر چه از طریق انتخابات آزاد رقابتی به قدرت دست می یابند، اما اگر هیچ دلبستگی ای به شریعت نداشته باشند، شریعت گرایی آنان فاقد معنا خواهد بود. در این صورت به “مسلمان های سکولار” تبدیل می شوند که از نظر اقتصادی لیبرال یا سوسیالیست خواهند بود.“شریعت گرایان” بر این باورند که کتاب(قرآن) و سنت معتبر، تجربه ی ارزشمندی از حکومت برتر در اختیار ما می گذارد که ارتباط مسلمین را هم با اسلام حفظ می کند.
این تجربه چیست؟ “شورا” و “بیعت” ارکان این تجربه اند. “شورا” مأخوذ از قرآن است و “بیعت” متکی بر سنت است. مسأله این است: شورا و بیعت چه نسبتی با “دموکراسی های حقوق بشری” دارند؟
یکم- شورا یا “اهل حل و عقد” در صدر اسلام مرکب از مهاجران و انصار حاضر در مدینه بود. هیچ کس آنها را انتخاب نکرده بود. ابوبکر را حاضران در سقیفه(ابوبکر، عمربن خطاب، ابوعبیده ی جراح، سالم مولای ابو حذیفه، اسید بن خضیر انصاری، بشیر بن سعید) انتخاب کردند و بعد بقیه ی افراد حاضر در مدینه با او بیعت کردند. عمر را ابوبکر به خلافت منصوب کرد و در پاسخ منتقدان گفت:” بهترین شما را از سوی خود متولی اداره ی شما قرار دادم “.به همین دلیل حتی با عمر بیعت هم صورت نگرفت. عثمان را شورای منصوب عمر(عبدالرحمان بن عوف، علی بن ابی طالب، طلحه، زبیر، سعدبن ابی وقاص، عثمان) به خلافت برگزید. علی بن ابی طالب را شورشیان علیه عثمان به خلافت انتخاب کردند و بقیه ی افراد حاضر در مدینه با او بیعت کردند. از این رو، خلیفه منتخب مردم یا شورایی که مردم انتخاب کرده باشند، نبود. در دموکراسی، زمامداران یا مستقیماً توسط مردم انتخاب می شوند، یا منتخبان مردم آن ها انتخاب می کنند.
دوم- دموکراسی حکومت انتخابی است و دو جزء دارد:جزء ایجابی(انتخاب زمامداران سیاسی به وسیله ی مردم)، جزء سلبی(عزل زمامداران سیاسی توسط مردم). رکن سلبی دموکراسی مهمتر از رکن ایجابی آن است. برای این که ممکن است افرادی با رأی مردم بر سر کار روند(هیتلر در آلمان، حماس در غزه، و…) ولی بعد ساختار را به گونه ای دگرگون سازند که عزل آنان توسط مردم از طریق صندوق های رأی امکان پذیر نباشد. خلفایی که در صدر اسلام توسط “اهل حل و عقد” انتخاب می شدند، قابل عزل از سوی مردم نبودند. نظریه ی خلافت شورایی هیچ راهی برای عزل خلیفه نیندیشیده بود. فرض کنیم شورا علی بن ابی طالب را انتخاب کرده بود. آیا مردم حق داشتند وی را از خلافت عزل کنند؟ پاسخ منفی است. به همین دلیل، چنین حکومتی، حکومت دموکراتیک نیست.
سوم- دموکراسی به معنای “دیکتاتوری اکثریت” نیست. درست است که با آرای مردم اکثریت قدرت سیاسی را در دست می گیرد، اما آنان حق ندارند حقوق اقلیت را تحت هیچ بهانه ای نادیده بگیرند. به تعبیر دیگر، اکثریت حق ندارد از طریق وضع قانون یا استقرار ایدئولوژی خاصی بخشی از جامعه- اقلیت های دینی، اقلیت های قومی، زنان، کودکان و…- را از حقوق اساسی شان محروم ساخته و تبعیض و نابرابری را نهادینه سازد.
نابرابری و تبعیض بنیاد احکام فقهی را تشکیل می دهد. نابرابری زنان و مردان، نابرابری مسلمان و نامسلمان، نابرابری فقیه و نافقیهان و ستم در حق کودکان. از سوی دیگر، مجازات های فقهی(سنگسار، تازیانه، قطع دست، قطع معکوس دست و پا، پرتاب از بالای کوه، مجازات ارتداد، و…)، با حقوق بشر تعارض دارند. برابری مبنای مشترک دموکراسی و حقوق بشر است. استقرار شریعت به معنای نهادینه سازی تبعیض است. خلیفه یا امام که توسط “اهل حل و عقد” انتخاب می شد، موظف به اجرای شریعت بود. حکومت “اسلام فقاهتی” یعنی حکومت ضد دموکراتیک و ناقض حقوق بشر.
چهارم- قرآن متنی متعلق به دنیای ماقبل مدرن است. درآوردن مفاهیم مدرنی چون حقوق بشر، دموکراسی، کثرت گرایی معرفتی و اجتماعی، دولت، جامعه ی مدنی، همجنس گرایی، و غیره از دل کتاب و سنت، به معنای تبدیل قرآن به متنی مدرن است. در قرن نوزدهم و بیستم برخی از مسلمین کوشیدند تا کشفیات جدید علوم طبیعی تجربی مدرن را از دل قرآن برون آورند. یعنی مدعی شدند که قرآن چهارده قرن پیش در این خصوص صحبت کرده بود. وقتی از آنها پرسیده می شود: چگونه ممکن است قرآن سیزده- چهارده قرن قبل تئوری های علمی قرن نوزده و بیست را گفته باشد؟ پاسخ می دهند: چون قرآن سخنان خدای عالم مطلق است که خود جهان را خلق کرده و بهتر از هر انسانی به سازوکار آن آگاه است. این مدعا از جهات عدیده کاذب است. کمترین نقدی که بدان می توان وارد آورد این است: چه کسی گفته است- در کجا اثبات شده است- که تئوری های علوم طبیعی تجربی مدرن حقیقت محض و اثبات شده اند؟
مهمترین وصف نظریه های علمی ابطال پذیری آنهاست، نه اثبات پذیری که ناشدنی است.چون زور تجربه(استقراء) به اثبات نمی رسد، اما به ابطال می رسد. کافی است یک مورد مبطل پیدا شود تا نظریه ابطال شود، یعنی از کلیت بیفتد. به تعبیر دیگر، عالمان حدس ها/نظریه های خود را مطرح می سازند. این نظریه ها/حدس ها می توانند سه رابطه ی متصور با مشاهده داشته باشند:تأیید، اثبات، ابطال. منطقاً راه اثبات و تأیید بسته است، فقط راه ابطال گشوده است.به همین دلیل، وقتی تفسیری علمی از قرآن عرضه داشته می شود، به محض ابطال آن تئوری علمی، آن تفسیر هم ابطال می گردد.
حتی اگر قرآن کلام الله باشد، نقد دیگری هم بر آن مدعا می توان وارد آورد. به گفته ی صریح قرآن، این کتاب به زبان(لسان) قوم نازل شده است، یعنی مطابق جهان شناسی مردم آن عصر است.این حکم، فقط حکم علوم طبیعی نیست، جهان و زبان مردم آن عصر، مردسالارانه و رئیس قبیله سالارانه بوده است. به همین دلیل زبان قرآن هم مردسالارانه و حاکم سالارانه است. عدالت آنان، به معنای قرار دادن هر چیز درجای طبیعی خود بود. به همین دلیل عدالت شان تبعیض آمیز بود، چون جایگاه طبیعی افراد نابرابر بود.استنتاج دموکراسی و حقوق بشر مدرن از قرآن، هیچ تفاوتی با استنتاج فیزیک اتمی از قرآن ندارد.ذهن فعال و طراح انسان مدرن اینها را برساخته است. به همان دلیل که “زبان قوم” پیامبر فاقد الفاظی چون کامپیوتر و ماهواره و فیص بوک بود، زبان همان قوم؛ فاقد ایده هایی دموکراسی، حقوق بشر، جامعه ی مدنی، دولت، انقلاب، حق ناحق بودن و…بود. اجتماع ساده ی جزیرة العرب فاقد “دولت” بود. در نبود دولت مدرن، جامعه ی مدنی- به عنوان نهادهای مستقل از دولت مدرن- هم وجود نخواهد داشت.
نتیجه
احزاب اسلام گرای جهان عرب اگر بخواهند به شورا و بیعت و اجرای شریعت بازگردند، تجربه ای بدتر از تجربه ی “نظام سلطانی فقیه سالار” حاکم بر ایران پدید خواهند آورد. اما اگر به دنبال چنین امری نباشند و به سازکارهای دموکراتیک پایبند باشند، در موفق ترین شکل خود، حکومتی چون جمهوری ترکیه ی فعلی پدید خواهند آورد.اسلام گرایان حاکم ترکیه، به دنبال اجرای شریعت نیستند، ارزش هایی چون عدالت و کرامت و غیره را پاس می دارند.
ممکن است برخی این مدعا را طرح کنند که بهتر است اسلام گرایان را از انتخابات حذف کرد تا از خطر آنها در امان ماند. اما این آموزه، خود آموزه ای خطرناک است. هر کس مدعی است که ملتزم به قواعد دموکراتیک است، باید در معرض انتخاب مردم قرار گیرد. نمی توان هیچ کس را از قبل از فرایند مشارکت سیاسی حذف کرد. مردم هم حق دارند گروهی را که می پسندند، انتخاب کنند. اگر مردم بعداً دیدند که آنها به قواعد دموکراتیک ملتزم نیستند، آنها را عزل خواهند کرد. نمی توان مردم را نفهم به شمار آورد. البته اگر گروهی از پیش بگوید که می خواهد از طریق صندوق های رأی بالا رفته و حکومت فاشیستی درست کند، با مسأله ی متفاوتی مواجه خواهیم بود.آینده باز است.